واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بنا نداشتم ذیل سیاست هم چیزی قلمی کنم؛ با این حال، ظاهراً بنا نیست چنین باقی بماند ـــ از کُشتار اُرلاندو شروع می‌کنم و، در ادامه، می‌کوشم به‌چند موضوع دیگر هم بپردازم.

احتمالاً سیر وقایع را می‌دانید: کسی به‌باش‌گاه شبانه‌ای که مختص هم‌جنس‌گرایان بود حمله کرد؛ گروگان‌گیری و کُشتار، ماتم و عزا. در این‌که چنین کُشتاری مذموم است و سبعانه است هیچ تردیدی روا نیست؛ جان آدمی‌زاد محترم است، و دعا می‌کنم خدای تعالا، به‌حق همین ماه مبارک، روح همه‌ی درگذشتگان را قرین رحمت واسع خود کند، و به‌بازماندگان‌شان ـــ مشخصاً مادر یکی از درگذشتگان، که تصویر پیامک‌های ردوبدل‌شده میان او و فرزندش، و لمس بی‌واسطه‌ی فاجعه، یکی از دردناک‌ترین تصاویر این کُشتار وحشیانه است ـــ صبر عنایت فرماید.

بعد چه شد؟ پدر قاتل گفت فرزندش از مشاهده‌ی بوسیدن دو هم‌جنس در خیابان «خشم‌گین» شده‌است و، از این رو، احتمالاً این کُشتار را به‌راه انداخته‌است. از نامش فهمیدند افغان‌تبار و مسلمان است؛ هم‌سرش را یافتند، و او هم گفت قاتل اختلالات روانی داشته‌است. در میان این سه گزاره، آن‌چه توجهات را به‌خود جلب کرد، این بود که قاتل مسلمان است و، لابد، ارتباطاتی با داعش داشته‌است؛ همین حوالی بود که وب‌سایتی منتسب به‌داعش پذیرفت حمله کار آن‌ها بوده‌است ـــ در حالی که هیچ سندی دالّ بر ارتباط قاتل با داعش موجود نبود، و هیچ‌کس هم نپرسید شاید داعش بلوف زده، تا اعتبارِ در حال زوالش را اعاده کند.

حالا چه شده؟ دُنالد ترامپ، که نام‌زد جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری پیشِ روی ایالات متحد است، شب گذشته یک سخن‌رانی جنجال‌آفرین داشت و، مداوماً، بر طبل «تروریسم اسلام رادیکال» کوبید؛ چنان‌که اندکی پیش‌تر، در توییت‌هایی، از رییس‌جمهوری این کشور خواسته‌بود یا این عبارت را به‌کار ببرد، و یا کناره‌گیری کند (!). احتمالاً ترامپ دلش را صابون زده‌بود، که از این ماجرا بتواند برای خود ماهی بگیرد؛ بدین‌ترتیب که اقبال به‌او، که ظاهراً پرچم‌دار مبارزه با تروریسم است، و مطابق همان سیاست تمامت‌طلبانه‌ای که «دشمن» می‌آفریند، تا وحدت خلق کند، رفتار می‌کند، فزون شود، ولی نه: ماجرا چیز دیگری‌ست.

اکنون روشن شده قاتل مرتباً به‌این باش‌گاه شبانه آمدورفت داشته‌است و، حتا، پروفایلی در یک برنامه‌ی ویژه‌ی ملاقات هم‌جنس‌گرایان داشته‌است؛ اَمارات روشنی بر این‌که خودِ قاتل نیز هم‌جنس‌گرا بوده‌است، و این بِدان‌معناست که «خشمی» که پدر قاتل از آن سخن گفته‌بود، به‌احتمال زیاد ریشه‌هایی که رسانه‌ها می‌خواهند نداشته‌است، بلکه ظاهراً موضوع چیزی از جنس شکست عشقی، حسادت، و کین‌توزی‌های این‌شکلی بوده‌است، که طبعاً ربطی به‌دین، مذهب، و یا نژاد انسان ندارد. البته هنوز ماجرا دچار سایه‌روشن است، ولی انتشار همین یک خبر، نشان می‌دهد حزم چه فضیلت مفقودی در سیاست‌ورزی‌ست.

شاید زمانی بیش‌تر درباره‌ی زوج هیلاری کلینتُن ـ دُنالد ترامپ نوشتم (هنوز قطعاً روشن نیست هیچ‌یک از این‌دو نام‌زد نهایی حزب متبوع‌شان باشند؛ پای کلینتُن در ماجرای نامه‌های محرمانه هم‌چنان گیر است، و ترامپ هم، اگرچه کارآفرین و شخصیت رسانه‌ای موفقی‌ست، در اندازه‌های ریاست‌جمهوری ایالات متحد نیست ـــ فرض کنید این شخص، فقط با این موضع‌گیری‌های شتاب‌زده، قرار است فرمان‌دِه کل بزرگ‌ترین ارتش جهان باشد)؛ چنان‌که بعید نیست درباره‌ی ریشه‌های داعش بنویسم: این‌که اتفاقاً، چنان‌که ترامپ می‌گوید، «تروریسم اسلام رادیکال» موضوع مهمی‌ست، و باید بِدان پرداخت؛ منتها کلام ترامپ، سخن حقی‌ست که از آن اراده‌ی باطل شده‌است. به‌عبارت دیگر، ریشه‌ی داعش، واقعاً، در «تروریسم اسلام رادیکال» است؛ اما فقط در صورتی که معنای درست هر سه لفظ این ترکیب را مُراد کنیم: «تروریسم»، «اسلام»، و «رادیکال».

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۱
محمدعلی کاظم‌نظری

گروهی نوجوان، در اینستاگرام و تلگرام، قرار گذاشتند با پایان امتحانات‌شان، در بازار کوروش (تعمداً نمی‌گویم «مال» کوروش؛ لفظی که داخل گیومه گذاشته‌ام، مختصات ویژه‌ی خود را دارد، که در کوروش مفقود است) گرد هم بیایند، و نام گردهم‌آیی‌شان را هم گذاشتند: «میتینگ کوروش». ظاهراً شمار شرکت‌کنندگان در این گردهم‌آیی، آن‌قدر بوده که این بازار را به‌تعطیلی بکشاند؛ گذشته از این‌که گویا نیروی انتظامی هم در صحنه حاضر شده، و حضار را متفرق کرده‌است. در میان روشن‌فکرانی که مابِین آروغ‌های‌شان از «نَسل پَسل» سخن می‌گویند، و جامعه‌شناسانی که پژوهش‌هایی به‌ژرفای «مطالعه‌ی تطبیقی روی‌کردهای مدرن و پسامدرن در مطالعه‌ی آثار گادامِر، با تأکید بر روش‌شناختی هرمنوتیکی پُل ریکور، و زبان‌شناختی ساختارگرای سوسور» (این عبارت هجویه‌ای بی‌معناست؛ برای فهم آن کوشش به‌خرج ندهید!) را نصب‌العین خود قرار داده‌اند، ظاهراً کسی نیست که نگاهی دقیق‌تر به‌نسلی که پایان امتحاناتش را با یک «میتینگ» جشن می‌گیرد، مسئله‌اش باشد؛ اگر هم چنین کسی یافت شود، از آن‌جا که این موضوع ظرفیت چاپ در فصل‌نامه‌های «علمی ـ پژوهشی» را ندارد، باید در چنین فضاهایی درباره‌اش بنویسد. من می‌کوشم ملاحظاتم را درباره‌ی این موضوع بنویسم؛ شاید صداهای دیگری هم برخاست.

یک. نوجوانانی که بانی و شرکت‌کننده در «میتینگ کوروش» بوده‌اند، متولد اواخر دهه‌ی هفتاد، و اوایل دهه‌ی هشتاد خورشیدی‌اند. همانند همیشه‌ی این سرزمین، البته در دوران معاصر، که نسل‌های گوناگون الگوی رفتاری‌شان را از غرب می‌گرفته‌اند، این نسل نیز چنین است؛ بدین‌ترتیب، در دهه‌ی ۶۰ میلادی، به‌پِی‌رَوی از جنبش چپ اروپا، در ایران هم سبیل‌ها کُلُفت و کُلُفت‌تر شد، و در دهه‌ی کنونی، که «سِلِنا گومِز»، خواننده‌ی محبوب «تین‌اِیجِر»ها، بیش از ۸۰میلیون دنبال‌کننده در شبکه‌ی بَدَویِ اینستاگرام دارد (بعداً درباره‌ی اینستاگرام، و بَدَویتِ ذاتی‌اش، بیش‌تر خواهم‌نوشت)، این‌جا هم الگوهای رفتاری همان است که از غرب می‌آید. در این الگو، خوش‌باشی حرف اول و آخر را می‌زند؛ این‌که هیچ‌چیزی، غیر از خنده و شادی، موضوعیتی نداشته‌باشد: اعتراض، مطالبه‌ی دگرگونی و، حتا، مطالعه‌ی هر چیزی غیر از آن‌چه سُرور می‌افزاید، هیچ مدخلیتی در روحیات این نسلِ جهان‌گیر ندارد. بخشی از همه‌گیرشدن پیام سیدمحمد خاتمی درباره‌ی انتخابات مجلس، مدیون این نسل است، که ابتدا با توسل به‌یک سَهوِ لِسان («تَکرار می‌کنم»)، آن را از یک کُنِش سیاسی، به‌یک کُنِشِ خوش‌باشانه فروکاست، و آن‌قدر با آن شوخی کرد، تا همه فهمیدند جریان از چه‌قرار است؛ نکته‌ی مهم در این میان آن است که مسئله‌ی این نسل، در وهله‌ی نخست، شادی و خوشی‌ست، نه کُنِش‌گری، یا مفاهیم ثقیل دیگری از همین دست.

دو. واکنش نسل‌های دیگر به‌رفتارهای این نسل، در نوع خود، می‌تواند جالب‌توجه باشد؛ مشخصاً آن‌چه درباره‌ی «میتینگ کوروش» از سوی نسلی بر زبان و قلم آمده، که اصطلاحاً «دهه‌ی شصتی»ست: این نسل، که خود را میراث‌دار همه‌ی مطالبات فروخورده‌ی ایرانیان می‌داند، و خود را صدای انحصاری تمام مفاهیم لیبرال قلم‌داد می‌کند، در برابر گردهم‌آیی «دهه‌هشتادی‌ها» گارد می‌گیرد، آن را به‌تمسخر می‌کشد و، به‌نوعی، نسل اخیر را اصلاً جدی نمی‌گیرد ـــ رفتاری که نعل‌به‌نعل، مطابق با همان رفتار تحقیرآمیزی‌ست، که نسل‌های گذشته با این نسل می‌کردند. مهم البته رفتار تَبَختُرآمیزی نیست که با نسل خوش‌باشان می‌شود؛ خوش‌باشان چنان مستانه می‌رقصند که خُرده‌گیری‌ها را به‌چیزی نیانگارند. در مقابل، مهم این است که متولدان دهه‌های نزدیک، چنان متأثر از نولیبرالیسم‌اند، که اصلاً مفهومی به‌نام «نسل» را به‌رسمیت نمی‌شناسند؛ این‌ها، چنان‌که زمانی تاچرِ فقید گفته‌بود، فقط جمعی «فرد»اند، که هرجا امکان خوش‌باشیِ جمعی باشد، دور هم جمع می‌شوند و، هرجا نباشد، سر در گوشی هوش‌مندشان می‌برند، و گوشی به‌گوش، موسیقی گوش می‌دهند («جاستین بیبِر» آهنگ تازه‌ای نخوانده؟): از همین رو، این‌که کسی به‌جمع‌شان بپیوندد یا نه، این‌که تازه‌واردی کهن‌سال از راه برسد یا میان‌سالی دهه‌پنجاهی، نزدشان اهمیتی ندارد، که بخواهند در مقابلش گارد بگیرند، یا خیر.

سه. «دهه‌ی هشتادی‌ها»: این نامی‌ست که آینده‌ی سیاسی ـ اجتماعی ایران، دست‌کم تا زمانی که سیطره‌ی جهانی با نولیبرالیسم است، زیر تأثیر خُردکننده‌ی آن خواهدبود؛ جمعی از خوش‌باشان، که نزدشان، کیستیِ «فرشته»ی تازه‌ی «ویکتوریا سیکرِت»، مهم‌تر از بحث‌هایی‌ست که ما خیلی جدی‌تر و مهم‌تر و اساسی‌ترشان می‌دانیم، و خوشی چنان محوریتی برای‌شان دارد، که اگر ببینند می‌شود خوش بود، هیچ اِبایی از خوش‌بودن ندارند ـــ صرف‌نظر از این‌که پدرومادر، مدرسه، جامعه و، حتا، حکومت، چه می‌گوید. فقط یک لحظه فکر کنید ما پایان امتحانات‌مان را چگونه برگزار می‌کردیم، و این‌ها چه می‌کنند؛ خاطرم هست که اطراف مدرسه‌ها، خصوصاً آن‌ها که حوزه‌ی برگزاری امتحان نهایی بودند، در پایان امتحانات، پوشیده از کاغذهای کتاب‌های درسی بودند، که دانش‌آموزانِ خسته، در فرآیندی خشم‌آگین و اعتراض‌آمیز، آن‌ها را ریزریز و نابود می‌کردند: «یک‌سال عذاب‌آور دیگر هم گذشت!» و، حالا، به‌واکنش این نسل به‌پایان امتحانات‌شان توجه کنید: «میتینگ کوروش»؛ برای دیدار دوستان و خوش‌باشی، بی آن‌که اعتراضی در کار باشد، و کتابی پاره شود.

۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۷
محمدعلی کاظم‌نظری

امروز نخستین روز از ماهی‌ست که در آن روزه نگاه می‌داریم، که فی‌نفسه مبارک هست؛ با این حال، تبریک این کم‌ترین را بابت فرارسیدن رمضان پذیرا باشید، که پیام‌بر (روحی فداه) درباره‌اش فرمود (بِحارُالأنوار، جلد ۹۳، صفحه‌ی ۳۴۶): «لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ مَا فِی رَمَضَانَ لَوَدَّ أَنْ یَکُونَ رَمَضَانُ السَّنَة ـــ اگر بنده می‌دانست چه در ماه رمضان هست، می‌خواست که تمامِ سال، رمضان باشد».

اما بعد؛

حضراتی که روزه می‌گیرند، البته واجب خدا را به‌جای می‌آورند، که امید است مأجور باشد؛ مُبطِلات این واجب هم، انگشت‌شمار است، که احتمالاً همگی می‌دانید. کوچک‌تر از آن‌ام که بخواهم توصیه‌ای به‌تان بکنم، ولی به‌خودم می‌گویم که بوی بد دهانم، به‌هم‌ریختگی اعصابم از گرسنگی، ناپاکیزگیِ ناشی از بی‌حوصلگی‌ام، دودَره‌کردن کارم از خستگی، گرچه روزه‌ام را باطل نمی‌کنند، ولی هریک حقی را زیر پا می‌گذارند، که محترم است، و تعدی به‌آن، موجب عِقاب اُخروی.

توجه کنید که روزه‌داشتن، هیچ حقی را برای شما، به‌جهت ممانعت دیگران از خوردن و یا آشامیدن، ایجاد نمی‌کند؛ به‌عبارت دیگر، روزه‌داری، گرچه موجب اجر اخروی‌ست، ولی هیچ حقی برای تعدی به‌حریم عمومی به‌ما نمی‌دهد. اگر کسی، به‌هر دلیل، از جمله این‌که عذر شرعی دارد، ناتوان از روزه‌داری‌ست، و یا اصلاً مسلمان نیست که بخواهد روزه بگیرد، روزه‌دار نیست، به‌سادگی می‌تواند غذا بخورد و آب بیاشامد؛ این‌که بگوییم «مراعات منِ روزه‌دار را بکن، که اشتهایم تحریک نشود»، وجه شرعی ندارد ـــ در حقیقت، این‌که اویِ ناروزه‌دار مراعات می‌کند، و جلوی‌مان غذا یا آب نمی‌خورد، به‌ما محبت کرده‌است.

ببینید دوستان؛ روزه‌داشتن برای این است که واجب شرعی را به‌جای آوریم ـــ مابقی حرف‌ها، این‌که روزه‌داری برای آشناشدن با رنج فقراست، یا برای تن‌درستی مفید است، و یا لازمه‌ی پالایش جسم و جان است، صرفاً گمانه‌زنی‌هایی‌ست که مطرح می‌شود، تا کمک‌حال ایمان تحلیل‌رفته‌ی‌مان باشد. حقیقت آن است که حتا اگر تمام این حرف‌ها نادرست هم باشند (صرف‌نظر از این‌که مَحمِل شرعی ندارند)، باز هم روزه‌ی ماه مبارک، بنا به‌تصریح آیات و روایات متعدد، واجب می‌بود؛ لذا اگر برای سلامتی روزه می‌گیریم، یا هر چیز دیگری، جُز قُرب الاهی، و به‌جای‌آوردن واجب شرعی، بهتر است یکی از رژیم‌های متعددی را که وجود دارد بیازماییم.

رفقایی هم که به‌دنبال امر به‌معروف و نهی از منکر هستند، و می‌خواهند مزه‌ی خوش‌طعم ایمان را به‌دیگران نیز بچشانند، کمی تأمل بفرمایند: مهم‌ترین نکته‌ی مغفول‌مانده‌ی این رفتار، که باید مفصل‌تر به‌کل آن، و به‌قانونی که جهت حمایت از آن وضع شده‌است، پرداخت، این است که اولاً واجب نیست؛ بلکه تحت شرایطی، که در رساله‌های عملیه‌ی آقایان علما مندرج است، واجب می‌شود و، حتا، در شِقّ وجوب نیز، مراحل متعددی دارد، که باید مراعات‌شان کرد، وگرنه از دایره‌ی فعل واجب خارج شده‌ایم و، متعاقباً، از آن‌جا که متعرض حریم آدمی‌زاد شده‌ایم، ممکن است مرتکب حرام شده‌باشیم. اگر می‌خواهید «روزه‌خواران» را امر به‌معروف و یا نهی از منکر کنید، ابتدا خوب رساله‌ی مرجع تقلیدتان را بخوانید، و مطمئن شوید کسی که می‌خواهید امر به‌معروف و یا نهی از منکر کنید، اولاً مسلمان، ثانیاً شیعه، ثالثاً دوازده‌امامی، و رابعاً مقلد مرجع تقلید شما باشد؛ بعداً تازه می‌توانید، به‌همان ترتیب مندرج در رساله‌ی مرجع تقلیدتان، که شرط واجب‌شدن امر به‌معروف و نهی از منکر را، احتمال تأثیر می‌داند، وارد مراحل این رفتار شوید.

دعا می‌کنم همه‌ی‌مان، در پایان این ماه، به‌آدم‌های بهتری بدل شده‌باشیم.

۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۶
محمدعلی کاظم‌نظری

غالب گفتنی‌ها را درباره‌ی آن‌چه در قزوین به‌وقوع پیوسته‌است، حضرات حقوقی قلمی کرده‌اند؛ این‌که چه اشکالاتی به‌کل این ماجرا، از نگاه فقهی و حقوقی و جرم‌شناختی و کیفرشناختی و جامعه‌شناختی وارد است، نیازی به‌ایضاح دوباره ندارد. آن‌چه شاید مغفول مانده‌باشد، توجه به‌روش‌شناسی تحلیل و، احیاناً، انتقاد از این ماجراست؛ این‌که چگونه می‌توان هم‌زمان قانون‌گرا بود، ولی عنداللزوم از ظرف قانون بیرون پرید ـــ روی سخنم البته به‌شخص خاصی نیست.

پیش از این، خبر گسیل ۷هزار نیروی گشت نامحسوس، برای کنترل امنیت اخلاقی و جز آن، در همین حدواندازه‌ها سروصدا کرده‌بود؛ عمده‌ی حضراتی که به‌نقد این ماجرا نشسته‌بودند، و عده‌ی پُرشمارتری که در شبکه‌های اجتماعی به‌این موضوع پرداخته‌بودند، اصلاً حواس‌شان نبود که حفظ حجاب شرعی، چه بخواهیم و چه نه، یک الزام قانونی‌ست و، از آن مهم‌تر، عدم مراعات آن، یک جرم. از این رو، برپایی گشت ارشاد و گشت نامحسوس و حبس و جریمه و شلاق مرتکبان آن، قانوناً منعی ندارد؛ چنان‌که دست‌گیری قزوین و تمام جزئیاتش، می‌تواند منتسب به‌قوانین و مقررات کیفری کشور انجام شده‌باشد.

اما واکنش‌ها به‌هر دو موضوع تقریباً یک‌سان بود: این‌که فراموش کنیم رکن موجهه‌ی چنین اقداماتی، قانونی‌ست که اتفاقاً از نظر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به‌درستی تصویب شده‌است و، صرف‌نظر از این‌که خوب است یا بد، عادلانه است یا ظالمانه، کیفرشناسانه و جرم‌شناسانه و بشردوستانه است یا خیر، «قانون» است، و باید اجرا شود؛ همان‌گونه که اصل ۱۶۷ قانون اساسی قانون است و، لذا، باید اجرا شود. آیا می‌توان رفتارهای قانونی اشخاص را نقد کرد؟ ظاهراً اشخاصی که رفتارهای‌شان مستند به‌قوانین و مقررات جاری‌ست، دست بالا را در این منازعه دارند؛ کافی‌ست بگویند قانون این را گفته‌است، و همین. روشن است که اعتراض به‌معلول، به‌جای علت، دردی را، اگر هم باشد، درمان نمی‌کند.

نکته‌ی جالب‌توجه در این میان، آن است که معترضان به‌ماجرای قزوین، و یا گشت ارشاد، در دیگر موارد، عمده‌ترین نقدشان به‌رفتارهای «غیرقانونی»ست؛ این‌که چرا قانون پای‌مال شده‌است و، از دید من، اصلی‌ترین نکته‌ای که باید بِدان توجه کرد، نه شلاقی‌ست که بر پیکر گروهی جوان وارد شده، نه گشت ارشاد است، و نه سکوت و یا اعتراض در برابر این خبرها؛ بلکه این است که چطور می‌شود به‌روشنی و، البته، به‌طور جمعی، ناهم‌ساز بود، ولی متوجه این قضیه نشد. چگونه است که اعتراض به‌اعدام‌ها و برخی قصاص‌ها می‌تواند مستند به‌غیرقانونی‌بودن انجام شود، ولی اعتراض به‌شلاق و گشت ارشاد اتفاقاً با غفلت از قانون؟

به‌عنوان فتح باب گفت‌وگو راجع به‌این معضل اساسی، با پذیرش این پیش‌فرض که قانون اصولاً چیز خوبی‌ست (گرچه شخصاً به‌این گزاره به‌دیده‌ی تردید می‌نگرم، و بعید نمی‌دانم قانون، به‌مثابه عریان‌ترین تجلی خشونت، و عقلانی‌ترین صورت انتظام‌بخشی به‌آدمی‌زاد، بیش‌تر به‌کار صیانت از قدرت مشغول باشد)، و پِی‌رَوی از آن ضروری‌ست (شخصاً به‌این گزاره تردیدِ حتا بیش‌تری دارم؛ به‌همان دلایلی که گفتم)، باید به‌دانش‌گاه نگریست؛ همان‌جا که برخلاف حوزه‌های علمیه، روش‌شناسی تقریباً جایی ندارد و، به‌همین خاطر، می‌شود از عدالت در عرض قانون، و نه در طول آن، سخن گفت، تا هرجا کار گره خورد، از ظرف قانون بیرون پرید، و با تمسک به‌عدالت، انصاف، و دیگر مفاهیم عریض‌وطویل، مشکل را حل کرد ـــ همین هم می‌شود که در نقد احکام شرعی، به‌اهداف تشریع آن احکام دست می‌یازند و، تازه، می‌توانند دست‌آوردهای علوم جدید را، به‌عنوان حکمت وضع احکام، معرفی کنند.

علاوه بر این، به‌نظرم خوب است نگاه‌مان را به‌دوگانه‌ی معماگونه‌ای معطوف کنیم، که از مشروطه بدین‌سو، دَمار از روزگارمان درآورده‌است: بالأخره شریعت یا قانون؟ اگر اختلاط نامحرمان حرام است، و تعزیر دارد، این‌که پی‌آمدهای این قضیه چیست، به‌کلی نامربوط است؛ از آن نامربوط‌تر، نقد شریعت، با ابزارهای عقل عُرفی‌ست: ملغمه‌ای از دو پارادایم قیاس‌ناپذیر ـــ همان کاری که مثلاً عبدالکریم سروش سال‌هاست بِدان مشغول است، و موسا غنی‌نژاد یک‌بار درباره‌اش گفته‌بود (مهرنامه، شماره‌ی ۳۴): «روشن‌فکری چپ‌زده‌ی ما، از شهریور ۱۳۲۰ به‌این‌سو، دست‌گاه فکری‌ای ساخته‌است، که هر چیزی که از غرب می‌آید، درون آن می‌ریزد، و معجون فاجعه‌باری از آن بیرون می‌آورد. این تنها مربوط به‌اقتصاد و عدالت اجتماعی نیز نیست، همه‌جا ما با این پدیده‌ی شگفت روبه‌رو هستیم؛ به‌عنوان مثال، جای دیگری هم اشاره کرده‌ام، وقتی اندیشه‌ی پوپری در این ماشین شگفت‌انگیز ریخته می‌شود، و با تفکرات عرفانی در هم می‌آمیزد، از آن طرف آش درهم‌جوشی به‌نام "تفرّج صُنع" بیرون می‌آید!». اگر هم عقل عُرفی می‌گوید اختلاط دختران و پسران مردم، درون خانه‌ی‌شان، ربطی به‌حکومت ندارد، دیگر صحبت از این‌که شریعت چه می‌گوید، وجهی ندارد؛ نمی‌شود هم خدا را خواست، و هم خرما را.

و دوگانه‌ی معماگونه‌ی شریعت و قانون، تصویری از دوگانه‌ای‌ست که هم‌چنان با آن گَل‌آویزیم، و آن عبارت است از: سنت، و مدرنیته. از همان هنگام که هجوم مدرنیته به‌این مملکت آغاز شد، و هر روز هم فزونی گرفت، تا همین امروز و همین لحظه، هم‌چنان در حیرت به‌سر می‌بریم، که تکلیف‌مان را با مدرنیته‌ی ذاتاً مهاجمی که سَرِ آشتی با هیچ‌یک از سنت‌های‌مان، اعم از دینی و جز آن، ندارد، چگونه روشن کنیم: آیا باید از سنت‌های‌مان دست بشوییم و، به‌قول تقی‌زاده، از پا تا به‌سر غربی شویم؟ یا باید در برابر مدرنیته، داعش‌وار، سلاح به‌دست بگیریم؟ نتیجه همین می‌شود که نمی‌دانیم وقتی ۳۵ جوان را شلاق می‌زنند، باید با استمداد از جرم‌شناسی و کیفرشناسی متعرض قاضی شویم که این چه‌حکمی‌ست؟ یا پای شریعت را وسط بکشیم، و بگوییم این حکم با اقتضائات شریعت منافات دارد؟ یا اصلاً متعرض قانون‌گذار و شورای نگه‌بانی شویم که چرا شلاق را از ۱۴۰۰ سال قبل به‌امروز آورده‌اند؟ و تازه، پشت‌بند هریک از این پرسش‌ها، یک «چرا»ی بزرگِ مردافکن خودنمایی می‌کند.

مادامی که نسبت قانون ـ شریعت و، مهم‌تر از آن، نسبت مدرنیته ـ سنت را، نزد خودمان، روشن نکرده‌ایم، نمی‌توانیم کار خاصی انجام دهیم؛ این خطیرترین و فوری‌ترین پرسشی‌ست که باید از خودمان بپرسیم، و مهیای پاسخ‌گویی به‌آن باشیم ـــ مادامی که پاسخ این معما روشن نشده‌باشد، هرگونه سخن‌وری و نقد و بررسی، رَه به‌جایی نمی‌برد؛ حتا اگر به‌جایی برسد که مجازات شلاق به‌کلی مُلغا شود: زیرا در آن صورت می‌توان پرسید «مجوز این الغاء از کجا آمد؟»، و بعد نقد کرد از نظر شرعی تعزیر منحصر در تازیانه است؛ چنان‌که امروز استدلال می‌شود شلاق با انسانیت در تعارض است.

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۷
محمدعلی کاظم‌نظری