واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با موضوع «اقتصادنا» ثبت شده است

به‌عنوان کسی که دستی بر آتش بورس دارد و، از چندین سال پیش از این، از دور و نزدیک با «تالار شیشه‌ای» و نهادهای اطرافش برخورد داشته‌است، سعی می‌کنم توضیح دهم در این روزهای بورس تهران چه می‌گذرد؛ با این دو تذکر: یکی این‌که اصلاً و ابداً مسئولیتی بابت این تحلیل برعهده‌ی من نیست و، اگر در میان مخاطبان این گاه‌نوشته‌ها معامله‌گرانی از گرگ‌های وال‌استریت یا «مال‌استریت» پیدا می‌شوند، صرفاً باید بر مبنای تحلیل خودشان معامله کنند؛ دو دیگر آن‌که مدعی کم‌ترین تخصصی در این زمینه و یا دیگر زمینه‌ها نیستم و، به‌مانند تمامی دیگر نوشته‌های این‌جا، سعی می‌کنم نگاهم را به‌عنوان یک شهروند درجه‌دوی معمولی با مخاطبان در میان بگذارم.

واقعیت آن است که در تحلیل همواره باید به‌واقعیت‌ها اتکاء داشت، و مهم‌ترین واقعیت اقتصاد ایران، دولت است؛ بزرگ‌ترین بازی‌گر عرصه‌ی سیاست و اقتصاد، که تمام نهادهای غیردولتی، از خصوصی تا خصولتی و عمومی و شبه‌عمومی و شبه‌دولتی و نظامی و ستادی و اجرایی و غیر ذالک، هم در سایه‌ی آن قرار می‌گیرند، و هم توان مقابله با تصمیم‌سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌های آن را ندارند، و هم متأثر از تصمیمات او هستند. مابقی بحث‌ها به‌نظر من در حاشیه قرار می‌گیرند؛ وگرنه، حضرات از الآن و، در جای‌گاه ریاست یکی از قوای کشور، دوره نمی‌افتادند که با نمایش عدالت‌خواهی، برای انتخاباتی که یک سال دیگر برگزار می‌شود، رأی جمع کنند. اصلی‌ترین و بزرگ‌ترین منابع کشور در اختیار دولت است، و دولت است که تصمیم می‌گیرد این منابع را صَرف چه‌چیزی کند؛ چنان‌که اختیار اخاذی از مردم، با عنوان پُرطَمطَراق «مالیات»، با دولت است.

واقعیت دیگر آن است که مهم‌ترین متغیر اثرگذار بر وضعیت اقتصادی کشور در حال حاضر، تحریم‌های ثانویه‌ی ایالات‌متحد است، که این‌جا پیش‌تر و بیش‌تر درباره‌اش نوشته‌بودم؛ این‌که آمریکا، قدرت‌مندترین کشور دنیا از حیث منابع سخت‌افزاری و نرم‌افزاری، می‌تواند فارغ از آن‌چه شورای امنیت ملل متحد، که بنا به‌اجماع کشورها دنیا مرجع اولیه‌ی حفظ صلح و امنیت بین‌الملل است، تصمیم می‌گیرد، حسب صلاح‌دید خود کشورها را با این دوگانه که یا آمریکا را انتخاب کنید یا دشمن آمریکا را، تحت شدیدترین فشارها قرار دهد و، با کم‌ترین هزینه، خصوصاً با دوری از جنگ، رفتار دولت‌ها را تغییر دهد. اصلی‌ترین آماج این قبیل تحریم‌ها، اقتصاد ایران است؛ اقتصادی که به‌بیان رییس سازمان برنامه و بودجه‌ی کشور (این‌جا)، حتا از وضعیت اسف‌بار «نفت در برابر غذا» نیز تنزل کرده‌است، و امکان صادرات و وصول درآمدهای آن از کشور سلب شده‌است.

ترکیب این دو واقعیت چنین چیزی می‌شود: دولت برای حفاظت از خود و، البته، مجموعه‌ی حکومت در کلیت خود، ناگزیر از اتکاء به‌منابع داخلی‌اش است؛ از هر تنابنده‌ای بابت هر کاری مالیات می‌گیرد و، در عین آن‌که باید مراقب باشد اعتراضی شکل نگیرد و اعتراض را پیش از بروز مدیریت کند و ظرفیت سرکوب خود را برای اعتراض‌های احتمالی آماده نگه دارد، سعی می‌کند دارایی‌های خود را نقد کند، تا بتواند حقوق کارمندان و بازنشستگان را سروقت پرداخت کند، و دیون دیگرش را پرداخت کند، و یا با بهره‌ی مناسبی مهلتی برای بازپرداختش بخرد، که از دید من رصد این مطلب اصلی‌ترین شاخص برای فهم آن است که آیا وضعیت بحرانی هست یا خیر. نکته‌ی مهم آن است که دولت در وضعیتی گرفتار شده‌است که کرونا هم نفس بسیاری از کسب‌وکارها را گرفته‌است، و ایستادگی دولت در برابر مطالبه‌ی بستن مراکز تجمع از همین‌جا آب می‌خورَد؛ این‌که نمی‌خواهد بیش از این کار را بر خود سخت کند: یک قلم تعطیلی مدارس کاری می‌کند درآمدهای دولت از فروش سوخت و طرح ترافیک به‌مُحاق برود و، در عوض، پرداخت حقوق معلمان ثابت باقی بماند.

به‌علاوه، دولت باید در عین توجه به‌ملاحظات امنیتی که بالاتر ذکر کردم، از درآمدهای وصولی خارجی بیش‌ترین بهره‌برداری را بکند؛ در نتیجه، لازم است دلار را به‌بانک مرکزی گران‌تر بفروشد، تا ریال بیش‌تری برای پرداخت دیونش در اختیار داشته‌باشد. بانک مرکزی هم برای تأمین وجوه لازم جهت خرید دلارهای نفتی و غیرنفتی، دست به‌چاپ اسکناس می‌زند؛ در نتیجه، ارزش ریال مکرراً افت می‌کند. پس دولت در وضعیتی گرفتار شده‌است که باید برای تأمین هزینه‌های جاری‌اش صرفاً به‌منابع داخلی، دارایی‌های خودش، و گران‌فروشی دلارهای وصول‌شده به‌بانک مرکزی متکی باشد؛ دولتی که بزرگ و ناکارآمد است، ولی اگر بخواهد به‌سمت چابک‌سازی و کوچک‌ترشدن هم حرکت کند، با موانع امنیتی جدی مواجه می‌شود. در این عرصه‌ی سخت، یکی از راه‌های باقی‌مانده همان فروش دارایی‌های دولت بود، که این دولت به‌جای خصولتی‌سازی تصمیم گرفت برخی از آن‌ها را در بورس عرضه کند، و از بورس به‌عنوان محملی برای درآمدزایی خودش بهره ببرد.

نتیجه این شد که در دوسال گذشته بر آتش بورس دمیدند، تا هم آن‌چه داشتند نقد کنند، و هم از این بازار نوسان‌گیری کنند؛ با این حال، اقتصاد راه خودش را می‌رود: یعنی اگر همه‌ی مردم ایران، از «مال‌استریت» تا «وال‌استریت» هم کُد بورسی بگیرند و سهام پالایش‌گاهی که نهایتاً ۵میلیارد دلار می‌ارزد، با ارزش‌گذاری ۱۱میلیارد دلاری معامله کنند، تا به‌خیال خودشان بازدهی مرکب بگیرند و سود کنند و پول روی پول بگذارند، «دست نامرئی» بازار کاری می‌کند قیمت‌ها به‌تعادل برسند. البته که دولت بر خر مراد سوار بود و از این ناآگاهی خلق‌الله استفاده کرد تا دارایی‌هایش را باد کند و گران بفروشد و برود پی مابقی بدبختی‌هایش؛ در این میان، آن‌ها که می‌دانستند هم واقعاً بازدهی‌های حاصل‌شده را تحکیم کردند و سودها را به‌املاک و طلا تبدیل کردند، تا وقتی دولت می‌رود سرشان بی‌کلاه نماند، ولی عموم آن‌ها که کُد گرفته‌بودند، الآن به‌هر زحمتی می‌خواهند نقد شوند و از این مهلکه جان به‌در ببرند، ولی نمی‌توانند.

در غیاب دولتی که برای جیب خودش پشت بازار می‌ایستاد و، حتا، در اصلاح مقطعی ترور سردار سلیمانی و درگیری مختصر و نمایشی نظامی ایران با آمریکا، نمی‌گذاشت بازار فروبریزد، الآن بازار با دو متغیر مواجه است: یکی این‌که ارزش بازاری بسیاری از سهم‌ها از ارزش دلاری‌شان ـــ حتا با دلار ۲۵هزار تومان ـــ بیش‌تر است و، ناگزیر، این اصلاح تا رسیدن به‌ارزش واقعی بازار ادامه خواهدداشت. بنابراین، به‌گمان من این احتمال قدرت‌مند است که شاخص تا کف‌های دیگری هم عقب‌نشینی کند، تا قیمت‌ها واقعی شوند. متغیر دیگر آن است که پولِ در حال خروج سخت از بازار، به‌بازارهای دیگری چون طلا و دلار و مسکن سرازیر می‌شود، که روشن است به‌واسطه‌ی عمل‌کرد دولت که بالاتر توضیح دادم، تا زمان تعیین‌تکلیف انتخابات آمریکا هم‌چنان صعودی خواهندبود؛ با این حال، دولت باید در آن بازارها، با اعلام نرخ در صرافی بانک ملی و بازی‌گری در نرخ‌گذاری حواله‌ی درهم و تنظیم تراز تجاری، افسار سقوط ریال را بکِشد؛ وگرنه، باید آماده‌ی موج تازه‌ای از اعتراضات معیشتی باشیم، که وقتی بستنی مگنومِ ۵هزار تومانی را ۱۱هزار تومان خریدم، زنگ خطر آن در گوشم به‌صدا درآمد.

بنابراین، واقعی‌شدن بازار بورس در ناصیه هویداست، و اگر دولت نتواند مانع انفجار دیگری در معادل ریالی دلار شود، فاجعه‌ای در راه خواهدبود، که اگر تمام منابع صندوق توسعه‌ی ملی را، که ظاهراً آخرین سنگر فتح‌نشده از سوی دولت برای تداوم بقاء است، و می‌خواهند یک‌درصد از منابع آن را صرف حمایت از بازار بورس کنند (این‌جا)، هم خرج ترمیم بازارها کنند، چاره‌ساز نخواهدبود. این یعنی دولت می‌خواهد کاری کند ریال‌های چاپ‌شده دست خالی از فردوسی برگردند؛ ولی واقعیت این است که اقتصاد راه خودش را می‌رود، و دولت به‌سختی می‌تواند بازار ارز را کنترل کند. در نتیجه، ریال باز هم سقوط خواهدکرد، و این خبر خوبی نیست؛ آن هم وقتی من هم‌چنان فکر می‌کنم ترامپ برای چهار سال دیگر رییس‌جمهور ایالات متحد می‌مانَد، و بایدِن رقیبی نیست که بتواند از پس او برآید. در چنین شرایطی، که چیزی هم به‌جز ته‌مانده‌ی توان غنی‌سازی و حضور کم‌رنگ منطقه‌ای برای معامله با ترامپ در چنته نداریم، و وقتی موشک‌های اسرائیل و آمریکا در امارات و دیگر کشورهای خلیج فارس، که دیر یا زود در دوستی با اسرائیل با امارات هم‌سو خواهندشد، نصب شوند، موشک‌های‌مان هم کارآیی چندانی نخواهدداشت.

من فکر می‌کنم مذاکره با ترامپ تا پیش از انتخابات آمریکا تنها گزینه‌ای‌ست که در اختیار داریم؛ بدون هیچ پیش‌شرطی باید تن به‌مذاکره دهیم، تنها برای آن‌که کشور حفظ شود، و نه این‌که امتیازی دریافت کنیم. تنها در چنین شرایطی‌ست که می‌توانیم از یک مزیتِ باقی‌مانده‌ی‌مان برای دادوستد استفاده کنیم: این‌که اقتصادمان در مقایسه با اقتصاد کشورهای توسعه‌یافته عملاً دست‌نخورده است، و می‌تواند با سرمایه‌گذاری‌های عظیم خارجی، از چین تا ماچین، کاری کند علاوه بر دست‌یابی به‌توسعه، رشد اقتصادی کشورهای دیگر نیز دست‌خوش دگرگونی شود. موفق‌ترین قرارداد خارجی تاریخ ایران ـــ قرارداد کنسرسیوم ـــ که پس از سقوط دولت مرحوم مصدق با نقش‌آفرینی مرحوم امینی منعقد شد (این‌جا کمی درباره‌اش نوشته‌ام)، الگویی‌ست که می‌توان از آن بهره برد، و بازی سرجمع بردی را برای طرف‌های خارجی‌مان تعریف کرد.

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۶
محمدعلی کاظم‌نظری

چنان‌که پیش‌تر هم نوشته‌بودم، وضعیت ابتلاء به‌کرونا و مرگ در اثر آن در ایران، عملاً بدون کم‌ترین تدبیر مؤثری از قبیل آن‌چه در اروپا و یا کُره‌ی جنوبی شاهد آن هستیم، روز به‌روز بهتر می‌شود، و هیچ بعید نیست که همین روزها زنگ پایان این بیماری در ایران به‌صدا درآید؛ نیمه‌ی شعبان که گذشت، شاید عید فطر مناسبت خوبی برای برگزاری جشن شکست کرونا باشد!

خبری منتشر و تکذیب شده‌است، که به‌نوعی مؤید چیزی‌ست که قبلاً نوشته‌بودم؛ رسانه‌ای ادعا کرده‌است که رییس‌جمهور در جلسه‌ی شورای عالی امنیت ملی هُش‌دار داده‌است اتخاذ تدابیری از جنس قرنطینه، که مساوی تعطیلی بخش اعظمی از کسب‌وکارهاست، در حالی که دولت کم‌ترین توانی برای حمایت‌هایی از جنس پول‌پاشی ۲۲۰۰میلیارد دلاری آمریکا و وام‌دهی ۲۳۰۰میلیارد دلاری این کشور در اختیار ندارد، می‌تواند سبب شود لشگری از گرسنگان به‌خیابان بیایند.

ادعا شده که روحانی در این جلسه گفته حتا به‌قیمت مرگ ۲میلیون نفر از کرونا هم نباید کسب‌وکارها و اقتصاد کشور تعطیل شود؛ برآوردی که با گمانه‌زنی این کم‌ترین در نوشته‌ی قبلی هم با تقریب خوبی سازگار است. روحانی نگران آن است که «نامرئی»ها دوباره مرئی شوند؛ خیابان را یک‌بار دیگر به‌عنوان مکان هندسی کنش‌گری راستین سیاسی درک کنند؛ کاسه‌ی صبرشان لب‌ریز شود؛ و همه‌ی خشمی را که تمام این سال‌ها فروخورده‌اند روی هرچه هست، تمام تحقیرها، بی‌چارگی‌ها و واماندگی‌ها، و بوهای نامطبوع آروغ‌های روشن‌فکری و پیف‌پیف‌های بوبویی، بالا بیاورند.

واقعیت آن است که نگرانی او چندان هم بی‌راه نیست؛ تجربه‌ی آبان ۱۳۹۸، در کنار خوش‌بینانه‌ترین برآوردها که شمار فقرای ایران را به‌نحوی انتقادی و قابل‌اعتناء دست‌کم ۳۲میلیون نفر ارزیابی می‌کنند (اثر شوک‌درمانی بنزینی سال گذشته در این ارزیابی‌ها وارد نشده‌است)، تصویری نگران‌کننده از وضعیت اقتصادی کشور، و شکاف طبقاتی فزاینده‌ی آن ترسیم می‌کند. روحانی می‌داند که هرگونه اقدام در راستای تشدید این وضعیت، می‌تواند مانند جرقه‌ای بر انبار باروت عمل کند.

چه این خبر راست باشد و چه نه، به‌عنوان تکمله‌ای بر نوشته‌ی پیشین، باید بگویم روحانی و، احتمالاً، همه‌ی آن‌ها که در جلسه‌ی ادعایی حضور داشته‌اند، واقعیتی را در نظر نمی‌گیرند، و آن این است که درگذشت ۲میلیون تا ۲ونیم‌میلیون نفر ایرانی در اثر کرونا، در مقابل نگه‌داری اقتصاد ملی به‌ضرب‌وزور چاپ پول، چیزی نیست که با دست‌کاری در آمار و نمودارها بتوان پنهان کرد: این میزان کشتار به‌معنای عزادارشدن تمامی خانواده‌های کم‌تربرخوردار ایرانی‌ست، که در این روزها باید سوار اتوبوس و مترو شوند و در ازدحامی مرگ‌بار سر کار بروند؛ مبادا اخراج شوند.

در واقع، اگر در سناریوی نخست نگرانی مقامات از اعتراضاتی‌ست که وجهه‌ی اقتصادی‌شان در آن‌ها غلبه دارد، در سناریوی دوم اعتراضاتی شکل خواهندگرفت و، از قضا، سراسری هم خواهندبود، که در آن‌ها خانواده‌ای عزیزش را از دست داده‌است؛ اگرچه ممکن است ـــ و تنها ممکن است ـــ ممرّ درآمدش را حفظ کرده‌باشد، ولی از نظر اقتصادی لطمه دیده‌است و، ضمناً، جان عزیزش را هم از او گرفته‌اند: این اعتراضی نیست که بتوان با داغ‌ودرفش آن را سرکوب کرد، و یا این‌که آن را منتسب به«دشمن» کرد.

شاید مقامات از تجربه‌ی اسقاط هواپیمای اوکراینی، و قیاس آن با آبان ۱۳۹۸، این نتیجه را گرفته‌باشند که اعتراض اقتصادی جان‌دارتر است، و «جمع‌کردﻧ»ﺶ هم سخت‌تر؛ در حالی که شاید توجه نمی‌کنند اعتراض عملی به‌اسقاط هواپیما نوعاً از سوی طبقه‌ی متوسط شهری ابراز می‌شد، و برای همین هم بازتاب پررنگی در هیچ نقطه‌ای جز تهران نداشت. اما این‌بار همان کسانی به‌جان‌باختن عزیزان‌شان معترض خواهندشد، که در آبان ۱۳۹۸ مرئی شدند؛ آن مرتبه عصیان کردند چون لمس می‌کردند سفره‌ی‌شان باز هم کوچک‌تر می‌شود، این‌بار می‌خروشند چون عزیزشان از دست رفته‌است و، البته، سفره‌ی‌شان هم مدام دارد کوچک‌تر می‌شود.

به‌گمانم آقایان کم‌ترین وَقْعی به‌این قبیل نگرانی‌ها نمی‌نهند؛ اسف‌بار این‌جاست که توجه‌شان به‌این موارد هم دردی را درمان نخواهدکرد، چون آهی در بساط نیست و، به‌نوعی، به‌بن‌بست رسیده‌ایم: گذشته از تعلل با انگیزه‌های سیاسی برای مذاکره‌ای جامع با هدف حل‌وفصل همه‌ی مسائل مورد اختلاف، برای آزادسازی منابع هنگفتی هم که در داخل کشور وجود دارد، و در اختیار نهادها و بنگاه‌هایی‌ست که سالیان درازی‌ست مالیات نمی‌دهند هم، به‌دلایل سیاسی مضایقه داریم و، مطابق معمول تاریخ این کشور، رقابت بر سر قدرت و جلوگیری از قدرت‌گرفتن جناح نامطلوب را به‌آینده‌ی این مُلک ترجیح می‌دهیم.

آینده هر روز تاریک‌تر می‌شود.

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۵
محمدعلی کاظم‌نظری

به‌جز روزی روزگاری هالی‌وود، انگل و آب‌های تاریک را در این ایام قرنطینه تماشا کردم؛ اولی که چندان ارزش توجه ندارد و، به‌گمانم، نقدهای مثبتی که از آن شده‌است و توجهی که به‌آن کرده‌اند، ناشی از نام کارگردان و بازی‌گران درجه‌اولش باشد. با این حال، باید توجه داشت که فیلم از پس معیارهای خودِ تارانتینو برنیامده‌است، وگرنه بازی‌ها و صحنه‌پردازی و فضاسازی و قصه‌ی نیم‌بند و آن خشونت پایانی، که در عین بی‌پردگی تا حدی خنده‌دار هم هست، همان چیزی‌ست که از سازنده‌ی اثر خیره‌کننده‌ای مانند هشت نفرت‌انگیز سراغ داریم.

می‌مانَد انگل و آب‌های تاریک، که اولی احتمالاً ستایش‌شده‌ترین فیلم سال میلادی گذشته باشد، و دومی روایتی واقعی و گیراست، که بیننده را تکان می‌دهد: در انگل، شاهد ورود انگل‌وار یک‌خانواده‌ی تهی‌دست ـــ ولی، با معیارهای ایرانی، زرنگ ـــ به‌یک‌خانواده‌ی ثروت‌مند هستیم؛ آن‌ها به‌تدریج تلاش می‌کنند وارد خانه‌وزندگی خانواده‌ی ثروت‌مند شوند و، علاوه بر دریافت دست‌مزد در قبال خدماتی که ارائه می‌کنند، و نوع نگاه‌شان به‌آن جریان‌یافتن پول از خانواده‌ی ثروت‌مند به‌خانواده‌ی فقیر است، می‌کوشند در خانه‌ی آن خانواده، که به‌غایت زیبا و اعیانی‌ست، زندگی دیگری را بیاغازند.

از اشاره به‌ادامه‌ی داستان می‌گذرم، و به‌این اکتفاء می‌کنم که انگل در پرداختن به‌جزئیات فوق‌العاده است: در توجه به‌تصویری که فقراء و ثروت‌مندان از یک‌دیگر دارند، در نمایش تصویری که هریک از خودشان دارند، و در نگاهی «استعاری» ـــ چنان‌که دست‌کم دوبار در فیلم به‌این اصطلاح اشارتی مؤکد می‌شود ـــ به‌اختلاف طبقاتی با پله‌هایی که بالا و پایین می‌شوند، کم‌نظیر است؛ همان‌گونه که در طراحی قصه‌ای با ضرب‌آهنگی شگفت‌انگیز و پُر از گره‌های داستانی میخ‌کوب‌کننده، به‌خوبی از عهده برآمده‌است.

اما آب‌های تاریک: داستان واقعی مبارزه‌ی یک‌وکیل دادگستری به‌نام رابرت بیلات با یک‌شرکت بزرگ تولید مواد شیمیایی در آمریکا به‌نام دوپونْت، که تا امروز بیش از ۲۰ سال به‌طول انجامیده‌است، با تکیه بر روایت خواندنی نیویورک‌تایمز با نام «وکیلی که بدل به‌بدترین کابوس دوپونت شد»؛ تصویری باشکوه از مبارزه برای جان‌هایی که با تعرض یک‌شرکت غول‌پیکر به‌محیط‌زیست صدمه دیده‌اند و از دست رفته‌اند ـــ آن هم از سوی وکیلی که تا آن تاریخ برای شرکت‌های بزرگ شیمیایی کار می‌کرده‌است و، در یک‌لحظه، تصمیم می‌گیرد کار درست را انجام دهد.

مارک رافالو، یکی از بازی‌گران محبوب من، که هم نقش آقای بیلات را ایفاء می‌کند و هم تهیه‌کننده‌ی این اثر دیدنی‌ست، خیلی خوب از عهده‌ی نمایش شخصیت مستحکم، متمرکز، متعهد، و بی‌هیاهوی ایشان برآمده‌است؛ موسیقی تکان‌دهنده‌ی اثر هم به‌خوبی بر صحنه‌های مختلف آن سوار است، و صحنه‌آرایی و نورپردازی دل‌هُره‌آور فیلم، که با فضای تاریک و لب‌ریز از دل‌شوره‌ی این فیلم سازگار است، کار را به‌زیبایی هرچه تمام‌تر از آب درآورده‌است. این فیلم را حتماً باید دید؛ خصوصاً وکلاء باید به‌صورت ویژه به‌این فیلم توجه کنند، که بدانند کار حقوقی واقعاً یعنی چه.

این همه را نوشتم که به‌این‌جا برسم: تفاوت میان جهان اول و جهان سوم؛ تفاوتی که در نوع نگاه‌ها خود را نشان می‌دهد ـــ همان نگاهی که یک‌تازه‌به‌دوران‌رسیده را از یک‌شخصیت اصیل، صرف‌نظر از پولی که دارند یا ندارند، متمایز می‌کند. آب‌های تاریک مبارزه با فسادی را نشان می‌دهد که طی آن شرکتی با آلوده‌کردن محیط‌زیست سود هنگفتی به‌جیب می‌زند، برای آن‌که محصولات تازه و نوآوری‌های متفاوتی را به‌بازار معرفی کند و، به‌قول خودشان، شیمی را برای زندگی به‌ارمغان بیاورند؛ لطمه به‌جان انسان‌ها کاری‌ست که با هیچ توجیهی قابل چشم‌پوشی نیست، ولی از منظر دیگری هم می‌توان به‌این موضوع نگریست.

در این روزها که کشور درگیر مبارزه با کروناست، حیف‌ومِیلی که در درآمدهای هنگفت نفت در سال‌های گذشته رخ داده‌است، بیش از هر چیز دیگر جلب‌توجه می‌کند: این درآمدها، که بالغ بر صدها میلیارد دلار می‌شدند، در فساد گسترده‌ی ساختارمندی که کشور را عملاً فلج کرده‌است، صَرف واردات پورشه و راه‌اندازی «مال» و ساخت‌وساز در لواسان و زمین‌خواری و تولید سریال‌های خوش‌آب‌ورنگی مانند شهرزاد و چیزهای بی‌مقدار دیگری شد؛ در حالی که اگر این درآمدها صَرف توسعه‌ی واقعی و متوازن ایران می‌شد، اکنون قاعدتاً لازم نمی‌بود تخت‌های سربازی را در محوطه‌ی نمایش‌گاه بین‌المللی بچینیم و ظرف ۴۸ ساعت «بیمارستان» ۲۰۰۰ تخت‌خوابی بنا کنیم.

تفاوت نگاهی که گفتم خود را در این‌جا نشان می‌دهد: در کشوری توسعه‌یافته و جهان‌اولی مانند آمریکا، به‌عنوان تنها کشوری که نمونه‌ای واقعی از مفهوم «قرارداد اجتماعی» را نمایندگی می‌کند، حتا فساد هم به‌حدی باکیفیت صورت می‌گیرد که در خدمت سودآورترکردن کسب‌وکارهای بزرگی درمی‌آید که به‌هر حال سودشان به‌جماعت بزرگی می‌رسد و میراثی برای آیندگان هستند؛ در ایران، به‌عنوان کشوری توسعه‌نیافته و جهان‌سومی، حتا فساد هم صورتی عقب‌مانده و بی‌مایه پیدا می‌کند: زمین‌خواری و ویلاسازی و پورشه‌سواری و «پول‌پارتی» و دختربازی ـــ گویی فسادگران در ایران چنان گرسنه و نخورده و وامانده‌اند، که حتا فساد را هم برای خاک‌ریختن روی حقارت‌ها و عقده‌های‌شان می‌خواهند؛ نه بزرگی و نام‌برداری و تحصیل سود.

در واقع، تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های ایران، به‌جای آن‌که سهم ناروای‌شان از پول نفت را خرج خلق پول‌های بیش‌تر کنند و کسب‌وکاری بزرگ راه بیاندازند، صرفاً در راه همان کارهای احمقانه‌ای آن را خرج کردند که تا پیش از آن هم مشغول انجام آن بودند: دلالی، واسطه‌گری، نوسان‌گیری و، علاوه بر آن، خرید توجه همه؛ از تمام مردم، به‌ویژه سلبریتی‌ها، رسانه‌ها، و دیگر مزدبگیرانی که جاده‌صاف‌کن توجه به‌امثال امامی و خلجی شدند، که هم از توبره بخورند و هم از آخور.

این تفاوت همان چیزی‌ست که با هیچ سرمایه‌گذاری و تحولی مرتفع نمی‌شود؛ این همان ابتذال و فرومایگی‌ای‌ست که سبب می‌شود هرکه به‌هر مقام و منصبی می‌رسد اساساً نداند این مقام برای چی‌ست و باید در آن چه کند و، از همین رو، از آغاز تا پایان کار صرفاً به‌دنبال جلب منافع شخصی برای درآمدن از حقارتی‌ست که در نگاه او به‌خودش و به‌دیگران جلوه‌گر است: همان که کاری می‌کند یک‌نماینده‌ی مجلس برای واسطه‌گری در گمرک «گُه بخورد».

انگل در نمایش این حقارت استادانه عمل می‌کند و، به‌گمان من، تمام شایستگی‌اش نیز از همین‌جا آب می‌خورد: نخورده‌هایی که انگل‌وار زندگی‌شان را در خانه‌ی خانواده‌ی ثروت‌مند پهن می‌کنند، همان سبک زندگی و خوش‌گذرانی‌های محقرشان را ـــ این‌بار در ابعادی بزرگ‌تر ـــ در آن خانه‌ی اَشرافی دنبال می‌کنند؛ گویی مانند بوی تن‌شان، که همه‌جا را پُر می‌کند و با هیچ صابونی هم از بین نمی‌رود، این حقارت مستتر در نگاه‌شان به‌زندگی با هیچ اندازه‌ای از پول و یا رفاه از میان نمی‌رود.

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۱۴
محمدعلی کاظم‌نظری

با اظهارات اخیر روحانی، دیگر معلوم شده‌است که حتا به‌رغم تشکیل قرارگاهی در ستاد کل نیروهای مسلح برای مقابله با کرونا، احتمالاً خبری از قرنطینه، به‌مفهومی که در دنیا رایج است و، پس از استان‌های معدودی در چین، هم‌اکنون در سراسر ایتالیا شاهد آن هستیم، در کار نخواهدبود؛ پس از پوزخند به‌سازمانی عریض‌وطویل ذیل ستاد کل نیروهای مسلح، به‌نام سازمان پدافند غیرعامل کشور، که سالانه میلیاردها تومان از درآمدهای ملی را هرز می‌دهد، و معلوم نیست در این شرایط که کشور نیازمند خدمات آن است دقیقاً چه‌کار می‌کند، که لازم آمده‌است نهادی تازه به‌نام «قرارگاه بهداشتی ـ درمانی امام رضا» پا به‌عرصه‌ی وجود بگذارد، نوبت به‌آن می‌رسد که موضوعی مهم‌تر را بررسی کنیم.

هم از اظهارات علنی، و هم از عمل‌کرد کلی پس از اعلام رسمی ورود کرونا به‌کشور، روشن است دولت و، به‌عبارتی، کل حکومت، از برقراری قرنطینه در ایران إبا دارد؛ در شرایطی که چین با قرنطینه‌ای سفت‌وسخت موفق شده‌است تا اندازه‌ی زیادی این بیماری را کنترل کند، چرا دولت ایران از برقراری این ترتیبات خودداری می‌کند؟ در پاسخ به‌این پرسش، علاوه بر توجه به‌ناتوانی لجستیکی کل حکومت در تأمین نیازهایی که متعاقب اعلام قرنطینه ملزم به‌برآوردن آن‌هاست، و شهردار تهران هم امروز اشارتی به‌آن کرده‌است، باید در خصوص اثری که این تصمیم به‌عنوان یک‌سیگنال عمومی بر جامعه می‌گذارد تأمل کرد.

لطمه‌ای که چین از وقفه‌ی ناشی از کرونا در فعالیت‌های اقتصادی‌اش دریافت کرد چشم‌گیر بوده‌است؛ تا بِدان‌جا چشم‌گیر که ممکن است این لطمه موجب شود اقتصاد دنیا پس از دوره‌ای یازده‌ساله رشد پیوسته وارد دوره‌ای از رکود شود. با این حال، نظام مالی و پولی چین از این لطمه کمر راست خواهدکرد؛ زیرا این کشور دارای بزرگ‌ترین ذخایر دلاری، و یکی از بزرگ‌ترین ذخایر طلای دنیاست، و این موضوع کمک می‌کند ناتوانی احتمالی چین در بازپرداخت قروضی که با اطمینان از تداوم رشد اقتصادی قدرت‌مند و پیوسته‌اش دریافت کرده‌است، و میزان آن به ۳۰۰درصد تولید ناخالص داخلی‌اش نیز می‌رسد، تا اندازه‌ی زیادی جبران شود.

اما دولت ایران از چنین منابعی بی‌بهره است و، اگرچه یکی از کم‌بدهی‌ترین دولت‌های جهان از منظر اعتبارات خارجی هستیم، در صورت اعلام قرنطینه‌ی عمومی و اجرای سخت‌گیرانه‌ی آن این پیام به‌مردم منتقل می‌شود که اوضاع خیلی جدی‌ست و بحرانْ واقعی‌ست؛ در این صورت، ممکن است مردم برای صیانت از دارایی‌های‌شان به‌جای صف‌کشیدن در مقابل پمپ‌های بنزین و سوپرمارکت‌ها، به‌بانک‌ها هجوم بیاورند، تا وجوه‌شان را از حساب‌های بانکی‌شان خارج کنند. نیک می‌دانیم کارویژه‌ی بانک‌ها خلق پول است؛ یعنی از محل سپرده‌های غیردیداری مردم، در مدتی که این سپرده‌ها به‌رؤیت مردم نمی‌رسد، اقدام به‌پرداخت تسهیلات می‌کنند و، بدین‌ترتیب، حجم پول را افزایش می‌دهند: متوسط نرخ خلق پول در بانک‌های دنیا حدوداً ۱۲ برابر است، و در ایران ظاهراً چیزی در حدود ۵ برابر است (این‌جا و این‌جا).

در نتیجه، در صورت هجوم همه یا بیش‌تر مردم به‌بانک‌ها برای دریافت وجوه‌شان، بانک‌ها ـــ نه فقط در ایران ـــ به‌طور طبیعی از پرداخت موجودی حساب‌های مردم ناتوان خواهندبود؛ در ایران، به‌علت تحریم‌ها و هرزرفت منابع کشور در اثر فساد گسترده و سوءمدیریت دامنه‌دار و، در شرایطی که بانک‌ها وضعیت استانداری از منظر مقررات مالی بین‌المللی نیز ندارند، در صورت بروز چنین مسئله‌ای، دولت برای جلوگیری از بحرانی که می‌تواند کشور را در چاهی بزرگ بیاندازد، به‌تنها راه‌کار ممکن دست خواهدزد: چاپ پول؛ نظیر همان روشی که برای حل بحران مؤسسات اعتباری به‌کار بست، و برای آن‌که شکاف اعتماد عمومی به‌نظام بانکی کشور عمیق‌تر، و بازار پول کشور دچار بحران نشود، افزایش حجم نقدینگی و تورمِ متعاقب آن را به‌جان خرید، و بدهی این مؤسسات را تسویه کرد.

بنابراین، سیاست دولت در خصوص کرونا بر همین محور رسانه‌ایِ صِرف خواهدچرخید، تا کاری کند با استفاده از فرصت تعطیلات نوروزی، مردم در خانه بمانند؛ بلکه بتواند جلوی شیوع این بیماری را بگیرد، و یا این‌که دست‌کم سرعت گسترش آن را کُند کند. در این صورت، ممکن است بتوانیم از این بحران با لطمات کم‌تری گذر کنیم؛ در غیر این صورت، از آن‌جا که طبعاً امکان کاستن از سرعت فعالیت‌های اقتصادی جامعه و یا توقف موقت آن‌ها برای مدت طولانی امکان‌پذیر نخواهدبود، شاهد انفجاری در ابتلاء به‌کرونا خواهیم‌بود.

در نوشته‌ی دیگری، به‌این موضوع خواهم‌پرداخت.

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۳۰
محمدعلی کاظم‌نظری

«کیهان» یادداشت مهم و قابل‌تأملی منتشر کرده‌است که تقریباً در راستای همان چیزهایی‌ست که من در «تأملات بنزینی (یک، دو، و سه)» و نوشته‌های پیش از آن در این‌سو و آن‌سو نوشته‌بودم؛ با این حال، این‌که همان حرف را «کیهان» بزند، نشان می‌دهد ظاهراً تحلیل/پیش‌بینی تا اندازه‌ی زیادی بر واقعیت انطباق یافته‌است.

روحانی در آستانه‌ی سفر بسیار مهمی به‌ژاپن است؛ سفری که ایالات‌متحد هم با آن موافقت کرده‌است. این موافقت از آن حائز اهمیت است که به‌معنای مجوزی برای میانجی‌گری از سوی نخست‌وزیر ژاپن تلقی می‌شود؛ خبر چند مشوق اقتصادی، از جمله صدور معافیت خرید نفت برای ژاپن و گشایش یک‌خط اعتباری هم، در این میان منتشر شده‌است.

با تصویب افزایش قیمت بنزین از سوی نهاد بی‌سابقه‌ای به‌نام «شورای سران سه‌قوه»، که هیچ مستندی در نظام حقوقی ایران، از جمله و به‌طور مشخص در قانون اساسی، ندارد، و تأیید مصوبه‌ی این شورا از سوی مقام رهبری، اکنون به‌روشنی معلوم است که این شورا می‌تواند تصمیمات مهم‌تر هم بگیرد.

نکته‌ی مهم این است که این شورا با تصمیم‌گیری در خصوص مسئله‌ی بنزین عملاً به‌قدرت‌مندترین نهاد تصمیم‌ساز امروز ایران بدل شده‌است و، از این ره‌گذر، بالقوه می‌تواند دیگر نهادهای تصمیم‌ساز، از جمله مجمع تشخیص مصلحت نظام، را به‌حاشیه برانَد؛ با این حال، ظاهراً نسبت این نهاد با یک‌نهاد عالی دیگر هنوز چندان مشخص نیست.

این نهاد عالی دیگر، که مستظهر به‌قانون اساسی هم هست، «شورای عالی امنیت ملی»ست، که مصوباتش صرفاً با تصویب رهبری قابلیت اجراء پیدا می‌کند؛ با این حال، از آن‌جا که ریاست این شورا با رییس‌جمهور است، در عمل به‌نظر می‌رسد جای‌گاه شورای اخیر دست‌کم عجالتاً ذیل شورای سران تعریف شود.

مدت‌هاست می‌نویسم که اصلی‌ترین متغیر تعیین‌کننده‌ی آینده‌ی ایران، البته با حذف عامل پیش‌بینی‌ناپذیر تحرک مردم ایران، «برجام» به‌عنوان تجلی عینی انضمام به‌نظم جهانی‌ست. واقعیت این است که با فشارهایی که از بیرون وارد می‌شود، گزینه‌ی دیگری هم به‌جز این انضمام پیش روی نظام نیست: مناقشه این‌جا شکل می‌گیرد که چه‌کسی این پروژه را تکمیل کند؟

موضوع اساسی این است که هرکس این پروژه را به‌سرانجام برساند، تعیین می‌کند قدرت چگونه تقسیم شود، و احتمالاً قدرت‌مندترین شخص ایران خواهدشد؛ روحانی در این میان تمام توش‌وتوان خود را صَرف خاتمه‌ی موفقیت‌آمیز این پروژه کرده‌است ـــ چنان‌که در مبارزات انتخاباتی ۱۳۹۶، وعده داده‌بود کاری می‌کند تمام تحریم‌ها برداشته‌شوند، و من هم درباره‌اش نوشته‌بودم.

بنابراین، همان‌گونه که با یک‌تصمیم سرنوشت‌ساز برای گران‌کردن بنزین نهاد تازه‌ای را برای اتخاذ تصمیمات راه‌بردی و اخذ تأیید رهبری در چارچوب آن، در عین خلع‌سلاح‌کردن دیگر نهادهای قدرت‌مند، تأسیس کرد، هیچ بعید نیست از ظرفیت همین نهاد برای حل‌وفصل پرونده‌ی FATF، که فضاسازی رسانه‌ای‌اش را هم با ماجرای سرمربی استقلال دنبال می‌کند، استفاده کند.

به‌موازات، کاملاً محتمل است که نظیر حرکت غیرمنتظره‌اش درباره‌ی بنزین، از موقعیت شکننده‌ی ترامپ در ایالات‌متحد، که در حال استیضاح است، استفاده کند، و ضمن مذاکره‌ی علنی با او، عکس یادگاری هم بگیرد؛ چنان‌که تاکنون بارها اظهار کرده‌است که حاضر به‌قربانی‌شدن در این راه است.

ادامه‌ی این مسیر را مغزهای متفکر جناح اصلاح‌طلب ـــ سعید حجاریان و عباس عبدی ـــ ترسیم کرده‌اند: استعفای روحانی، و قراردادن رهبری در عمل انجام‌شده؛ بدین‌ترتیب، از آستانه‌ای گذر می‌شود که عبور از آن کافی‌ست، و پس از آن، صرف‌نظر از روند روی‌دادها، سرانجام روشنی به‌چشم نمی‌خورد.

برخلاف تصور، این انضمام مساوق این نیست که تبدیل به‌اروپا یا آمریکا شویم: چنان‌که پیش‌تر نوشته‌ام، آینده‌ی این مسیر به‌یکی از دو مقصد چین و یا روسیه ختم می‌شود؛ مدل ِ نسبتاً بهتر چینی، از آن‌جا که کم‌تر مافیایی‌ست، اگرچه در مجموع بیش‌تر به‌سود کشور است، ربطی به‌ما معمولی‌ها پیدا نمی‌کند.

ما معمولی‌ها، زیر چرخ‌های اقتصادی که رسماً نولیبرالی و مجری سیاست‌های سه‌گانه‌ی صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، و سازمان تجارت جهانی خواهدشد، خواهیم‌ماند: به‌وضعیت کارگران کارخانه‌های آمریکایی در چین نگاهی بیاندازید؛ کارخانه‌هایی که تدبیرشان برای جلوگیری از خودکُشی کارگران، نصب توری‌های فلزی برای ممانعت از برخورد کارگران به‌زمین است.

ایران موتور محرک اقتصاد جهان خواهدشد: با انبوهی از منابع طبیعی قابل استخراج و صادرات؛ زمین‌های دست‌نخورده‌ای که کاملاً آماده‌ی اجرای بزرگ‌ترین پروژه‌های پیمان‌کاری، آن هم با تأمین مالی ِ خودِ پیمان‌کاران بزرگ خارجی، هستند؛ و البته خیل عظیمی از کارگران تحصیل‌کرده‌ای که دست‌مزد قانونی‌شان به‌زحمت به‌روزی چهار دلار می‌رسد.

[عنوان نوشته را از مسمّط «جمهوری‌نامه»، سروده‌ی محمدتقی بهار، برداشته‌ام.]

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۳۸
محمدعلی کاظم‌نظری

در شگفت‌ام از کسی که در خانه‌اش نانی نمی‌یابد،

و با شمشیر آخته‌اش بر مردم نمی‌شورد.

ـــــ منسوب به‌ابوذر غفاری

با سه‌برابرشدن قیمت بنزین، عده‌ای از مردم ایران مرئی شدند که تا پیش از آن مطلقاً نامرئی بودند: ساکنان شهرستان‌های کوچک، شهرهای جدید، حاشیه‌ی شهرهای بزرگ، و همه‌ی کسانی که هیچ بهره‌ای از زندگی در ایران نمی‌برند، ولی اصلاً دیده نمی‌شوند، صدایی ندارند، و تحت شدیدترین سرکوب‌ها هم قرار دارند: سرکوبی که اولاً در سطح گفت‌مان حضور دارد، و انواع تحقیرهای کلامی و رفتاری را متوجه‌شان می‌کند و، از این گذشته، به‌سطح اقتصادی نیز گسترش می‌یابد، تا شدیدترین فشارهای معیشتی را سر سفره‌ی آنان بیاورد.

علی‌رضا صادقی، در کتاب «زندگی روزمره‌ی تهی‌دستان شهری»، روایتی از زندگی این عده از مردم ایران عرضه می‌کند؛ تصویری جان‌دار و پُرمایه از کوشش لحظه‌به‌لحظه‌ی‌شان برای زنده‌ماندن، با مبارزات پراکنده، روزانه، و مستمر بر سر کوچک‌ترین اجزاء زندگی. به‌جز این، هیچ اثری از «تهی‌دستان شهری»، این مردم نامرئی ایران، در هیچ‌جا نیست: زندگیِ سخت فرصت حضور و اظهارنظر در شبکه‌های اجتماعی را به‌این‌ها نمی‌دهد؛ بر فرض اگر حضوری هم داشته‌باشند، در مقابله با سیطره‌ی گفت‌مانی و خشونت کلامی و تحقیر زیرپوستی طبقه‌ی برخوردار شهرنشین، به‌سادگی درجا خفه می‌شوند.

به‌علاوه، صحبت درباره‌ی‌شان برای هیچ رسانه‌ای موضوعی نیست که ارزش پرداختن و جذابیت برای جلب مخاطب داشته‌باشد؛ اگرچه ممکن است در میان مخاطبان رسانه‌ها حاضر باشند، به‌علت همان تفوق گفت‌مانی طبقات برخوردار، گفت‌وگوی رسانه‌ای درباره‌ی‌شان بیش‌تر به‌بررسی یک‌گونه‌ی حیوانی ناشناخته در برنامه‌ی راز بقاء شبیه می‌شود؛ نظیر همان برخوردی که شرق‌شناسان اروپایی در سفرنامه‌های‌شان به‌سرزمین‌های ناشناخته‌ی غیرغربی با ساکنان این سرزمین‌ها داشتند و، هنوز هم که هنوز است، جغرافیای دنیا را با مرکزیت اروپا (یا در واقع، بریتانیا) تعریف می‌کنند: خاور دور، خاور میانه، و خاور نزدیک.

این مردم نامرئی و پراکنده، در کشاکش زندگی روزمره، از کم‌ترین قدرتی برای اثرگذاری بر مناسبات اجتماعی برخوردار نیستند؛ یعنی اگر برخورداران شهری می‌توانند در دادوستدی نانوشته با جناح‌های حاکم، درباره‌ی شُل‌گرفتن حجاب و ورود زنان به‌ورزش‌گاه و گرداندن سگ در خیابان و برگزاری پارتی در مُتِل‌قو و قِردادن در کنسرت و کَت‌واک در نمایش‌گاه مُد، مسئله خلق کنند و، از ره‌گذر خلق این مسائل باسمه‌ای، بازی بردبردی را پدید آورند، که در پس آن، غارت اموال عمومی و کاستن از تعهدات اجتماعی دولت در پرتو خصوصی‌سازی رقم بخورد، این جماعت کم‌ترین توانی برای خلق این بازی یا هر بازی مشابه دیگری ندارند.

اما در این حضور نامرئی، زندگی‌شان جریان دارد: آن‌ها هر لحظه در حال مبارزه برای زنده‌ماندن‌اند و، در غیاب هرگونه آموزش رسمی کارآمد، که به‌جای تعلیم محفوظات خُزَعْبَلی که مطلقاً به‌هیچ‌کاری نمی‌آید، مهارت‌های زندگی، سواد مالی، تفکر نقادانه، و هیچ موضوع ارزش‌مند دیگری را به‌دانش‌آموزان تعلیم نمی‌دهد، مهارت‌هایی را که نسل‌به‌نسل با زخم‌هایی ریشه‌دار آموخته‌اند، زیر نام عمومی «زرنگی» به‌کار می‌گیرند، تا بتوانند «گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند». البته روشن است که صِرفِ «زرنگی» نمی‌تواند کاری کند «زندگی» کنی؛ ولی می‌تواند کاری کند به‌گونه‌ای حداقلی «زنده» بمانی.

گرانی افسارگسیخته‌ی بنزین، آن‌ها را ترساند؛ آن‌ها با همان مهارت‌های خودآموخته، برخلاف قلم‌به‌مزدهایی که می‌گفتند گرانی بنزین روی گرانی هیچ‌چیزی اثرگذار نیست، می‌دانستند این گرانی سبب می‌شود موج دیگری از تورم به‌دنبال بیاید، و همین سطح کمینه‌ی زنده‌مانی‌شان دچار تهدیدی واقعی شود: برای همین، بدون ترس از گلوله‌های جنگی، بدون ترس از سرکوب خشونت‌آمیز با باتوم و شوکِر، و بدون ترس از بازداشت، به‌خیابان آمدند، و مرئی شدند، تا جلوی هیولای گرانی بایستند. آن‌ها ترسی از داغ‌ودرفش نداشتند؛ چون چیزی برای ازدست‌دادن نداشتند، و چون هیچ «زرنگی»ای جواب‌گوی این گرانی نیست.

سرکوبی کم‌شدت‌تر و کم‌وسعت‌تر از این، می‌توانست سبب شود هر جماعت دیگری خیابان را به‌سرعت خالی کند (در مقایسه، سرکوب ۸۸ به‌مراتب سبک‌تر بود)؛ برخی از ترس جان، و برخی از ترس ازدست‌دادن کارشان به‌خاطر حبس، فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند، اما «تهی‌دستان شهری»، برای نخستین‌باری که در سال‌های اخیر کنش‌گری سیاسی جمعی در خیابان را، به‌جای ریزکنش‌های پراکنده‌ی روزمره برای پیش‌بُرد زندگی، تجربه می‌کردند و، به‌نوعی، مفهوم جدیدی از «خیابان» را درک می‌کردند، ایستادند، و خشم‌شان را روی هرچه نشانی از تعلق به‌عامل گرانی بنزین داشت، خالی کردند: پمپ‌بنزین، بانک، و فروش‌گاه‌های زنجیره‌ای.

هیچ شخصیت، گروه، حزب، و یا جناحی، قابلیت نمایندگی این جماعت نامرئی را ندارد؛ منافع هیچ‌یک از گروه‌های سیاسی کم‌ترین اشتراکی با منافع آن‌ها ندارد: آن‌ها جماعتی بی‌شکل هستند، که هنوز خودشان را درنیافته‌اند و برای خودشان هم نامرئی‌اند، ولی نکته‌ی مهم مفهومی به‌نام «گذر از آستانه» است؛ این‌که وقتی یک‌بار از آستانه‌ی مشخصی عبور می‌کنی، دیگر عوض شده‌ای، و باز هم می‌شود از آن رد شوی. به‌عبارت دیگر، وقتی یک‌بار خیابان را، به‌عنوان مکان‌هندسی کنش سیاسی جمعی، به‌جای عرصه‌ی خُرده‌کنش‌های زنده‌مانی، درک کنی، دیگر آن آدم سابق نیستی؛ بنابراین، می‌توانی باز هم از آن آستانه بگذری.

پیش‌تر نوشته‌ام اثر گرانی بنزین متدرجاً بر زندگی‌مان آشکار می‌شود؛ گرانی جهشی گوجه‌فرنگی، به‌عنوان محصولی که در جابه‌جایی‌اش نیسانِ بنزین‌سوز نقش‌آفرینی می‌کند، احتمالاً نخستین اثر این گرانی‌ست، که آثار دیگری را نیز به‌دنبال خواهدداشت. این جماعت نامرئی باز هم اعتراض خواهدکرد، و اعتراض آن‌ها، باز هم ابتدایی، بدون تولید ادبیات مشخص، بدون سازمان روشن، بدون پیش‌رو، و لب‌ریز از خشمی خواهدبود که تعرض به‌هرچه نماد برخورداری و هم‌پیمانی با دولت است، امکان‌پذیر می‌کند. طبعاً سرکوب آن نیز به‌شدت صورت خواهدگرفت، و برخورداران نیز هم‌پیمان گفت‌مانی این سرکوب خواهندشد؛ ولی معلوم نیست روی‌دادها چه‌سمت‌وسویی بیابند.

در سال ۱۸۷۱ در پاریس، در نتیجه‌ی چندین رخ‌داد تاریخی، در یک‌مقطع کوتاه هیچ دولتی بر سر کار نبود؛ در این دوره‌ی کوتاه زمانی، که شاید مهم‌ترین دوره‌ی تاریخ جهان باشد، کسانی که تا پیش از این دیده نمی‌شدند، برای تنها ۶۰ روز دیده‌شدند، «کمون پاریس» را خلق کردند، و چنان تحولاتی را رقم زدند، که تاریخ را برای همیشه به‌پیش و پس از خود تقسیم کرد ـــ برای تنها یک‌نمونه، کل حرکت مترقی کارگران آرژانتینی در سال ۲۰۰۱، گرته‌برداری از یکی از اصول این کمون بود. حرکت کمون پاریس به‌سوی الغاء مفهوم دولت، با سرکوب وحشیانه‌ای خاتمه یافت؛ ولی تهی‌دستان به‌جهانیان نشان دادند تاریخ می‌تواند سرانجام روشنی داشته‌باشد.

شاید این‌بار هم بشود؛ نه در پاریس، که در تهران، آن هم در یکی از شهرها و شهرک‌های نامرئی تهران: بهارستان؟ قلعه‌میر؟ باغ‌مهندس؟ سلطان‌آباد؟ صالح‌آباد؟

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۱
محمدعلی کاظم‌نظری

ظاهراً اعتراض به‌افزایش جهشی قیمت بنزین «جمع شده‌است»؛ اعتراضی که نه‌تنها مطالبه‌ی مشخصی نداشت، شعار مرکزی قابل‌ذکری هم نداشت و، در غیاب گزارش‌گری آزاد و منصفانه، معلوم نشد حجم و گستره‌ی آن واقعاً چقدر بود، و نقش‌آفرینان محوری‌اش چه‌کسانی بودند: در واقع، تا جایی که من متوجه شدم، شورش‌مانندی مقطعی بود، که ظاهراً از خشمی گذرا ناشی می‌شد؛ آتشی که تب تندی داشت و، البته، زود به‌عرق نشست.

نکته‌ی مهم در این میان آن است که از افزایش قیمت بنزین زمان چندانی نمی‌گذرد؛ به‌عبارت دیگر، اثر این افزایش در زندگی مردم هنوز پدیدار نشده‌است. اگرچه می‌توان استدلال کرد حمل‌ونقل کالا نباید به‌علت ثبات قیمت گازوییل دچار افزایش قیمت شود، ولی حمل‌ونقل شهری و بین‌شهری مسلماً دچار افزایش قیمت خواهدشد، و شعار و بگیروببند هم قاعدتاً تأثیری نخواهدداشت. در کنار این‌ها، احتمال بالایی هم هست که اثر روانی گرانی بنزین موج جدیدی از تورم را پدید آورَد، و پس از یک‌وقفه‌ی کوتاه، قیمت دیگر انواع سوخت نیز گران شود.

در واقع، همان‌گونه که تورم ناشی از دلار ۱۹۰۰۰ تومانی با فواصل زمانی در بازارهای مختلف پدیدار شد، و کاهش آن تا سطح کنونی نیز متدرجاً در حال آشکارشدن است، و بازارهای سنتاً دارای چسبندگی بیش‌تر قیمت ـــ مانند بازار مسکن ـــ مقاومت فراوانی در برابر اصلاح قیمت از خود نشان می‌دهند، اثر افزایش پنجاه‌درصدی قیمت بنزین سهیمه‌ای، که عمر بسیار کوتاهی خواهدداشت و به‌زودی حذف خواهدشد، و اثر افزایش سیصددرصدی اصلی، با فاصله‌ی زمانی سفره‌ها را متأثر خواهدکرد.

گمان می‌کنم این اثرگذاری، صرف‌نظر از فاصله‌ی زمانی‌ای که پیش از آن خواهدبود، منجر به‌بروز اعتراضاتی شود؛ اعتراضاتی که منطقی ساده دارند: گذر کوچک‌شدن سفره‌ها از حد قابل‌تحمل بخش قابل‌توجهی از جمعیت ـــ خصوصاً آن بخش از جمعیت که هم‌الآن نیز در وضعیت اقتصادی نگران‌کننده‌ای به‌سر می‌برند، و اعتراضات اخیر نیز در محدوده‌ی زندگی آن‌ها به‌وقوع پیوست: شهرستان‌ها، شهرهای کوچک، شهرهای جدید، و حاشیه‌ی شهرهای بزرگ.

این اعتراضات با منطق و شکلی مشابه در اوایل دهه‌ی ۷۰ خورشیدی نیز به‌وقوع پیوسته‌اند؛ با این حال، موردی که درباره‌ی وقوعش در آینده صحبت می‌کنم، ابعاد متفاوتی خواهدداشت: چون به‌نظر می‌رسد اقتصاد ایران توانایی تحمل چند شوک در یک‌مقطع زمانی کوتاه را نداشته‌باشد؛ توجه کنید که در حدود دو سال، قیمت دلار حدوداً چهاربرابر و قیمت بنزین سه‌برابر شده‌است ـــ در حالی که درگیر تحریم‌هایی به‌گستردگی اوج تحریم‌های سال ۱۳۹۰ هم بوده‌ایم؛ آن هم در حالی که در این مدت مزه‌ی سرمایه‌گذاری‌های خارجی را هم چشیده‌ایم، و پیش از آن‌که این سرمایه‌گذاری‌ها به‌ثمر برسند، در میانه‌ی زمین و آسمان رها شده‌ایم.

نکته‌ای مهم درباره‌ی اعتراضات احتمالی بعدی، این است که طبقه‌ی متوسط شهری، که در چهار دهه‌ی گذشته معترض اصلی سیاست‌های جمهوری‌اسلامی بوده‌است، و در دو مقطع سال‌های ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ نیز، با کنارگذاردن محافظه‌کاری معمول خود، به‌خیابان آمده‌است، می‌تواند هم‌پیمان و توجیه‌کننده‌ی سرکوب باشد: با این توضیح که این طبقه، در زوال هرگونه نظام فکری منسجم و فقدان هرگونه رهبری فکری و اخلاقی (دلایل این زوال را بعداً باید بررسید)، حیرت‌زده مشغول تماشای تحولات است، و قافیه را به‌بلندگوهای بدصدای انگل‌های نوکیسه‌ی فربه از پول‌های کثیف بادآورده باخته‌است که با طرح مطالباتی باسمه‌ای ـــ ورود زنان به‌ورزش‌گاه، مناقشه بر سر چندهم‌سری، تعویض نام خیابان نفت به‌خیابان مصدق، پخش «ربّنا»، و خُزَعبَلاتی از همین دست ـــ اصل مطالبه‌گری را، به‌عنوان رکن برسازنده‌ی مفهوم «شهروند»، به‌ابتذال کشانده‌اند.

این طبقه‌ی حیران و بِلاتکلیف، طبیعتاً به‌دنبال منافع خود در قبال اعتراضات مورد بحث موضع‌گیری خواهدکرد، و از حیث تاریخی نیز دنباله‌رو است؛ با این حال، مادامی که این اعتراضات نتواند ادبیات مشخصی را تولید، و نقد سازنده‌ای را در خصوص مناسبات اجتماعی و سیاسی عرضه کند، تا متعاقباً بتواند مناسباتی جای‌گزین را به‌جای مناسبات کنونی برنشانَد، ناتوان از جذب دیگر طبقات به‌خود خواهدبود و، از این رو، نه‌تنها به‌سرانجام معلومی نخواهدرسید، که قدرت سرکوب را بیش‌تر خواهدکرد.

در این وضعیت، بنیان‌های اخلاقی، که مانع فروپاشی اجتماعات است، نخستین چیزی‌ست که در هنگامه‌ی آشوب و سرکوب، و زیر فشارهای کُشنده‌ی اقتصادی، به‌قتل می‌رسد، و بازیابی‌اش نیز به‌سادگی مقدور نخواهدبود. فروپاشی بنیان‌های اخلاقی، بی آن‌که امکان آن قبلاً تمهید شده‌باشد که بنیان‌های دیگری به‌جای آن بنیان‌ها بنشیند، سبب می‌شود هر کاری مجاز باشد، و هیچ مانع و رادعی در برابر رفتار آدمیان تاب مقاومت نداشته‌باشد: غارت‌هایی که این روزها رخ داده‌است، اگر خبرهای مخابره‌شده واقعی بوده‌باشند، تنها سایه‌ی کم‌رنگی از این وضعیت است.

اگر در این فاصله برجام دیگری به‌نتیجه نرسد، و اندکی از فشارها کم نشود، به‌کم‌تر تحول مثبتی می‌توان امیدوار بود؛ مگر این‌که شاهدی از غیب برسد و کاری بکند، که ملتی کهن‌سال دیگربار یک‌پارچه کمر راست کند: همان روح تاریخی که سبب شده کهن‌سال‌ترین ملت زنده‌ی جهان باشیم.

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۲
محمدعلی کاظم‌نظری

عصر جدید

مهم‌ترین برنامه‌ی تلویزیونی تاریخ جمهوری‌اسلامی، بدون کم‌ترین تردیدی، «عصر جدید» است، که با این حجم از اثرگذاری و اهمیت، تصمیم‌گیری درباره‌ی آن نمی‌تواند در حد یک‌شبکه‌ی تلویزیون صورت گرفته‌باشد: نمایش استعدادیابی تلویزیون نظام، که تمام اجزاء بصری‌اش، طابق‌النعل بالنعل، همان جزئیات برنامه‌ی آمریکایی استعدادیابی‌ست؛ از نماد ردّ شرکت‌کنندگان، تا اندیشه‌ای که به‌دنبال ترویج آن است: این‌که اگر بخواهی می‌توانی. از بومی‌سازی مجری - تهیه‌کننده‌اش (علی‌خانی) بگذریم؛ از بنجل‌بودن و بی‌ربط‌بودن داورانش هم صرف‌نظر کنیم که قاعدتاً یا باید چهره‌هایی پُرطرف‌دار باشند، و یا تهیه‌کنندگانی که می‌توانند با سرمایه‌گذاری بر ستاره‌های این‌قبیل برنامه‌ها، زمینه‌ی گردش چرخ صنعت سرگرمی را فراهم کنند: «عصر جدید (یا ایرانْز گات‌تلنت)»، عیناً مشابه همان شوی استعدادیابی مرسوم در مرکز این نمایش‌ها — آمریکای جهان‌خوار، این شیطان بزرگ و تک‌نماد استکبار بین‌المللی و امپریالیسم جهانی — است، و اجرای این نمایش در شبکه‌ای که مدیرش پیش‌تر یک‌مسئول یکی از مهم‌ترین نهادهای شبه‌نظامی ایران بوده‌است، دلالتِ حتا روشن‌تری بر تحقق کامل دگرگونی بنیادین گفت‌مان نظام دارد؛ تبدّلی از آن‌چه پیش‌ترها ترویج می‌شد و تمامی برنامه‌های تلویزیونی حول آن می‌گشت، که مشتمل بر تعاون و دیگردوستی و فداکاری بود، به‌سود فردگرایی نهادینه‌ای که در ذات این جنس برنامه‌هاست: موفق شو؛ به‌هر قیمتی ـــ چنان‌که شعار «عصر جدید» است: «عصری برای تو!».

نمونه‌های آمریکایی نمایش‌های استعدادیابی، که اساساً مولِد این‌قبیل نمایش‌ها همان آمریکای جهان‌خوار است، مبتنی بر ترویج این ادعا و جاانداختن آن به‌عنوان یک‌باور است که: «اگر بخواهی می‌توانی به‌آن‌چه دوست داری دست یابی»؛ بدون آن‌که هیچ‌یک از مناسبات اجتماعی اثری بر این موضوع بتوانند بر جای بگذارند. به‌علاوه، این برنامه‌ها به‌نوعی به‌کار خلق ستاره‌های جدید هم می‌آیند؛ کارخانه‌ای برای تولید چهره‌های نویی که جای‌گزین ستاره‌های کنونی می‌شوند، تا صنعت سرگرمی مداوماً نو شود و سرگرم‌کننده بماند ـــ برای همین هم شخصی مانند سایمِن کاوِل، یکی از سرمایه‌گذاران قدرت‌مند صنعت سرگرمی، نفر اصلی این‌جنس برنامه‌ها در ایالات‌متحد و بریتانیاست. اما گذشته از سویه‌ی کسب‌وکاری این برنامه‌ها، که در ایران تنها به‌کار درآمدزایی صداوسیما از محل حمایت مالی بزرگ‌ترین شرکت پرداخت الکترونیک این مملکت می‌آید، وجه فرهنگی این مسابقه قابل‌ملاحظه است.

می‌توان وارسی کرد که آیا ایالات‌متحد در ترویج این ایده راست‌گو هست یا نه؛ به‌بیان دیگر، بررسی آمار و مستندات می‌تواند صحت و یا سُقم هم‌نوایی سخت‌افزارهای جامعه‌ی آمریکا را با نرم‌افزاری که مدعی‌اش هستند نشان دهد ـــ به‌علاوه، حتا این هم قابل تحلیل است که در صورت عدم‌تطابق سخت‌افزارها و نرم‌افزار ادعایی، چرا این‌قدر دوست دارند «رؤیای آمریکایی» را ترویج کنند: آیا می‌خواهند همه بیش‌تر و بهتر کار کنند، بی آن‌که این سخت‌کوشی و خوب‌کارکردن پاداشی به‌دنبال داشته‌باشد، و سود کارها به‌جیب ثروت‌مندان برود؟ یا این‌که به‌این نتیجه رسیده‌اند دست‌شُستن از ترویج این ایده می‌تواند موجب کژکاری جامعه شود، و رشد قدرت سخت و نرم‌شان را معوق کند؟ بحث در این رابطه را به‌فرصت دیگری وامی‌گذارم؛ با این حال، از آمریکا که بگذریم، ترویج ایده‌ای که اصالتاً متعلق به‌کشوری دیگر، با مختصات ویژه‌ی خود است، می‌تواند پِی‌آمدهای پیش‌بینی‌ناپذیری به‌دنبال بیاورَد: از جمله این‌که، مطابق مطالعه‌ی کلاسیک رابرت مِرتون، جامعه‌شناس بزرگ آمریکایی، رواج این ایده که می‌توانی موفق باشی، چنان‌چه با موانع ساختاری جامعه روبه‌رو شود، زمینه‌ی افزایش ارتکاب جرم و انحراف را فراهم می‌کند؛ یعنی افراد جامعه، که این ایده را پذیرفته‌اند ولی با انواع موانعی مواجه‌اند که درباره‌ی این مملکت نیک از آن آگاهی داریم، ممکن است برای دست‌یابی به‌اهداف دل‌خواه‌شان همه‌چیز را زیر پا بگذارند.

ظاهراً نظام، و یا برخی از ارکان تصمیم‌گیرنده‌ی آن، موقع رونوشت‌برداری برای تولید «عصر جدید / ایرانز گات‌تلنت»، کوشیده‌اند پِی‌آمدهای برگزاری آن را مدیریت کنند: یکی از کارشناسان رسانه‌ای مورد وثوق را، که تحصیل‌کرده‌ی دانش‌گاه تولید مدیر برای نظام است، و مدرس دانش‌گاه صداوسیما هم هست، در جمع داوران گذارده‌اند، تا افسار کار از دست نرود (اثرگذاری انکارناپذیر حسینی بر تصمیمات دیگران، به‌ویژه عظیمی‌نژاد و حیایی، مؤید این ادعاست). با این حال، با این کارها نمی‌توان این پِی‌آمدهای عمدتاً ناخواسته را مدیریت کرد؛ ذات این برنامه مشوق فردگرایی‌ست، و وضعیت این موضوع را در جامعه‌ی ازهم‌گسخته‌ی ایران تشدید خواهدکرد ـــ لذا بعید نیست همان‌گونه که خاطرنشان کردم، پخش این برنامه افزایشی در نرخ ارتکاب جرایم را موجب شود. گذشته از این‌ها البته، نکته‌ی مهم دیگر این است: وقتی در برنامه‌ای چنین بزرگ و اثرگذار، صراحتاً به‌مردم می‌گویند خودتان تلاش کنید تا موفق شوید، به‌طور ضمنی دارند می‌گویند ما (= دولت به‌معنی اعم و/یا اخص) مسئولیتی در این رابطه نداریم؛ هرکس موفق می‌شود و یا نمی‌شود، تنها خودش تلاش کرده و یا نکرده ـــ در واقع، مغز این ایده آن است که دولت و یا سخت‌افزارهای اجتماعی هیچ نقشی در پیروزی و یا شکست افراد ندارند: در حالی که این ساختار اساساً چنان قدرت تعیین‌کننده‌ای در کام‌یابی و یا ناکامی مردمان دارند، که أظهر من‌الشمس است؛ بدین‌ترتیب، انکار این نقش، در راستای سیاست‌زدایی از جامعه هم هست، که می‌کوشد همه‌ی تلاش‌های «افراد» (و نه «ملت») را به‌رقابت با یک‌دیگر برای پیروزی در بازار هدایت کند؛ نه هم‌کاری و ازخودگذشتگی برای اثرگذاری بر مناسبات قدرت، با هدف عادلانه‌ساختن آن: اصلاً مناسبات اجتماعی اثرگذاری‌ای ندارند که بخواهند عادلانه و یا ناعادلانه باشند!

وقتی فرآیند خصوصی‌سازی و اختصاصی‌سازی با این قوت و شدت در تمام تاریخ جمهوری‌اسلامی پس از پایان جنگ، فارغ از دولت‌هایی که سر کار بوده‌اند، جریان داشته‌است و، حتا، دولتی چون دولت احمدی‌نژاد اصولاً مبدع ترکیب ویژه‌ی عوام‌فریبی و نولیبرالیسم اقتصادی بوده‌است، که توانست با شعار حمایت از تهی‌دستان چندین‌مرحله شوک‌درمانی را با هدایت بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول به‌اجراء دربیاورد، و به‌نوبه‌ی خود موجد طبقه‌ی نوکیسه‌ی جدیدی از رانت‌خواران و ابرسرمایه‌داران (متشکل از همه‌ی جناح‌های قدرت‌مند نظام) شد که نوشتن درباره‌اش حوصله و فرصت دیگری می‌طلبد، در آستانه‌ی انضمام کامل ایران به‌نظام جهانی، که وفور سخت‌افزارهایی چون «مال»های فزاینده پیش‌درآمد آن است، و با هجوم سوداگران بیگانه در هم‌کاری تام‌وتمام با غارت‌گران منابع عمومی و ملی تکمیل خواهدشد، لازم است این پیام به‌عموم منتقل شود که دیگر خبری از جمهوری قدیم اسلامی نیست، که ادعای حکومت پابرهنه‌ها و مستضعفان و کوخ‌نشینان را داشت و، اگرچه در پس‌پرده همواره مشغول پوست‌اندازی بود، مدام می‌کوشید دست‌کم ظاهر را نگاه دارد؛ در «عصر جدید»، تولد جمهوری جدید اسلامی جشن گرفته می‌شود: شرکت سهامی‌خاصی که در تملک سفره‌داران انقلاب است؛ شرکتی که قدرت را در اختیار دارد، ولی هیچ مسئولیتی در قبال جامعه ندارد و نمی‌خواهد هم داشته‌باشد؛ شرکتی که می‌تواند حتا اعتراض‌ها به‌نظام را نیز مدیریت کند.

۱ نظر ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۲۵
محمدعلی کاظم‌نظری

ظاهراً طرحی در مجلس شورای اسلامی در دست بررسی‌ست با عنوان «طرح افزایش ظرفیت پالایش‌گاه‌های میعانات گازی و نفت خام با استفاده از سرمایه‌گذاری عمومی»؛ اظهارنظر کارشناسی مرکز پژوهش‌های مجلس را می‌توانید از این‌جا دریافت کنید.

این طرح، اجمالاً، به‌دنبال تأسیس و یا فروش سهام شرکتی سهامی‌عام است، که مالک پالایش‌گاه برای تولید فرآورده‌های نفتی خواهدبود، تا دوره‌ی زمانی معینی معاف از پرداخت مالیات است، و سودآوری آن، به‌منظور هرچه جذاب‌ترکردن خرید سهام آن از سوی عموم، که هدف جذب بخشی از نقدینگی سرگردان کشور را هم برای تأمین مالی صنعت نفت کشور تأمین می‌کند، با تدبیر ساده‌ای تمهید می‌شود: دولت خوراک (نفت خام) مورد نیاز این پالایش‌گاه‌ها در یکی دو سال نخست فعالیت‌شان را در اختیارشان قرار می‌دهد، و قیمت آن را به‌بهای روز ِ صدور مجوز این موضوع محاسبه می‌کند؛ قرار هم شده‌است که پرداخت مبلغ این خوراک ظرف دوره‌ی زمانی نسبتاً طولانی‌مدتی با بهره‌ی ۴درصد از محل فروش فرآورده‌های نفتی صورت بگیرد. در نتیجه، با شرکتی روبه‌رو هستیم که سرمایه‌ی هنگفتی را از محل بورس تأمین می‌کند، و مهم‌ترین هزینه‌اش نیز نسیه حساب می‌شود؛ خصوصاً از آن‌جا که این هزینه قرار بوده صَرف خرید طلای سیاه شود: سودآوری این شرکت نیاز به‌محاسبه ندارد.

بررسی مرکز پژوهش‌های مجلس در این خصوص چنان لحن مثبت و امیدوارکننده‌ای دارد که خواننده کم‌تر اثری از نقادی در آن می‌یابد؛ گویی این مرکز در این اظهارنظر کارشناسی تنها در نقش یک‌تهیه‌کننده‌ی «طرح کسب‌وکار (Business Plan)» ظاهر شده‌است، که می‌کوشد طرحی را برای سرمایه‌گذاری جذاب جلوه دهد ـــ البته تبیین چنین وضعیتی روشن است: مایی که به‌خیال‌مان همه‌جا می‌توان «راه دَررو»یی یافت، و فکر می‌کنیم چاره‌ی معضلات پیچیده‌ای از قبیل تأمین مالی صنعت نفت در شرایط تحریم و یا مدیریت نقدینگی سرگردان کشور در راه‌حل‌های ساده نهفته‌است، طبیعتاً نمی‌توانیم حتا به‌این فکر کنیم که چطور وقتی چنین راه‌حل ساده‌ای برای حل مسئله وجود دارد، دیگران در این چندین دهه به‌آن نرسیده‌اند؟

مشکلات این طرح آن‌قدر فراوان و عمیق است که آن را خطرناک می‌کند: در عمل، اجرای این طرح سبب می‌شود خوراک پتروشیمی‌های موجود، که شبکه‌ای مافیایی و قدرت‌مند را تشکیل می‌دهند، یا شرکت‌های پتروشیمی تازه‌ای که نورچشمی‌ها تأسیس خواهندکرد، بدون دریافت هیچ‌گونه تضمینی، از محل مهم‌ترین سرمایه‌ی ملی ایران به‌رایگان تأمین شود؛ این شرکت‌ها هم نفتِ مفت را در بازار جهانی می‌فروشند، دلارش را می‌گیرند، در بازار آزاد می‌فروشند، معادل ریالی تعهدشان را به‌نرخ «دلار جهان‌گیری» با بهره‌ی ۴درصد (قرض‌الحسنه!) با دولت تسویه می‌کنند، و مابه‌التفاوت را به‌جیب می‌زنند: گروه دیگری از «کارآفرین»های «خودساخته»، تعداد بیش‌تری «مال» و برج‌های سربه‌فلک‌کشیده، شمار فراوان‌تری «پورشه»، و نسل تازه‌ای از «ریچ‌کیدْزآوتهران» در راه است.

در ادامه، از آن‌جا که نفت را برده‌اند و پالایش‌گاهی هم بنا نکرده‌اند، سودی که قولش را به‌مردم داده‌اند تا جمع کثیری با وعده‌ی سودهای چشم‌گیر مطمئن سهام این شرکت‌ها را بخرند، باید از جیب ملت پرداخت شود؛ در حالی که نفت‌مان هم قانوناً به‌غارت رفته‌است: راه‌کارش هم مانند ماجرای مؤسسات پول‌شویی (مالی و اعتباری سابق) چاپ پول بیش‌تر و سقوط افسارگسیخته‌ی پول ملی‌ست، تا همه پول‌شان را بگیرند و سروصدایی برپا نشود؛ نهایتاً ممکن است چند نفر از مدیران این شرکت‌ها (بدون تغییر مناسبات قانونی و، حتا، نزدیک‌شدن به‌نفرات اصلی) اعدام شوند، تا پُز مبارزه با فساد برهم نخورد، و ثُلمه‌ای هم به«سفره‌ی انقلاب» وارد نیاید ـــ بدین‌ترتیب، نه‌تنها مشکلی در خصوص تأمین مالی صنعت نفت و جذب نقدینگی سرگردان حل نمی‌شود، که مشکل پیچیده‌تر هم می‌شود و، ضمناً، آن‌ها که تا بدین‌جا، با پیشینه‌ی درخشان مبارزات ملت برای صنعت ملی نفت ایران، جرأت دست‌درازی به‌این دارایی ملی را پیدا نکرده‌بودند، می‌توانند با تدبیری قانونی، که با وجود پیچیدگی ظاهری‌اش باطنی شدیداً ساده دارد، کل سرمایه‌ی ملت را یک‌جا به‌تاراج ببرند.

با این روند، هیچ بعید نیست گام بعدی عرضه‌ی عمومی سهام شرکت ملی نفت ایران باشد؛ فروش بلوکی سهام شرکت با یک‌فقره چک، به‌یک‌شرکت گم‌نام ِ تازه‌تأسیس، و حل‌وفصل قطعی یکی از دو مسئله‌ی آخر ِ باقی‌مانده، که مسئله‌ی دیگر (دانش‌گاه) نیز تقریباً حل‌وفصل شده‌است: تمرکز درآمدهای نفتی در «شرکت سفره‌ی انقلاب (سهامی‌خاص)» ـــ چه‌باک؟ راستی، هم‌سر زیبا بروفه چرا مُرد؟

۱ نظر ۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۳:۲۲
محمدعلی کاظم‌نظری

قبلاً درباره‌ی قراردادهای «رهن و اجاره» نوشته‌بودم؛ اینک می‌خواهم در همان راستا به«فروش اقساطی» بپردازم و، از این ره‌گذر، گریزی هم به‌کلیتی عام‌تر بزنم.

حتماً تجربه‌ی خرید اقساطی دارید: بخشی از قیمت کالا را نقداً پرداخت می‌کنید؛ مابقی را طی چند قسط می‌پردازید، که قیمت کالا را در مجموع نسبت به‌این‌که همه‌ی مبلغ را نقداً پرداخت کنید افزایش می‌دهد. این شکل از خریدوفروش شرعاً جایز است؛ زیرا گزاره‌ی فقهی ظاهراً مورد اجماعی وجود دارد که می‌گوید: «للأجل قسط من‌الثّمن (مهلت بخشی از بهای معامله است)» و، بر این اساس، میزان پرداخت غیرنقدی می‌تواند بیش‌تر از پرداخت نقدی باشد، و مابه‌التفاوت پرداخت‌های نقدی و غیرنقدی آن چیزی‌ست که در برابر مهلت پرداخت قرار می‌گیرد.

اصلاً چرا باید این قاعده وجود داشته‌باشد؟ پاسخ این است که این قاعده یکی از «حیله‌های ربا»ست؛ راهی برای فرار از آن‌که معامله‌ای ماهیتاً ربوی، محکوم به‌ربا باشد: زیرا در هر دو معامله‌ی نقد و غیرنقد، یک‌جنس دارد معامله می‌شود، و تعادل کالا و قیمت، با اعلام دو عدد برای پرداخت‌های نقد و غیرنقد بر هم می‌خورد و، اصطلاحاً «شُبهه»ی ربای «مُعاملی» پدید می‌آید، که در جریان آن، دو کالای یک‌سان مورد معامله قرار می‌گیرند، ولی مقدارشان یک‌سان نیست.

برای دوری از این موضوع، می‌گویند وقتی پرداختْ غیرنقدی‌ست، گویی زمان هم علاوه بر کالا دارد خریداری می‌شود و، در نتیجه، مبلغ پرداختی در جریان فروش غیرنقدی می‌تواند افزایش یابد (این‌جاست که خیلی پیش‌تر از تولد سرمایه‌داری، یکی از ارکان آن، که معادله‌ی زمان و پول است، در فقه اسلامی پدیدار می‌شود)؛ بدین‌ترتیب، شُبهه‌ی ربا(ی مُعاملی) از میان می‌رود، و خرید غیرنقدی شرعاً تجویز می‌شود: زیرا در واقع یک‌کالا با دو قیمت معامله نمی‌شود؛ بلکه جمعاً دو کالا در حال معامله با دو قیمت است: یکی کالای مربوط، یکی کالای مربوط به‌هم‌راه زمان پرداخت ـــ از این رو، این‌که این دو کالا قیمت‌های متفاوتی داشته‌باشند ظاهراً فاقد اشکال است.

اما بازار این دادوستد را این‌گونه نمی‌بیند: آن‌چه بازار می‌بیند این است که فروشنده با چشم‌پوشی از دریافت مبلغ نقد، در واقع دارد همان مبلغ را به‌خریدار قرض می‌دهد؛ در نتیجه، خریدار باید آن مبلغ را با بهره‌اش به‌فروشنده بازگرداند ـــ اَماره‌ی این موضوع هم آن است که نرخ افزایش قیمت در خرید غیرنقدی، با نرخ بهره‌ی بازار («صدی سه» نسبت به‌مابقی مبلغ) یک‌سان است. در واقع، به‌نظر می‌رسد فقه اسلامی برای تطابق با اقتضائات ربوی کار بازار ناگزیر شده‌است با ترفندهایی زیرکانه درون مناسبات بازار زنده بماند: یکی از جنبه‌های پیوند ارگانیک «حوزه» و «بازار»؛ تأمین جریان نقدی («وجوهات») برای «مدرسه»، در مقابل ِ برسازی ابزارهایی برای تمیزماندن و تمیزشدن پول‌های بازاری.

این ماجرایی‌ست که تا همین امروز هم دوام یافته‌است: یکی از شگفت‌انگیزترین روی‌دادهای تاریخ فقه اسلامی، که به‌واسطه‌ی فقدان نگاه روش‌مند و، البته، برخی ملاحظات پُراهمیت، تقریباً هیچ توجه و تأملی درباره‌ی آن صورت نگرفته‌است، همین است که چطور می‌شود نهادِ ذاتاً ربوی ِ «بانک» درون دست‌گاه فقاهت جای‌گیر شود؛ آن هم با توجیه‌های شرعی قدرت‌مند درباره‌ی بسیاری از عملیات بانکی، که اصولاً با مبانی دینی اسلام معارضه دارند (تقریباً تمام قراردادهای بانکی بهره‌ای از ربا برده‌اند؛ چنان‌که تمامی‌شان از توجیه شرعی نیز برخوردار هستند).

این‌جاست که باید از بزرگ‌مرد تاریخ ایران، عطامَلِک جُوِینی، نقل‌قولی درباره‌ی آن «ملاحظات پُراهمیت» ذکر کنم؛ او، در «تاریخ جهان‌گشای»، درباره‌ی ایامی که مغول مشغول تاخت‌وتازی جان‌کاه در زمین و اندیشه ایرانیان بود، پس از توصیف صحنه‌ای به‌غایت تکان‌دهنده درباره‌ی تعرض این قوم به‌مساجد، به‌گفت‌وگوی دو تن از علماء اشارتی می‌کند بدین‌مضمون: «در این حالت، امیر امام جلال‌الدین علی‌بن‌الحسن‌الرّندی، که مقدّم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود در زُهد و وَرع، روی به‌امام عالم رکن‌الدین امام‌زاده، که از افاضل علمای عالم بود، آورده و گفت: "مولانا چه‌حالت است این‌که می‌بینم؛ به‌بیداری‌ست یا رب؟ یا به‌خواب؟". مولانا امام‌زاده گفت: "خاموش باش! باد بی‌نیازی خداوند است که می‌وزد؛ سامان سخن‌گفتن نیست!"».

پی‌نوشتِ عجالتاً بی‌ربط: فاجعه‌ی حمله‌ی مغول، خصوصاً با دلالت‌های روشنی که داشت، می‌توانست همان کارکردی را برای اندیشه‌ی ایران داشته‌باشد که فاجعه‌ی زمین‌لرزه‌ی لیسبون برای اندیشه‌ی اروپا داشت، و یکی از عوامل نهضت روشن‌گری شد؛ پرسش این است که: «چرا نشد؟» ـــ به‌این پرسش در مجال مبسوط‌تری باید پرداخت.

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۷ ، ۱۴:۴۱
محمدعلی کاظم‌نظری