واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با موضوع «فوت‌بال» ثبت شده است

نیروهایی که تا پیش از این مأموریت دیگری داشتند، پس از برد ایران در برابر ولز، مأموریت دیگرشان را در پرانتز گذاشتند، و مأموریت دیگری را اجراء کردند؛ پرچم‌ها را به‌اهتزاز درآوردند، و به‌شادمانی پرداختند. جمعی از مردمان نیز با ایشان هم‌راه شدند: گروهی واقعاً می‌خواستند شادمانی‌شان از برد «تیم ملی» را ـــ فارغ از هر برداشتی که از این مفهوم داریم ـــ ابراز کنند، و گروهی دیگر نیز حس می‌کردند وظیفه دارند نوعی شادمانی «ملی» را به‌نمایش بگذارند؛ به‌مانند دیگر وقت‌هایی که احساس وظیفه می‌کنند در مناسبت‌هایی به «خیابان» بیایند، و آن را «تسخیر» کنند، که خیابان، این یگانه عرصه‌ی کنش‌گری راستین سیاسی در ایران، جای اَغیار نباید باشد؛ چه اَغیار ِ با روسری، و چه اَغیار ِ بی‌روسری.

مردم؟

گروه دیگری از مردمان نیز در حیرت بودند؛ از یک‌سو، پیروزی تیمی که دست‌کم منتسب است به‌این آب‌وخاک آن‌ها را شادمان کرده‌بود و، از سوی دیگر، از این‌که شادمان باشند و یا شادمانی‌شان را ابراز کنند، احساس خوش‌آیندی نداشتند. آن‌ها در «خیابان» نبودند؛ نمی‌دانستند کجا باشند: شادمانی پس از برد فوت‌بال به‌مثابه پای‌کوبی در عزاء کُشته‌های میهن نیست؟ جشن خیابانی به‌مثابه «آشتی ملی» نیست؟ کاروان خوش‌حالی به‌مثابه گذر از جنگ و رسیدن به‌صلح نیست؟ آیا حکومت در برابر معترضان سپر انداخته‌است؟ «همه شنگول‌ایم و همه‌چی عالی‌یه»؟ تیمی که از جیب این ملت نان می‌خورَد، هم‌درد آن‌ها نیست؟ تلاش این تیم برای ملت بود، یا برای ملت نبود؟ این تیم تا کجا «ملی»ست؟ اصلاً «ملی» چی‌ست؟

تردید

رامین رضاییان هم نمی‌دانست چه باید بکند: سخت‌کوش و پُرتلاش دوید و بازی کرد، چیزی کم نگذاشت، خودش را به‌آب‌وآتش زد، از خط دفاع به‌حمله پیوست، و گُل زد؛ ولی سردرگم بود ـــ بین گریه و خنده، شادی و غم، خوش‌حالی و ناراحتی، در آمدوشد بود. ایرانی‌بودن مترادف سردرگمی در دوراهی‌هاست؛ حتا وقتی در جام جهانی گُل می‌زنی، نمی‌دانی چه باید بکنی. این خَلَجانِ تاریخی بازتاب‌دهنده‌ی تردیدهای دیگری هم هست؛ درباره‌ی پرسش‌هایی سخت‌تر، از تنظیم مناسبات حکومت و مردم، تا برداشت از مفهوم «ملی». اعتراضی که به‌خون‌ریزی می‌رسد، ایده‌ها را دچار تردید می‌کند؛ موضع‌گیری درباره‌ی پیروزی «تیم‌ملی» کوچک‌ترین و، ای‌بسا، کم‌اهمیت‌ترین‌شان است.

مردم؟

بازی سوم، در برابر آمریکا، هشتم آذر برگزار می‌شود: یادآور «حماسه‌ی ملبورن»، در روزهایی که کمی امیدوارتر بودیم ـــ امیدواری‌ای که البته یک‌سال بعد، در همان حوالی تاریخی، با چنان سیاهی‌ای احاطه شد، که سخن‌گفتن از امید را بی‌معناء می‌ساخت. در سوگ ملتی که در تاریخ سردرگم است، و فرصت‌های شادکامی‌اش هم به‌زودی به‌تلخی می‌انجامد، چه می‌توان نوشت؟

۱ نظر ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۹:۵۸
محمدعلی کاظم‌نظری

وقتی بارسلونا در وقت اضافه ششمین گل را به‌پاری‌سن‌ژرمن زد، فردوسی‌پور فریاد زد: «چی‌یه این فوت‌بال اصلاً؟!». هنوز فریادش در گوشم است، که می‌گفت: «همه‌ی تن من این‌جا داره می‌لرزه!»، و کم مانده‌بود اشک بریزم؛ از فرط حیرت، که این چه‌ورزشی‌ست که حتا یک‌ثانیه‌اش هم قابل پیش‌بینی نیست: لب‌ریز از شگفتی، هیجان و، البته، شکوه مبارزه، نبرد، و ایستادگی تا آخرین نفس.

موقع بازی با مراکش، کم مانده‌بود سکته کنم؛ آن‌قدر فشار خونم بالا رفته‌بود که تمام سر و صورتم سرخ شده‌بود. دقیقه‌ی ۹۰ که رسید، نومید شدم: «دیگه فایده نداره!»؛ نمی‌دانستم فوت‌بال واقعاً چیست، نمی‌دانستم که این پدیده‌ی شگفت انسانی، چطور می‌خواهد با نمایش خیره‌کننده‌ای از جنگیدن تا آخرین لحظه، برای آرمان یک‌ملت، برای سربلندی یک‌ایران، کاری کند تمام فریادهای فروخورده‌ی سالیان دراز گذشته را جوری بیرون بریزم که تا ساعت‌ها صدایم درنیاید. هنوز هم نمی‌دانم «چی‌یه این فوت‌بال اصلاً؟!».

و تجسم این صورت متعالی از فوت‌بال، برای من، تنها تیم‌ملی‌ست: نماینده‌ی یک‌ملت، که با مربی‌گری یک‌مرد بزرگ، به‌این شعور رسیده که برای ایران باید تا آخرین نفس بجنگد، باید نترسد، باید خودش را به‌رسمیت بشناسد، و باید بزرگ باشد؛ حتا در برابر تیمی مانند آرژانتین، که یک‌پای فینال جام جهانی شد. ما تیم‌ملی بزرگی داریم؛ گروهی از جوانان شایسته، که می‌دانند چرا بازی می‌کنند، و چرا باید پیش خودشان نبازند ـــ صرف‌نظر از این‌که در میدان چه می‌شود.

امشب باید مقابل اسپانیا بایستیم؛ کاری به‌بحث‌های فنی ندارم، که می‌توان نشان داد اسپانیا واقعاً تیمی نیست که نتوان جلویش عرض اندام کرد (یادآر: کم مانده‌بود آرژانتین را ببریم!). برای من، مهم‌ترین موضوع این است که تیم‌ملی‌مان نمی‌خواهد جلوی ملتش سرافکنده باشد، و می‌داند چطور بازی کند که، صرف‌نظر از نتیجه، سربلند از میدان بیرون بیاید؛ همین رمز پیروزی ماست.

از همین حالا ضربان قلبم بالا رفته‌است، و هیجان‌زده لحظه‌شماری می‌کنم که ساعت ۱۰ونیم شب شاهد یک‌نبرد شورانگیز و غرورآفرین باشم: ما می‌بریم؛ حتا اگر ببازیم.

۱ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۵
محمدعلی کاظم‌نظری