در جریان یک بحث جدی، هنگامی که شدیداً میکوشیدم طرف صحبتم را قانع کنم، یکمرتبه شنیدم چنین عبارتی از دهانش خارج شد: «هرکس دیدگاهی دارد، و دیدگاه هرکس محترم است» ـــ حس کردم خلعسلاح شدهام؛ نمیدانستم چه بگویم و، شوربختانه، این نخستینباری نبود که با این گزارهی مُهمَل روبهرو میشدم. مؤدبانه بهگفتوگو خاتمه دادم، و فکر کردم این عبارت چهمختصاتی دارد که اینقدر محبوب شدهاست؟
دور از ذهن نیست که کاربرد پربسامد این جفنگ، از آشنایی نصفهونیمه، ناروشمند و، بهطور کلی، نادرست اهالی این سرزمین، با مفاهیم نوی غربی ناشی شدهباشد؛ بدینترتیب: غالب اطراف گفتوگو، تا پیش از این، هرگاه اصطلاحاً «کم میآوردند»، و چیزی برای عرضه نداشتند، انواع واکنشهای نابهنجار را بروز میدادند: از بلندکردن صدا، تا مکدرشدن، قهر، و یا حتا زدوخورد. زمانی که «نسبیگرایی»، که البته خود، برخلاف ظاهرِ مثلاً مردمسالار، برابرساز، و قدرتمندش، یکی از ژرفترین انواع جفنگ است، در محافل «روشنفکری» (یادم باشد زمانی هم دربارهی این واژه بنویسم) اروپای قارهای مُد شد و، متعاقباً، بهمحافل درپیت وطن سرایت کرد، در این مسیر آنچنان زخمی شدهبود، که از آن هِیمَنه، تنها پوستینی برجای ماندهبود، که بهجای سلاح یورش بهگفتمانهای مسلط، در واقع چونان اسلحهای برای دفاع در برابر استدلال، و پوششی بر فقدان دانش، بهکار میرفت.
جالب است که علاقه بهنسبیگرایی، البته در این نسخهی باسمهای و پوشالیاش، که اصلاً چیزی نیست که بخواهد نامی بر خود ببیند، در ایرانی که زیر بار تاریخی لبریز از استبداد فکری، ایام انحطاط خود را میگذراند، چنین پرطرفدار شدهاست؛ بهعبارت دیگر، این همهگیری احترام بههمهی دیدگاهها، در واقع، ریشه در همین تاریخ استبدادزده دارد: مایی که نیاموختهایم چطور باید گفتوگو کنیم، نیاموختهایم پیششرط گفتوگو داناییست، و وقتی چیزی را نمیدانیم، یا بر زوایای آن مسلط نیستیم، باید گوش فرادهیم، و نه اینکه اراجیف ردیف کنیم و، در نهایت، بگوییم «دیدگاه هرکس محترم است»، باید هم بهچنین سنگرهایی پناه ببریم، که کسی نتواند آرامش خیالمان را آشوب کند ـــ ملتی که سرانهی مطالعهاش بهزحمت بهدقایقی دورقمی میرسد، و شمارگان کتابهای جدی و بهدردبخورش در بهترین حالت دوهزار نسخه است، در واقع چیزی نمیداند؛ برای همین هم بهدنبال چیزی میگردد، که کاستی بنیادیاش را در عرصهی دانش بهپَستو بفرستد.
خیر، از قضا دیدگاه هرکس محترم نیست؛ اگرچه ممکن است دیدگاه هرکس برای خودش محترم باشد و، در واقع، مُراد از این گزاره نیز همین است: اگر کسی بر آن باشد که «بهشتی که جای ملخخورهاست ارزش زیستن ندارد؛ پس زَهی دوزخ!»، و اراجیف دیگری از همین قُماش، دیدگاهش شایسته هیچگونه احترامی نیست؛ باید ضعف دیدگاهش را بداند و بفهمد، نه اینکه بهکُنج خود پناه ببرد، و از بستر شبکههای اجتماعی برای ارتباط با کسانی که شبیه خودش هستند، و شبیه خودش فکر میکنند، بهره ببرد. تداوم چنین مسیری، کاری میکند کل جامعه بهگروههایی تبدیل شود که فقط خودشان را قبول دارند، فقط خودشان را محترم میشمارند و، عنداللزوم، چنانچه سلاح / سپر «دیدگاه هرکس محترم است» کار نکند، حاضرند برای دفاع از چیستیشان، با دیگر گروهها بجنگند.
بدینترتیب، جامعه بهجزایر تکافتادهای بدل میشود، که هریک بهزبان خودشان سخن میگویند، و زبان دیگر جزایر را نیز نمیفهمند؛ همین فقدان فهم مشترک هم سبب میشود هروقت شرایط مهیا شود، آتش جنگی میان جزایر شعلهور شود: نمونهها آنچنان روشناند، که بینیاز از تِذکار باشند. در این میان، بروز چنین وضعیتی، در عرصهی مَجاز، بیش از هر جای دیگر است؛ چنانکه در این عرصه، اثری از پایش هنجاری عمومی نیست، که البته آن هم در معرض هجوم مدرنیته است، و علیالدوام در حال تضعیف.