پس از نزدیک بهیکونیمسال نبرد بر سر تصاحب جایگاه عالیترین مقام ایالات متحد آمریکا، کسی که یازدهمین و آخرین نفر در ردهبندی نامزدهای جمهوریخواه بود، آرامآرام همه را کنار زد، و یکتنه ردای ریاستجمهوری این کشور را بر تن کرد: دونالد ترامپ، که نه در میان سران حزب جمهوریخواه هوادار درستودرمانی داشت، و نه رسانهی قدرتمندی از او پشتیبانی میکرد؛ برخلاف سازمان منظمی که از پول تا رسانه، از لابی تا حامی، و از رییسجمهور لاحق تا سابق آمریکا را در خود داشت ـــ بهراستی چه شد که ترامپ، یکتنه، همه را کنار زد و رییسجمهور آمریکا شد؟ روشن است که همهی امکانات حزب دموکرات برای پیروزی هیلاری کلینتون بسیج شدهبود؛ تقریباً هیچ نظرسنجیای نبود که با فاصلهای چنین سهمگین، شانسی برای پیروزی ترامپ در نظر بگیرد؛ پس چه شد که چنین شد؟
از روزی که ترامپ، بهعنوان شخصیتی که بیش از هر چیز، با چهرهی رسانهای عوامپسندش شناخته میشد، پا بهعرصهی انتخابات گذاشت، بههیچیک از هنجارهای این رقابت پایبند نبود: او، که پیشینهی حضور مستقیم، کتککاری، و تراشیدهشدن موی سر (!) را در مسابقات کُشتیکچ در کارنامه داشت، یک ستارهی تلهویزیونی بود؛ در حالی که کمتر کسی توجه میکرد رویهی اصلی شخصیت او، کارآفرینبودنش است ـــ اینکه یک شرکت معمولی ساختوساز را که از پدرش بهوی رسیدهبود، تبدیل بهیک امپراتوری بزرگ اقتصادی کردهاست، و در یکی از مراکز اصلی سرمایهداری جهانی، با آن فضای رقابتی کُشندهاش، در حالی که رانتخواری کمترین معنایی میتواند داشتهباشد، توانستهاست رشد کند.
همین رویهی شخصیت ترامپ، بهمدیریت کارزاری انتخاباتی برای وی یاری رساند، که تنها از تشکیلات خود وی تشکیل شدهبود؛ تکستارهی سخنرانیهای تبلیغاتی ترامپ در سراسر آمریکا، خود او بود و، حتا، معاون اول او نیز، در درخشش خیرهکنندهی او تقریباً گم شدهبود. در کنار قدرت مدیریتی و هوش بالای ترامپ، این پیشینهی حضور حرفهای ترامپ در عرصهی برنامهسازی تلهویزیونی بود، که توانست تصویر روشنی از دیدگاهها و سلیقههای مردم آمریکا بهاو بدهد: علاوه بر این، او از تلهویزیون آموختهبود که جنجال برای مطرحشدن کسی که هیچکس شناخت چندانی در سپهر سیاست از وی ندارد، ضروریست؛ بههمین خاطر، نمودار جنجالسازی و تغذیهی ترامپ از جنجالها، در این یکونیمسال، سیری نزولی داشت ـــ او از جنجالیترین، احمقانهترین، عجیبترین، و پُرسروصداترین موضعها آغاز کرد، که حتا فیالبداهه بر زبان جاری میشدند، و در اواسط مسیر مبارزاتیاش بهسخنرانی از روی متن رسید، تا امروز، که سخنرانی پیروزیاش یکی از معقولترین سخنرانیهای پیروزی رؤسای جمهور ایالات متحد باشد، و خبری از ژستهای رسانهای در آن نباشد: گویی یک ترامپ دیگر را میبینیم؛ همان که مدیر اقتصادیای کاردرست است، که سازمان ترامپ را راهبری میکند، نه شخصیتی رسانهای، که مملوء از اطوارهای تلهویزیونیست.
با همهی این تفاسیر، عامل اصلی برندهشدن ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحد، نه توانایی سازماندهی اوست، و نه هوش اقتصادی و رسانهایاش؛ عامل اصلی این پیروزی، اشتباه مهلک دموکراتهاست، که با سازوکاری که شدیداً میتواند از سرمایه متأثر شود، شخصیتی استثنایی چون بِرنی سَندِرز را کنار گذاردند، و شخصیتی چون هیلاری کلینتون را برگزیدند. گذشته از سرسختی و جنگطلبی کلینتون، که میتوانست برای جهان و، بهخصوص، ایران، خطرناک باشد، پیشینهی تاریک کلینتون اصلیترین مانع پیروزی او بود: ماجرای رایانامهها، عملکرد مالی غیرشفاف بنیاد کلینتون، و عملکرد او در مقام سناتور و وزیر پیشین امور خارجه، سبب شد یک مدیریت هوشمندانهی منسجم او را بهسادگی کنار بزند. اگر دموکراتها بر سندرز بهاجماع رسیدهبودند، اکنون نگرانی جهانی از عملکرد ترامپ کار را بهجایی نمیرساند که همه بپرسند: «حالا چه میشود؟»، و در بازارهای جهانی، با افت شاخصهایی که انعکاس روشنی از این تردید جهانیاند، «حمام خون» بهپا شود.
واقعیت این است که فقدان پیشینهی ترامپ در سیاست، بهسود او تمام شد: او، با کارنامهای تهی در سیاست، با کسی میجنگید که کارنامهی سیاسیای انباشته از نقاط تاریک داشت؛ در نتیجه، ترامپ تنها باید بهاین نقاط تاریک میپرداخت و، در مقابل، کلینتون برای نجات خود باید بهامور حاشیهای متوسل میشد: اظهارنظرهای شرمآور ترامپ دربارهی زنان، یا جنجالهایی که در آغاز برای مطرحشدن درانداختهبود ـــ این در حالیست که مردم بهسادگی میفهمند کسی که در زمین بازی سیاست، فرمان را بهحاشیه میرانَد، ریگی بهکفش دارد، و رویآوردن بهاو خلاف عقلانیت است. اگر سندرز، با آن پیشینهی درخشان سیاسی، بهرقابت اصلی پا مینهاد، میتوانست بدون آنکه بحث را بهحاشیه بکشاند، تنها از خوبیهای خود بگوید، و این را تقویت کند که ترامپ در سیاست بیتجربه و، احتمالاً، نابلد است؛ همین سبب میشد بهسادگی پیروز شود، و جهانی را بهآرامش برساند.
اما چرا همهی نظرسنجیها تا آخرین روز هم گمانهزنیهایی برخلاف واقعیتی داشتند که در روز انتخابات شاهد آن بودیم؟ فکر میکنم اشکالهای روششناختی بهنظرسنجیها وارد نباشد؛ چه، دور از ذهن است که همهی نظرسنجیها اشتباه کردهباشند ـــ پس اشکال کجاست؟ شخصاً گمان میکنم اظهارنظر علنی در حمایت از کاندیدایی که آن مواضع عجیبوغریب را داشت، برای برخی شرکتکنندگان در نظرسنجیها کمی دشوار بودهاست؛ بدینمعنا که برخی اشخاص، اگرچه دل در گروی ترامپ داشتند، ولی از اظهار علنی این تمایل اِبا داشتند: اینها همان «اکثریت خاموشی» بودند، که ترامپ در آخرین ساعات مبارزهی انتخاباتیاش، با انتشار کلیپی تبلیغاتی، از آنها خواست رأی دهند، و با رأیشان، تمام حسابوکتابها را بر هم زدند.
بدینترتیب، دونالد ترامپ، با راهبری کارزاری که خود ستارهی اصلی آن بود، توانست بر سازمان قدرتمندی پیروز شود که پر از نقاط ضعف چشمگیر و اساسی بود؛ این رمز پیروزی ترامپِ کاندیدا بود ـــ دربارهی ترامپِ رییسجمهور چه میتوان گفت؟ شخصی که در طول مبارزههای انتخاباتیاش، گذشته از موضعگیریهایی که برای جلبتوجه انجام میداد، با آگاهی ژرفی که از خواستههای ملت آمریکا بهدست آوردهبود، توانست مطالباتی بعضاً ساختشکن را مطرح کند، و وعدهی اصلاحات عمیق ساختاری را در سیاستورزی آمریکایی بدهد، تا «آمریکا را دوباره شکوهمند کند»، چگونه رییسجمهوری خواهدبود؟ البته برای سخنگفتن از این موضوع هماینک شاید اندکی زود باشد؛ با این حال و، اگرچه ساختارهای قدرت، تنومندتر از آناند که ارادهای چون ارادهی ترامپ هم بتواند جابهجایشان کند، امیدوارم ترامپ در اجرای وعدههای اصلاحگرانهاش پیروز باشد: همانگونه که زوج باراک اوباما ـ جان کِری، برخلاف سَلَفهایشان، توانستد یکی از عناصر حل معضل هستهای ایران باشند، و «اقدام مشترک» برای صلح جهانی را، علیه همهی نیروهای جنگطلب، بهانجام برسانند.