خیلی اوقات تلاش میکنم برنامهی «اخبار ستارهها (Celebrity News)» را، که بخشی از برنامهی «منوتو پلاس» است، حتماً تماشا کنم؛ برنامهای که فعالیتهای رسانهای اصطلاحاً «ستاره»ها را، عموماً در صفحاتشان در شبکههای اجتماعی (مشخصاً اینستاگرام)، پوشش میدهد. پیشترها اساساً از مفهوم «سلبریتی» بیزار و گریزان بودم، ولی بعداً بهاین نتیجه رسیدم که برای فهم جامعه، هم در بُعد ملی و هم در بُعد فراملی، شناخت این مفهوم ضروریست. این نوشته را برای تنقیح این ضرورت مینویسم.
از دههی ۱۹۸۰ و ۹۰ میلادی بدینسو، با سیطرهی بِلامُنازع مناسبات بازار بر تمام وجوه جامعه، و پدیدآیی «باهَمادِ بازار»، که بیانگر فروکاستهشدن همهی دیگر مناسبات انسانی بهتعاملات مبتنی بر جستوجوی عقلانی سود در فضایی بازاری و، بهنوبهی خود، وحشیترین تجلی سرمایهداری افسارگسیخته بود، که نام پُرطَمطَراق «نولیبرالیسم» را یدک میکشید، عرصهی عمومی متدرجاً از «سیاست» تهی شد؛ فرآیندی که در نهایت، با فروپاشی بلوک شرق، بهعنوان تنها سنگر در برابر گسترش بیحدومرز سرمایه، که البته اصالتاً فاقد فضایلی چون آزادی و یا مردمسالاری بود، ولی از آنجا که با ایستادگی در برابر بلوک غرب، میتوانست زمینهساز بروز آزادیطلبی و مردمسالاریخواهی باشد (نظیر نزاع دامنهدار کاتولیک ـ پروتستان، و یا کلیسا ـ پادشاهی در سدههای میانه، که بستر رویش «روشنگری» در سدهی هجدهم میلادی شد)، از سوی برخی اندیشمندان اردوی غرب، «پایان تاریخ» خواندهشد.
این تهیشدن عرصهی عمومی از سیاست، با جایگزینی همهی مناسبات دیگر با مناسبات بازاری جلوهگر شد؛ اینکه همهی تأملات، نظرورزیها، اندیشهگریها، و دیگر سویههای حیات انسانی، در پیجویی سود بیشتر خلاصه شد و، بهعلاوه، با تبدیلشدن «جامعه» به«باهَماد»ی متشکل از «مردم منفرد (=توده)»، عرصهی عمومی از مَراجع فکریای که تا پیش از این و، خصوصاً، در اوج جنگ سرد، محل توجه و استناد بودند، خالی شد: در واقع، این مَراجع فکری نیز، چونان فروشندگانی در آشفتهبازار اندیشههای سَره و ناسَره، ناگزیر از گذاردن ایدههایشان در معرض فروش شدند و، ناگفته پیداست، که با حضور کالاهای جذاب و خوشرنگولعاب دیگر، این ایدهها خریداری ندارند، و کالاهای فکری دیگری میانداری میکنند؛ هرچه جذابتر، بهتر ـــ و این «سلبریتی»ها بودند که، در غیاب مَراجع دیگر، همهی عرصهی عمومی را بهتسخیر خود درآوردند: با خبرها و رفتارهای «جذاب»شان، که پُر از خوشی و خرّمی و رنگ و زیبایی و رفاه و تنعّم و، مهمتر از همه، سویههای دلرُبای جنسیاند.
نظیر همین فرآیند در ایران نیز طی شدهاست؛ روشن هم هست: سدههاست چونان تختهپارهای بر امواج پُرتلاطم اندیشههایی سرگردانایم که در دنیا مشغول نزاعاند، و خودمان در چنان انسداد فکریای بهسر میبریم، که توان تولید اندیشه را نداریم. البته در این مورد خاص، ناگفته نباید گذاشت که سرکوبهای فکری دهههای گذشتهی این کشور، برای حذف تمام رقبا از جریان سیاستورزی نیز، در تهیشدن عرصهی عمومی از سیاست تأثیرگذار بودهاست. ما، متأثر از آنچه در دنیا میگذرد، و متأثر از آنچه حکمرانی ایرانی در این دههها دنبال کردهاست، مقهور «سلبریتی»ها شدهایم؛ آنها، بدون هرگونه نظارت عمومی، و با رضایت ضمنی حاکمان، تعیین میکنند روندهای باهَماد چه باید باشد: اکنون نوبت «یوز تا ابد» است؛ زمانی نوبت «ستاره فلان مربع»، برای نمایش کمک بهنیازمندان؛ زمانی نوبت «ربنا»ی آقای شجریان؛ و زمانی هم «Let Women Go to Stadium».
تهیشدن عرصهی عمومی از سیاست، و از بحث و گفتوگوی عمومی، تمام تصمیمگیریهای اثرگذار بر سرنوشت شهروندان را بدل بهنوعی هیستری جمعی میکند، که لبریز از احساسات، و خالی از تأمل است؛ بدینترتیب، باهَماد هر لحظه بر «مُد»یست، و زمانی که کارد بهاستخوانها برسد، فارغ از هیاهوهای «ستارهمحور»، تازه شروع بهکشف خود میکند، و چیستیاش را بازمییابد، تا «جامعه» دوباره متولد شود: اینجاست که باید، بهپِیرَوی از لوکاچ، خودآگاهی را در انحصار «پرولتاریا» دانست، و بهانتظار کنشگری محرومان نشست، تا بساط همهی این تهیشدگیها را برچینند.