مهمترین برنامهی تلویزیونی تاریخ جمهوریاسلامی، بدون کمترین تردیدی، «عصر جدید» است، که با این حجم از اثرگذاری و اهمیت، تصمیمگیری دربارهی آن نمیتواند در حد یکشبکهی تلویزیون صورت گرفتهباشد: نمایش استعدادیابی تلویزیون نظام، که تمام اجزاء بصریاش، طابقالنعل بالنعل، همان جزئیات برنامهی آمریکایی استعدادیابیست؛ از نماد ردّ شرکتکنندگان، تا اندیشهای که بهدنبال ترویج آن است: اینکه اگر بخواهی میتوانی. از بومیسازی مجری - تهیهکنندهاش (علیخانی) بگذریم؛ از بنجلبودن و بیربطبودن داورانش هم صرفنظر کنیم که قاعدتاً یا باید چهرههایی پُرطرفدار باشند، و یا تهیهکنندگانی که میتوانند با سرمایهگذاری بر ستارههای اینقبیل برنامهها، زمینهی گردش چرخ صنعت سرگرمی را فراهم کنند: «عصر جدید (یا ایرانْز گاتتلنت)»، عیناً مشابه همان شوی استعدادیابی مرسوم در مرکز این نمایشها — آمریکای جهانخوار، این شیطان بزرگ و تکنماد استکبار بینالمللی و امپریالیسم جهانی — است، و اجرای این نمایش در شبکهای که مدیرش پیشتر یکمسئول یکی از مهمترین نهادهای شبهنظامی ایران بودهاست، دلالتِ حتا روشنتری بر تحقق کامل دگرگونی بنیادین گفتمان نظام دارد؛ تبدّلی از آنچه پیشترها ترویج میشد و تمامی برنامههای تلویزیونی حول آن میگشت، که مشتمل بر تعاون و دیگردوستی و فداکاری بود، بهسود فردگرایی نهادینهای که در ذات این جنس برنامههاست: موفق شو؛ بههر قیمتی ـــ چنانکه شعار «عصر جدید» است: «عصری برای تو!».
نمونههای آمریکایی نمایشهای استعدادیابی، که اساساً مولِد اینقبیل نمایشها همان آمریکای جهانخوار است، مبتنی بر ترویج این ادعا و جاانداختن آن بهعنوان یکباور است که: «اگر بخواهی میتوانی بهآنچه دوست داری دست یابی»؛ بدون آنکه هیچیک از مناسبات اجتماعی اثری بر این موضوع بتوانند بر جای بگذارند. بهعلاوه، این برنامهها بهنوعی بهکار خلق ستارههای جدید هم میآیند؛ کارخانهای برای تولید چهرههای نویی که جایگزین ستارههای کنونی میشوند، تا صنعت سرگرمی مداوماً نو شود و سرگرمکننده بماند ـــ برای همین هم شخصی مانند سایمِن کاوِل، یکی از سرمایهگذاران قدرتمند صنعت سرگرمی، نفر اصلی اینجنس برنامهها در ایالاتمتحد و بریتانیاست. اما گذشته از سویهی کسبوکاری این برنامهها، که در ایران تنها بهکار درآمدزایی صداوسیما از محل حمایت مالی بزرگترین شرکت پرداخت الکترونیک این مملکت میآید، وجه فرهنگی این مسابقه قابلملاحظه است.
میتوان وارسی کرد که آیا ایالاتمتحد در ترویج این ایده راستگو هست یا نه؛ بهبیان دیگر، بررسی آمار و مستندات میتواند صحت و یا سُقم همنوایی سختافزارهای جامعهی آمریکا را با نرمافزاری که مدعیاش هستند نشان دهد ـــ بهعلاوه، حتا این هم قابل تحلیل است که در صورت عدمتطابق سختافزارها و نرمافزار ادعایی، چرا اینقدر دوست دارند «رؤیای آمریکایی» را ترویج کنند: آیا میخواهند همه بیشتر و بهتر کار کنند، بی آنکه این سختکوشی و خوبکارکردن پاداشی بهدنبال داشتهباشد، و سود کارها بهجیب ثروتمندان برود؟ یا اینکه بهاین نتیجه رسیدهاند دستشُستن از ترویج این ایده میتواند موجب کژکاری جامعه شود، و رشد قدرت سخت و نرمشان را معوق کند؟ بحث در این رابطه را بهفرصت دیگری وامیگذارم؛ با این حال، از آمریکا که بگذریم، ترویج ایدهای که اصالتاً متعلق بهکشوری دیگر، با مختصات ویژهی خود است، میتواند پِیآمدهای پیشبینیناپذیری بهدنبال بیاورَد: از جمله اینکه، مطابق مطالعهی کلاسیک رابرت مِرتون، جامعهشناس بزرگ آمریکایی، رواج این ایده که میتوانی موفق باشی، چنانچه با موانع ساختاری جامعه روبهرو شود، زمینهی افزایش ارتکاب جرم و انحراف را فراهم میکند؛ یعنی افراد جامعه، که این ایده را پذیرفتهاند ولی با انواع موانعی مواجهاند که دربارهی این مملکت نیک از آن آگاهی داریم، ممکن است برای دستیابی بهاهداف دلخواهشان همهچیز را زیر پا بگذارند.
ظاهراً نظام، و یا برخی از ارکان تصمیمگیرندهی آن، موقع رونوشتبرداری برای تولید «عصر جدید / ایرانز گاتتلنت»، کوشیدهاند پِیآمدهای برگزاری آن را مدیریت کنند: یکی از کارشناسان رسانهای مورد وثوق را، که تحصیلکردهی دانشگاه تولید مدیر برای نظام است، و مدرس دانشگاه صداوسیما هم هست، در جمع داوران گذاردهاند، تا افسار کار از دست نرود (اثرگذاری انکارناپذیر حسینی بر تصمیمات دیگران، بهویژه عظیمینژاد و حیایی، مؤید این ادعاست). با این حال، با این کارها نمیتوان این پِیآمدهای عمدتاً ناخواسته را مدیریت کرد؛ ذات این برنامه مشوق فردگراییست، و وضعیت این موضوع را در جامعهی ازهمگسختهی ایران تشدید خواهدکرد ـــ لذا بعید نیست همانگونه که خاطرنشان کردم، پخش این برنامه افزایشی در نرخ ارتکاب جرایم را موجب شود. گذشته از اینها البته، نکتهی مهم دیگر این است: وقتی در برنامهای چنین بزرگ و اثرگذار، صراحتاً بهمردم میگویند خودتان تلاش کنید تا موفق شوید، بهطور ضمنی دارند میگویند ما (= دولت بهمعنی اعم و/یا اخص) مسئولیتی در این رابطه نداریم؛ هرکس موفق میشود و یا نمیشود، تنها خودش تلاش کرده و یا نکرده ـــ در واقع، مغز این ایده آن است که دولت و یا سختافزارهای اجتماعی هیچ نقشی در پیروزی و یا شکست افراد ندارند: در حالی که این ساختار اساساً چنان قدرت تعیینکنندهای در کامیابی و یا ناکامی مردمان دارند، که أظهر منالشمس است؛ بدینترتیب، انکار این نقش، در راستای سیاستزدایی از جامعه هم هست، که میکوشد همهی تلاشهای «افراد» (و نه «ملت») را بهرقابت با یکدیگر برای پیروزی در بازار هدایت کند؛ نه همکاری و ازخودگذشتگی برای اثرگذاری بر مناسبات قدرت، با هدف عادلانهساختن آن: اصلاً مناسبات اجتماعی اثرگذاریای ندارند که بخواهند عادلانه و یا ناعادلانه باشند!
وقتی فرآیند خصوصیسازی و اختصاصیسازی با این قوت و شدت در تمام تاریخ جمهوریاسلامی پس از پایان جنگ، فارغ از دولتهایی که سر کار بودهاند، جریان داشتهاست و، حتا، دولتی چون دولت احمدینژاد اصولاً مبدع ترکیب ویژهی عوامفریبی و نولیبرالیسم اقتصادی بودهاست، که توانست با شعار حمایت از تهیدستان چندینمرحله شوکدرمانی را با هدایت بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بهاجراء دربیاورد، و بهنوبهی خود موجد طبقهی نوکیسهی جدیدی از رانتخواران و ابرسرمایهداران (متشکل از همهی جناحهای قدرتمند نظام) شد که نوشتن دربارهاش حوصله و فرصت دیگری میطلبد، در آستانهی انضمام کامل ایران بهنظام جهانی، که وفور سختافزارهایی چون «مال»های فزاینده پیشدرآمد آن است، و با هجوم سوداگران بیگانه در همکاری تاموتمام با غارتگران منابع عمومی و ملی تکمیل خواهدشد، لازم است این پیام بهعموم منتقل شود که دیگر خبری از جمهوری قدیم اسلامی نیست، که ادعای حکومت پابرهنهها و مستضعفان و کوخنشینان را داشت و، اگرچه در پسپرده همواره مشغول پوستاندازی بود، مدام میکوشید دستکم ظاهر را نگاه دارد؛ در «عصر جدید»، تولد جمهوری جدید اسلامی جشن گرفته میشود: شرکت سهامیخاصی که در تملک سفرهداران انقلاب است؛ شرکتی که قدرت را در اختیار دارد، ولی هیچ مسئولیتی در قبال جامعه ندارد و نمیخواهد هم داشتهباشد؛ شرکتی که میتواند حتا اعتراضها بهنظام را نیز مدیریت کند.