ـــ تقدیم به«مجید»
علم تجربی بر ندانستن استوار است؛ نقطهعزیمت این معرفت، برخلاف تمام معرفتهایی که بشر را در طول تاریخ بهخود مشغول کردهاست، جهل است. بههمین قیاس، نقطهی آغاز مدرنیته، بهعنوان همزاد علم تجربی، همین ندانستن است؛ نوعی خلأ بیمعنا، که با «انسان»، و تنها انسان، معنا مییابد: مرگ خدا را در همین بستر باید فهمید.
این ویژگی یکتای علم تجربی سبب میشود بهقول کوآیْن تنها سرچشمهی شناخت راستین را تجربه بداند؛ لمس بیواسطهی واقعیت. علم تجربی هیچ شناختی از واقعیت ندارد، و تنها زمانی بهشناختی راستین دست مییابد که، ترسان و لرزان، تجربه کند؛ آن هم با این فرض که هر گزارهای حاصل این شناخت باشد، بنا بهتعریف، انکارپذیر است: این همان چهرهی شگفت علم تجربیست که نقطهی کانونیاش نادانیست؛ تمام تلاشهای علم تجربی برای کشف واقعیت بهگزارههایی منجر میشود که باید انکارپذیر باشد، و این مسیر هیچ پایانی ندارد.
این معرفت انسانی، که همواره خود را در معرض انکار و تردید قرار میدهد و، حتا، از مردودشدن استقبال هم میکند، بهسادگی هرچه تمامتر تمام ادعاهای انحصاری دین را دود کرد و بههوا فرستاد: علم تجربی جلوی همهی پدیدارهای دینی یکمیکروسکوپ قرار داد، و با عینکی رویدادهای دینی را زیر بررسی قرار داد که عملاً چیزی از امر قدسی باقی نماند.
در واقع، علم تجربی همهی ادعاها، تجربهها، معارف و، بهطور کلی، داشتههای انحصاری دین را، که در طول سدهها بیرقیب ماندهبود، بهچالش کشید: هر آنچه زمانی یکمعجزه بهحساب میرفت، که بنا بهتعریف دست بشر از آن کوتاه بود، اکنون در اختیار همهی آدمیان است و، با گذشت زمان، هرچه بیشتر هم در دسترِس قرار میگیرد؛ مشخصاً چیزی در ساحت پزشکی نیست که بشر تصور دستیابی بهآن را نداشتهباشد، و با ماشینهای متحرک پیشرفته، حتا طیالأرض هم قابلتصور شدهاست.
دربارهی همهی وجوه زندگی بشر، دربارهی تمام معضلات و مشکلاتی که بشر در طول تاریخ با آنها دستبهگریبان بودهاست، و دین کوشیدهاست راهکارهایی با تکیه بر ادعای همهچیزدانی برای بقاء نوع او ارائه کند، علم تجربی با تکیه بر هیچچیزندانی راهکارهایی عرضه کردهاست که عملاً بخش مهمی از مسائل تاریخی بشر را بهبایگانی فرستادهاست؛ بیماریهای همهگیر، گرسنگیهای نگرانکننده، عمرهای کوتاه، همه و همه بهخاطراتی تلخ بدل شدهاند، نه اینکه واقعیاتی در پیش چشممان باشند.
علم تجربی حتا مسئلهی معنا را نیز بِلاموضوع کردهاست: اینکه هر کاری که انجام میدهیم، هرچه روی میدهد، باید معنایی داشتهباشد، یعنی داستانی در پشت خود داشتهباشد که آن را بهفهم درآوریم، دیگر نیازمند دین نیست. البته دین یکی از درخشانترین داستانهایی بود که یکتاریخ دوام آورد؛ با این حال، علم تجربی این داستان را هم زیر سؤال برد، و اعلام کرد هیچ معنایی جز تصادفی دائمی وجود ندارد، و این انسان است که بههمهچیز معنا میبخشد.
امروز مؤمنان بهجای سازوکارهای دینی حل مشکلات و پیش از مراجعه بهدین سَری بهبیمارستان و بانک و اینترنت میزنند؛ جالبترین وجه این مراجعه آن است که تقریباً هیچ تلاش مؤثری برای این صورت نمیگیرد که علم تجربی و یا دستآوردهای آن را با دین سازگار کنند: تمام تلاشها در این راستاست که دین را با علم تجربی سازگار کنند ـــ بانک اسلامی، پزشکی اسلامی و، البته، حکومت اسلامی. هیچ تلاش جدی و مؤثری برای عرضهی دین پزشکی صورت نمیگیرد؛ کسی چنین تلاشی را جدی تلقی نخواهدکرد.
بدینترتیب، دین از همهی عرصهها اندکاندک پس نشستهاست؛ در حالی که در گذشتهای نهچندان دور متولی همهی وجوه زندگی مردم دین بود، و زندگی اصولاً در هالهای از ابهام و در پس پردهی شگفتی ناشی از کشفوشهودی جریان داشت که دین برای انسان بهارمغان میآورد، امروز بهپِیرَوی از پییِر لاپْلاس، ریاضیدان شهیر فرانسوی، برایمان مسجّل شدهاست که هر چیزی علتی دارد، و این علت را دیر یا زود خواهیمفهمید؛ برای همین نیاز چندانی بهمناسک دینی هم نداریم، که بکوشیم ارادهی خدا را بر امور مسلط کنیم.
برای همین هم دین اساساً نقشی انفعالی مییابد و، بهنوعی، دچار بنبست میشود؛ از آنجا که مبنای معرفتیاش بهویرانهای بدل شدهاست، طبعاً هیچ حکمی هم نمیتواند بدهد که براساس این مبنای معرفتی ویران و داستانی که دیگر معنایی را عرضه نمیکند، توجیه شود. با سیطرهی بیچونوچرای علم تجربی، و پاسخهای فوقالعادهای که بهمسئلههای ناشی از لزوم بقاء میدهد، هرگونه تلاشی برای احیاء دین و بازسازی چهرهی آن، صرفنظر از اینکه نامش را «روشنفکری دینی» بگذاریم یا «نواندیشی دینی»، «بازگشت بهاصل دین» بگذاریم یا هر چیز دیگر، از پیش شکستخورده است.
احتمالاً بتوان گفت دین مدتهاست بهبنبست رسیدهاست؛ برای همین، هر نوع تلاشی برای ترویج آن بهشکست میانجامد، و این نه از فقر نظری رویکردهای جایگزین بهدین ناشی میشود، و نه ربطی بهتجربههای ناکام ادارهی دولت مدرن براساس منطق دینی دارد ـــ ضربهی اصلی را دین خوردهاست، و این ضربه هم از جای دیگری بهآن وارد شدهاست. از این رو، تنها راهکاری که پیش پای دینداران ماندهاست، تلاش برای استقرار دین در جایگاه واقعی خود است؛ گوشهی آرامشبخشی که روان انسان را التیام میبخشد و، در کشاکش زندگی روزمره، چونان آغوش امنی بهتیمار او میپردازد.
آنطور که من میبینم، تنها همین کارکرد برای دین ماندهاست، که هنوز عمل میکند، و آن هم البته انحصاری نیست؛ یعنی در کنار ابزارهای دیگر آرامشدن، که علم تجربی برای انسان فراهم کردهاست، دین هم ابزار مؤثریست که بهانسان کمک میکند آرامش را تجربه کند. بهجز این، و معنویتی که انسان را در تجربههای دینیاش در بر میگیرد، عملاً امکان کنش و کارکرد دیگری برای دین متصور نیست.