حالا که همه دربارهی برنامهی همکاری ۲۵ ساله با چین نوشتهاند، بد نیست ما نیز اشارتی بکنیم؛ شاید بعداً بتوان بِدان استناد کرد؛ خصوصاً با توجه بهاثری که این قرارداد میتواند بر کل روابط بینالملل، و نه صرفاً تاریخ ایران، بر جای بگذارد.
هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون، در یکی از کتابهای درخشان خود ـــ چین ـــ بررسی تاریخی روشمند و روشنگری از این کشور ارائه میکند. نگاه و تحلیل کیسینجر، که از قضا مسئول برقراری رابطه میان ایالاتمتحد و جمهوری خلق چین در زمان مائو نیز بود، دقیق و آموزنده است. اینجا قصد ندارم تحلیل او را عرضه کنم؛ بلکه مایلام در حاشیه و، بهبهانهی این سند جنجالبرانگیز، بهچند نکته اشاره کنم.
یک. میتوان نشان داد یکی از مهمترین عوامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بهعنوان رهبر جبههی شرق، که متعاقباً موجب شد غرب عملاً بر کل عالَم سیطره پیدا کند و، حتا حالا هم، رقبای شرقی غرب، در واقع غربیتر از خودِ غرب رفتار میکنند، پیوستن چین بهایالاتمتحد، و جداییاش از شوروی بود؛ همانگونه که تولد نولیبرالیسم مقارن مذاکرات پینگپونگ رقم خورد، و در همان زمان هم ریگان و تاچر روی کار آمدند ـــ چنانکه در همان زمان هم اتحاد جماهیر شوروی روی سراشیبی سقوط افتاد: حملهی ناکامش بهافغانستان با تولید و تقویت اسلامگرایی از سوی ایالاتمتحد شکست خورد، و تمام کشورهایی که گرایشی بهاین کشور و شعبهای از حزب «بعث/ستاخیز» داشتند، یا در جریان حملات نظامی و جنگهای طولانی تضعیف شدند، و یا اینکه گرایشهای مارکسیستی ـ لنینیستی ـ استالینیستی در آنها با سرکارآمدن اسلامگرایی بهمُحاق رفت. در واقع، «پایان تاریخ» از زمانی آغاز شد که نیکسون و مائو دست دوستی دادند؛ بادی که آن زمان وزید، اول پایههای سلطنت پهلوی را شُل کرد، بعد چنان قدرتمند شد که دیوار برلین را نابود کرد.
دو. اکنون چین عملاً بهنوعی ابرقدرت تبدیل شدهاست: بهجز عضویت دائم در شورای امنیت ملل متحد، دارای تمامی مؤلفههای قدرت سخت و نرم است؛ آنقدر قدرتمند شدهاست که مانع عملکرد بهتر سازمان جهانی بهداشت در جریان همهگیری کرونا شود، که شیوع آن از این کشور آغاز شد و، حتا، آمریکا هم نتوانست نام «ویروس چینی» را برای عامل این بیماری جا بیاندازد ـــ در حالی که گمانههای نهچندان ضعیفی وجود دارد که چین را متهم اصلی همهگیری اخیر میدانند. چین اکنون آنقدر قدرتمند است که میتواند بهسادگی پنجه در پنجهی ایالاتمتحد، بهعنوان قدرتمندترین کشور جهان، بیاندازد، و در عرصهی بینالمللی یک مدعی جدی باشد، و با ساختاری منسجم، در جستوجوی منافع خود بهعنوان پرجمعیتترین و سومین کشور پهناور جهان است.
سه. قراردادی که بهدنبال انعقاد آن با چین هستند، نخستین نمونه از چنین قراردادهایی در تاریخ ایران نیست؛ برخلاف هوچیگری رسانهای، این قرارداد را با نمونههایی مانند ترکمانچای نمیتوان مقایسه کرد، که متعاقب شکستهایی در جنگهای ایران و روسیه منعقد شدند. این قرارداد، حتا در سطح سند آبکیای که بهعنوان برنامهی همکاریهای جامع منتشر شدهاست (اینجا را ببینید)، نمونهی روشنی از یک «امتیازنامه» است؛ یادآور امتیازنامههایی مانند رویتر، یا دارسی، یا رژی، که اولی جامعترینشان بود، و دومی سرآغاز نفتدارشدنمان شد، و سومی موقتاً بهتحریم شرعی استعمال توتون و تنباکو انجامید. امتیازنامهی رویتر چنان جامع و طویلالمدت بود، که جرج کرزن دربارهاش نوشت: «این امتیاز بخشیدن یکپارچهی تمامی منابع صنعتی یک کشور است که همانند آن تا بهامروز در هیچ مستعمرهای داده نشدهاست».
چهار. میتوان ساعتها دربارهی خیانت امثال میرزاحسینخان سپهسالار، که یکی از عوامل انعقاد این قرارداد بود، و رشوهای معادل پنجاههزار لیره هم برای جوشدادنش گرفت، نوشت؛ ولی کمتر بهاین پرسش برمیخوریم که اگر این امتیازنامه بر اثر فشارهای امثال مُلّاعلی کَنی، که برخلاف تصور اشتباه جلال آلاحمد نه با انگیزهی استقلالطلبی، که بهواسطهی یهودیبودن رویتر مخالف اعطای این امتیاز بود، مُلغا نمیشد، چه میشد؟ وقتی هیچ ذهنیتی برای استثمار منابع طبیعی ـــ بِداننحو که گوهر انقلاب صنعتی بود ـــ در این کشور وجود نداشت، و خودمان هم کمترین درکی از سازوکارهای جهان جدید نداشتیم، و امکان عملی استخراج منابعمان را هم نداشتیم، چطور با اعطای این امتیازنامه مخالفت میکردیم؟ فرض کنید شرایط این امتیازنامه در مذاکره تغییر میکرد؛ فرض کنید این امتیازنامه پابرجا میماند و، بهمانند امتیازنامهی دارسی، بهقرارداد ۱۹۳۳، ملیشدن صنعت نفت، قرارداد کنسرسیوم، و قراردادهای بیع متقابل و IPC کنونی منجر میشد؛ اوضاع چقدر تفاوت میکرد؟
پنج. قصد ندارم تا زمانی که متن اصلی قرارداد، آن هم بهزبان انگلیسی که زبان مورد توافق طرفین است، در دسترس قرار نگرفتهاست، سلباً و یا ایجاباً دربارهاش حرفی بزنم؛ اما میتوان از این منظر هم بهاین موضوع نگریست: ما مشخصاً دو تجربهی تاریخی در مواجهه با امتیازنامهها داریم؛ یکی رویتر، که در واقع بهنتیجه نرسید، و شاید اگر بهنتیجه میرسید اکنون دستکم چیزی مانند شرکت ملی نفت ایران، مثلاً در مورد استخراج معادن، میداشتیم و، دیگری دارسی، که نفت را در دامنمان ریخت و، با طی مسیری طولانی، که یک مرحلهی مهم آن نیز از شومینهای سوزان میگذرد، بهامروز رسیده، که اگر همین ۲۰۰هزار بشکهی برآوردی را هم نتوانیم بفروشیم و پول آن را وصول کنیم، ریال ممکن است بهراحتی بهنیمی از ارزش کنونیاش سقوط کند. با فرض آنکه سند واقعی قراردادی که با چین میخواهند ببندند در دسترسمان قرار گیرد، بهسود کدام رویکرد موضع میگیریم؟ صرفنظر از واکنش قدرتهای منطقهای و بینالمللی بهانعقاد چنین قراردادی، که میتوان دربارهاش بهتفصیل نوشت، کدام رَهیافت بیشتر در خدمت منافع ملیست: رَهیافتی که از منطق «بیع متقابل» پِیرَوی میکند، و میگوید بیا منابع را تبدیل بهچیزهای باارزش کن و درآمدت را هم از محل همان منابع بردار و سهم ما را هم بده؛ یا رَهیافتی که میگوید استقلال، ولی عملاً وابستگی و دریوزگی را بهدنبال میآورَد؟