رفتم نمایش «شیرهای خانبابا سلطنه»؛ سیاهبازی فوقالعادهای از افشین هاشمی، با بازی تماشایی گلاب آدینه (در نقش «سیاه») و خودِ هاشمی (در نقش «خانبابا»)، و بازیگران کاردرست دیگری که حتا بازیگر ِ معمولیای مانند مارال فرجاد هم در کنارشان خوش میدرخشد، و دختربچهای هم که نقش کوچکی را برعهده دارد، بهزیبایی نقش خود را پیاده میکند.
شاهبیت نمایش قطعاً بازی خیرهکنندهی آدینه است، ولی بازی هاشمی نیز چنان روان است که نمیتوان آن را ندید. دیگران هم، بهخوبی در نقشهایشان جاگیر شدهاند؛ در این میان، نکتهی قابلتوجه آواز ششدانگیست که در میانهی نمایش از گلوی سهخانمی درمیآید که نقش ستمکشیدگانی سبزپوش را بازی میکنند و، واقعاً، روحافزاست: اینها چنان خوب بازی میکنند و چنان خوب آواز میخوانند، که آدم بهواقع بر توانایی استثناییشان غبطه میخورد.
اجرای موسیقی این نمایش را گروه «ولشدگان» برعهده دارند که، از دید من، در کنار همایون شجریان و سهراب پورناظری و محسن نامجو و، تا اندازهای، چارتار و حافظ ناظری، از طعمهای تازهی موسیقی ملی ما هستند، و اندکاندک نامدارتر خواهندشد؛ همانها که کارشان را با ضبط موسیقی حرفهایشان روی اُپِن آشپزخانهیشان و پخش نماهنگ آن آغاز کردند و، اینک، بلیتهای کنسرتشان در چشمبرهمزدنی نایاب میشود.
نمایشنامهی این اثر قبلاً منتشر شدهبود؛ چندباری هم در اینسو و آنسو نمایشنامهخوانیاش ـــ حتا با حضور خودِ هاشمی ـــ برگزار شدهبود، ولی این نخستین اجرای صحنهای آن است. متن از نظر استحکام روایی قابلقبول است؛ اگرچه برخی شخصیتها را، مانند سهخانمی که چادر سبز بر تن دارند، در میانهی کار رها میکند، و تکلیفشان را روشن نمیکند و، بهعلاوه، مخاطب را دربارهی سرنوشت برخی عناصری که شخصیت «سیاه» از قربانیان ستم «خانبابا» برمیگیرد ـــ عینک و تومار ـــ سردرگم رها میکند. پایانبندی کار هم اگرچه تکاندهنده است، ولی در جای مناسبی قرار نگرفتهاست؛ میشد پایان بهتری، نه از نظر محتوا، بلکه از نظر جزئیات فُرمی، برای تبدیل این نمایش خوب بهیک کار عالی پیشبینی کرد.
ارجاعات اثر بهرویدادهای معاصر فراوان و چشمگیر است؛ هاشمی حتا از «مرسی، اَه»، «ژن خوب»، و دیگر تکیهکلامهای خندهآور اینروزها هم نمیگذرد و، بهجا و بهاندازه، از آنها بهره میگیرد. از اینقبیل ارجاعات که بگذریم، کل اثر استعارهای از حالوروز امروز این سرزمین است: گریهی باسمهای «خانبابا»، که هواداران پُرشورش را بهگریه میاندازد؛ مداحی سینهچاکهای «خانبابا»؛ و چادر سبز ستمدیدهها؛ اجزائی هستند که در مجموعشان میتوان تصویر روشنی از امروز ِ ایران دید.
حُسن این نمایش، در قیاس با هجویهای مانند «ساعت ۵ عصر»، این است که بهمعنای واقعی کلمه «طنز» است؛ یعنی اثری مفرح و بهغایت خندهدار است، و بدون آزار بیننده او را بهخنده میاندازد و، بعداً، بهفکر وامیدارد. بهطور متناسبی، در مقاطعی هم بهشدت مخاطب را درهم میبرد و، رفتهرفته، مقدار تأمل و غم را چنان میافزاید، که در ربع پایانی نمایش اثری از کمدی در کار نیست، و تصویر تمامنمایی از همهی خیانتها و خباثتهای حکمرانی ایرانی، با تملقها و هرزگیها و بخوربخورها و کثافتکاریهای مهوعشان، عرضه میشود، که نفس آدم را تنگ میکند.
«شیرهای خانبابا سلطنه» را باید دید؛ هرچه زودتر، تا دست ممیزی بهآن نرسیدهاست.
پینوشت ۱: استعارهی بیشترینهی نمایشها و فیلمهای ایرانی برای اشاره بهحاکم ایرانی، «ناصرالدینشاه» است؛ این نمایش هم از این قاعده مستثنا نیست، و «خانبابای ناصری»، با آن نگاههای شیطنتآمیز هاشمی و بازی شیرینش، خیلی خوشمزه از کار درآمدهاست. اما میتوان نشان داد تصویری که در ناخودآگاه اهل اندیشه از «شاه کجکلاه» شکل گرفته، ربط چندان وثیقی بهواقعیت تاریخی او ندارد؛ شاید زمانی دربارهاش نوشتم.
پینوشت ۲: عنوان نوشتار شعاریست که سینهچاکهایش در مدح «خانبابا» میگویند؛ اینجا من وامش گرفتهام تا خطاب بهکل گروه این نمایش بگویم.