واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

بازنمایی جامعه‌ی جنگی

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ب.ظ

روی جلد تایم

این روزها خیلی‌ها حمله‌ی کامنتی می‌کنند؛ جالب این‌جاست که در اندازه‌ای قابل مقایسه با حمله‌های کامنتی، کسانی هستند که به‌حمله‌کنندگان کامنتی حمله می‌کنند. آن‌چه در این میان مفقود است، چون همیشه‌ی تاریخ معاصر ایران، بررسی همه‌جانبه‌ی ابعاد موضوع است؛ این‌که اصلاً «چرا» چنین پدیده‌ای روی می‌دهد؟ جالب این‌جاست که بخشی از پاسخ به‌چرایی این قضیه، به‌چرایی حمله‌ی متقابل به‌حمله‌کنندگان برمی‌گردد؛ این‌که برخی دوستان، که مثلاً اهل تأمل و انتقاد هستند، چاره‌ی حمله‌های کامنتی را در «بِلاک»، «ریپورت»، و انواع استهزاءها می‌بینند ـــ بی آن‌که لحظه‌ای فکر کنند، که «علت» حمله‌های کامنتی چیست.

برخلاف ما، که پیش از درک مسئله، دوست داریم فوراً به‌راه‌حل مسئله برسیم و، به‌همین دلیل هم، غالباً به‌بی‌راهه می‌رویم، اهالی فرنگستان، به‌واسطه‌ی گذشته‌ی‌شان، از رُنِسانْس و، مشخصاً، روشن‌گری بدین‌سو، اهل پرسیدن و سنجیدن زوایای گوناگون مسائل‌اند؛ پیش از آن‌که به‌عمل روی آورند. آخرین نمونه، که نشان می‌دهد حمله‌های کامنتی، برخلاف تصور دوستان منورالفکر، منحصر به‌مرز پُرگهر نیست، یادداشت مفصل تایم در همین رابطه است، که با این عنوان روی جلد شماره‌ی ۲۹ اوت ۲۰۱۶ این مجله آمده‌است: «چرا در حال باختن اینترنت به‌فرهنگ نفرت هستیم؟» (جالب است که در روش تحقیق دانش‌گاهی ایرانی به‌شما یاد می‌دهند در عنوان‌های‌تان از عبارات پرسشی استفاده نکنید!) ـــ مقاله‌ی اصلی را در این‌جا بخوانید؛ با عنوان: «چگونه ترُول‌ها اینترنت را به‌زوال می‌کشانند؟».

مدت‌ها پیش، و در نوشته‌جاتی که اینک از میان رفته‌اند، به‌جامعه‌ی جنگی می‌پرداختم، و می‌کوشیدم توصیف نسبتاً دقیقی از مختصات یک جامعه‌ی جنگی، این‌که از کجا می‌آید و به‌کجا می‌رود، عرضه کنم. در همان نوشته‌ها، سعی کرده‌بودم به‌دنبال راه‌حل هم بگردم؛ منتها آن دُکان به‌دلایلی به‌مُحاق رفت، و تمام کوشش‌های این کم‌ترین هم زایل شد. حالا که به‌ناچار باید از صفر آغاز کرد، با یک مطالعه‌ی کوچک موردی شروع می‌کنیم؛ این‌که چه می‌شود پدیده‌ای مانند حمله‌ی کامنتی این‌قدر همه‌گیر می‌شود؟

گروهی از افراد را در نظر بگیرید، که بدون هیچ پیشینه‌ای، بناست باهم زندگی کنند. طبیعی‌ترین رفتار این آدم‌ها، چنان‌که در طبیعت مشاهده می‌کنیم، این است که به‌جان یک‌دیگر بیافتند، تا قوی‌ترین‌شان بر دیگران سیطره پیدا کند؛ آن هم سیطره‌ای که دیرپا نیست، و هر لحظه ممکن است از سوی دیگر مدعیان سروری مورد تهدید قرار گیرد. آن‌چه سبب می‌شود این افراد در کنار هم زندگی کنند، برخلاف تصور هابز و دیگر غول‌های فلسفه‌ی سیاسی، ظاهراً این نیست که با یک‌دیگر قرار بگذارند یکی بر دیگران حاکم شود، تا در مقابل تهدیدها از آن‌ها محافظت کند و، در مقابل، آن‌ها نیز بخشی از آزادی‌های طبیعی‌شان را واگذارند؛ زیرا همان که به‌تدریج اندیشه‌ای شکل بگیرد، که مطابق آن، آدم‌ها تصمیم بگیرند با هم قرار بگذارند، مستلزم گذشت زمان‌های طولانی، و رسوب تجربه‌های گوناگون در نسل‌های متوالی انسان‌هاست؛ چیزی که آن را سنت می‌نامیم.

بدین‌ترتیب، سنت آن چیزی‌ست که غرایز طبیعی آدمیان را مهار می‌کند؛ در غیاب سنت، آدمی‌زاد، چونان کودکی که بی‌خبر از همه‌جا، از زِه‌دانِ مادر پا به‌این جهان می‌گذارد، هیچ ضرورتی به‌مهار اَمیال طبیعی‌اش نمی‌بیند، زیرا چنین چیزی را نیاموخته‌است: این، داستانی‌ست که باید بِدان گوش فراداد، و آن را درونی کرد، تا اندک‌اندک بیاموزیم هرجایی نمی‌توان اجابت مزاج کرد، هرجایی نباید برای غذا غُر زد یا گریست، هر حرفی را نباید هرجایی زد، و قِس عَلی هذا. سنت، همان نیروی نادیدنی قدرت‌مندی‌ست، که حتا در غیاب ابزارهای مدرن حکم‌رانی، امور آدمیان را تَمشیَت می‌کند.

در مقابل، مدرنیته چارچوب جای‌گزینی معرفی می‌کند: این‌که به‌جای تحمل نیروی سنت، و گردن‌نهادن به‌مناسبات آن، خودمان، بی‌نیاز از هرگونه پیشینه و داستانی، مستقلاً، بیاندیشیم، و هرجور می‌پسندیم زندگی کنیم. این اندیشه، که درباره‌ی شرایط امکان، و مقتضیات ظهورش، می‌توان ساعت‌ها نوشت، و باز هم به‌خاتمه‌ی بحث نرسید، به‌سادگی هرچه داستان و سنت است می‌شویَد. در چنین شرایطی، آن‌چه سنت‌ها با آن مواجه می‌شوند، توفانی سهم‌گین است که سَرِ سازش با هیچ‌چیز غیر از عقل خودبنیاد را ندارد، و دو گونه واکنش را پدید می‌آورَد: یکی این‌که سنت از جا کنده شود، و به‌تاریخ بپیوندد؛ دو دیگر آن‌که سنت از قیافه بیافتد ـــ یعنی باقی بماند؛ منتها نه به‌صورتی که پیش از این در سلامت به‌سر می‌برده‌است، بلکه چونان موجودی که بیماری‌ای درمان‌ناپذیر، آن را پژمرده‌است. گذشته از سنت‌هایی که مدرنیته آن‌ها را از پا درمی‌آورد، سنت‌های دیگر، به‌حیات بیمارشان ادامه می‌دهند (درباره‌ی این سنت‌ها، بیش‌تر باید بنویسم).

بنابراین، در شرایطی که مدرنیته هرچه داستان است از ریشه درمی‌آورد، انسان‌ها در فضایی تهی وامی‌مانند، و در این واماندگیِ تهی، همانند همان کودکی که تازه از مادر زاده شده‌است، نمی‌دانند به‌کدام‌سو روان شوند. در این فضا، طبیعی‌ترین کنش و واکنش، جنگی مدام است، که اصلاً مفهومی به‌نام جامعه را از میان برمی‌دارد؛ در چنین شرایطی ـــ جامعه‌ی جنگی ـــ چیزی به‌نام جامعه وجود نخواهدداشت: تنها باهَمادی از افراد تک‌افتاده، که می‌توانند هر لحظه با یک‌دیگر گَل‌آویز شوند.

روشن است که چنین وضعیتی در فضای وب، که از زمان تولدش دیرزمانی هم نمی‌گذرد، و اصلاً سنتی در آن پای نگرفته‌است، از همه‌جا حادتر است: چنان‌که تولد وب، با تولد مفهومی به‌نام ترُل، تقریباً مقارن است، و این قافله، همان جماعت سرگشته‌ای‌ست، که در فقدان سنتی نیرومند که غرایز طبیعی آدمی را مهار کند، امیال خود را بروز می‌دهد؛ از هرچیز و هرکس که باب میلش نباشد، متنفر می‌شود و، متعاقباً، به‌ساده‌ترین شکل ممکن، واکنش نشان می‌دهد. مانند همه‌ی رفتارهای دیگر نیز، این گونه‌ی کردار، با تقلید گسترش می‌یابد و، چنان همه‌گیر می‌شود، که از ایران تا اَنیران را در بر می‌گیرد.

اما آیا این وضعیت دیرپاست؟ من گمان نمی‌کنم؛ یعنی همان‌طور که بشر، در نسل‌های متمادی، به‌تدریج آموخت چه باید بکند، و چه نباید بکند، انسان مدرن هم می‌تواند سنت خود را بسازد و، البته، در نبردی مدام با خود، آن را ویران، و از نو بنا کند؛ بدین‌ترتیب، سنتِ مدرن، چیزی‌ست که در جنگ ساخته می‌شود: ابتدا جنگ آدمیان با هم، سپس جنگ آدمیان با خود. اکنون پرسش این است: آیا انسان می‌تواند از این گرداب ناآرامی خلاصی یابد، و به‌ساحل آرامش برسد؟

تأمل لازم است.

۹۵/۰۶/۰۶
محمدعلی کاظم‌نظری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی