کاسبی با مرگ، یا: چگونه هر چیزی را بدل بهوسیله کنیم
مریم میرزاخانی درگذشت، و این نوشته دربارهی درگذشت او، و واکنشهاییست که در اینسو و آنسو بهاین درگذشت ابراز شد؛ نه دربارهی خودِ او، که غیر از آنچه در نظریهی اعداد شخصاً مدیونش هستم، چیزی از فعالیتهای پیشرفتهی ریاضیاتیاش نمیدانم، و شناخت شخصیای هم از او ندارم: تنها میدانم که شخصیت علمی بینالمللی و شناختهشدهای بود، که این مملکت متکفل بخشی از رشد شخصیتیاش بود، و بهپیشبُرد مرزهای دانش خدمات شایانی کرد ـــ برای شخصیت علمی او احترام فراوانی قائل بودم و هستم؛ خدایش رحمت کند، و بهخانوادهی نیکوکارش صبر و اجر عطا بفرماید.
از لحظهی انتشار خبر درگذشت خانم میرزاخانی، بهتقریب قابلقبول، تنها چیزی که در واکنشها بهاین خبر دیده نشد، اهمیت بهاو و خانوادهاش، بهعنوان مجموعهای از انسانها، بود. همه، بهتأکید میگویم، همه، کوشیدند از نمد خبر درگذشت یک انسان، برای خود کلاهی بدوزند: عدهای بهمیهنشان تاختند، و اَباطیلی از قبیل این بافتند که اگر مریم میرزاخانی در ایران میماند معلم سادهای میشد، و یا اینکه کشور او را فراری داد؛ عدهای بهحجابِ قانوناً الزامی تاختند، و دربارهی انتشار تصویر خانم میرزاخانی در رسانهها و آزادیهای یواشکی باسمهای و غیر ذالک افاضاتی صادر کردند؛ مشخصاً یک خبرگزاری از این نوشت که هزینههای درمانی در آمریکا کمرشکن است و، از این رهگذر، شعار «دِیوید دِیوید او اِس آ» را طنینانداز کرد؛ عدهای درگذشت زودهنگام خانم میرزاخانی را با درازای عمر اشخاص دیگر ـــ از معتاد و بیخانمان، تا برخی مقامات سیاسی ـــ قیاس کردند، و افسوس خوردند چرا این انسان «مفید» اینقدر زود این دنیا را ترک کردهاست و این آدمهای «غیرمفید / مضر» زندهاند؛ جنبش زنان هم در این میان اعلام وجودی کرد که «پرچم بالاست!»؛ برخی مقامات دولتی هم، که از سردفتری اسناد رسمی بهمعاونت رییسجمهور رسیدهاند و، اکنون نیز، در سودای وزارتاند، نامهای احساسی و تُهی از معنا را، بدون سربرگ و مُهر و امضاء و شماره و تاریخ، که درج این اقلام، قاعدهای تخطیناپذیر در نامهنگاریهای رسمیست، در شبکههای اجتماعی منتشر کردند، که: «ما از خانم میرزاخانی برای سفر بهایران دعوت کردیم، خودش نیامد!»؛ دوستی که فامیلیاش «آنلاین» است در این باره نوشت که نام تازهگذشته «ترِند» جهانی «توییتر» شدهاست؛ انجمن «سمپادی»های مقیم در اقطار عالَم، خانم میرزاخانی را فقط برای خود دانست و گفت «تو دختر مایی!»؛ دَهها ـــ بَل صدها، یا هزاران ـــ انجمن و گروه و کانال و تارنما و صفحهی اینستاگرام و فیسبوک، که ادعای ریاضیدانی و ریاضیخوانی دارند، ولی بعید است حتا بدانند مشتق دوم یک تابع درجهدوم چند است، پیام تسلیت صادر، و نامی از خودشان دَر کردند؛ کارشناسان برجستهی امور مربوط بهتابعیت و متخصصان قُلابی حقوق بینالملل خصوصی فغان کردند که چرا دختر خانم میرزاخانی نمیتواند تابعیت مرز پرگهر را دریافت کند؛ یکی هم که حتا پس از مرگ مرحوم هاشمی نمیتواند حِقد خود را از او پنهان کند و، بهتعبیر یک انسان بزرگ، همواره «مرئوس» خواهدبود، عکسی را که در زمان المپیاد ریاضی از خانم میرزاخانی و مرحوم هاشمی و این شخص و دیگران برداشته شدهاست، بُرید، و همراه با پیامی بیمایه منتشر کرد؛ تنها برای اینکه خودش را در مرکز تصویر جا بزند.
چرا؟ چرا هیچ توجهی بهاین نداریم که یک انسان از این دنیا رفتهاست، بازماندگانی دارد، که عزادار عزیز مرحومشان هستند که جوانمرگ شدهاست، و این حرفها آتششان میزند؛ برخوردی سبعانه با درگذشت یک انسان: چونان پیکر بیجانی که کفتارها بهجانش افتادهاند، و هریک میخواهد طَرْفی از آن برای خود بربندد. چرا اینقدر بیرحم شدهایم و ظالم و سنگدل؟ فرض کنیم مریم میرزاخانی نه یک دانشمند برجسته، که انسانی معمولی باشد (عجالتاً این را کنار بگذاریم که هر انسانی، حتا مریم میرزاخانی، اولاً و بالذات یک «انسان» است و، از این حیث، با دیگر «انسان»ها هیچ تفاوتی ندارد، و با یکایکشان برابر است)؛ باز هم چنین هیستری جمعی هولناکی را بهنمایش میگذاریم؟
پاسخ روشن است: نه؛ هرگز در صورت درگذشت یک انسان معمولی، حتا شبیه چنین رویدادهای احمقانهای را شاهد نیستیم، و علت نیز روشن است: مرگ یک انسان معمولی عرصهای برای نمایش و دیدهشدن فراهم نمیآورَد (البته بهصورت موردی میتواند توجهها را در شبکههای مجازی بهانسان جلب کند، ولی نه بهصورت جمعی)؛ در حالی که درگذشت شخصیتی چون خانم میرزاخانی، کاملاً چنین زمینهای را فراهم میکند ـــ این همان چیزیست که پیآمد مدرنیتهایست که همچنان مشغول تعرض بهسنتهای ماست.
سنت برای مرگ هم مناسک روشنی را پیش پای آدمیزاد میگذارد و، از همه مهمتر، غرایز او را مهار میکند؛ سنت حتا مانع از زاریهای دلخراش میشود، و در فضا ـ زمان سنتی، آدمیزاد حتا بهذهنش خطور هم نمیکند که از مرگ همنوعش نردبامی برای پُرآوازهساختن خود مهیا کند: درست وارون آن فضا ـ زمان خالی و بیابان برهوت و عرصهی تُهی از معنایی که مدرنیته پیش پای انسان میگذارد؛ فضا ـ زمانی که تمام قیدوبندهای رفتار را از دستوپای انسان برمیدارد و، از همین رو، ابتداییترین غرایز بشری (و نه لزوماً حیوانی) انسان مجال بروز پیدا میکنند: نمایاندن، با هر وسیله و بههر ترتیبی؛ پیجویی نفع شخصی و امیال فردی، با تبدیل همهچیز بهوسیله؛ حتا پیکر یک انسان.
تُف بر مدرنیته!
مرگ انسان معمولی (احتمالن در جهان سنتی یا بین افراد سنتی) هم میتواند زمینه را برای باقی بیاخلاقیها فراهم کند: حقخوریها و دعوا بر سر میراث، غیبتها و بدگوییها، چشم و همچشمیها و... انسان سنتی هم بیاخلاقیهای خاص خود را دارد.