«ای مرغ گرفتار، بمانی و ببینی»: دربارهی اعتراضها در فرانسه
تقریباً از روزی که «جلیقهزرد»ها کارشان را در اعتراض بهافزایش مالیات بر سوخت در فرانسه با یکقرار فیسبوکی آغاز کردند، خبرهایشان را مستمراً دنبال کردهام: آنها، که ابتدا با بیتوجهی قابلانتظار رسانههای بینالمللی جریان اصلی روبهرو شدهبودند، بدون آنکه کاری بهاین کارها داشتهباشند، و بدون آنکه حرفهای قُلُمبه بزنند، همچنان مشغول پیشرَوی و اعتراضاند؛ بهگرانی، نداری، و بهکار تا سرحد مرگ بدون چشماندازی روشن ـــ شوریدن آشکار حذفشدگان، بهحاشیهراندهشدگان، مُزدبگیران، و کارگران، بر دیگران؛ همهی آن استثمارگرانی که دائماً مشغول آراستن استثمار با انواع مفاهیم خوشرنگولعاباند. اِستِللا دُووینی، شهروند پنجاهودوسالهی اهل شمال فرانسه، میگوید: «دیگر بس است؛ خسته شدم، واقعاً خسته شدم».
ظاهراً تمام احزاب و جناحهای سیاسی در فرانسه، حمایتشان را از حرکت اعتراضی انسانهای عادی و بینامونشانی که خیابانهای پاریس و مارسِی و تولوز و نانت را بهتسخیر خود درآوردهاند، اعلام کردهاند، اما حرکت آنها قابلمصادره نیست؛ فرانک بولر، یکی از اعضای این جنبش میگوید: «ما نمیخواهیم کسی جنبش ما را بهنام خود مصادره کند: ما رهبر جنبش نمیخواهیم؛ انقلاب فرانسه با جنگ آرد آغاز شد، اکنون این جنگ برای ما جنگ مالیات سوخت است». سخنان تکاندهندهای که نیروی خستگیناپذیر یکانقلاب را بازنمایی میکند؛ با این حال، این حرکت نیز، همانند اعتراض کارگران هفتتپه و، حتا، اعتراضات دیماه سال گذشته در ایران، بهخاطر بیمعنایی و پوچیای که اصلیترین فرآوردهی نولیبرالیسم است، و بر زندگیهایمان حکمفرما شدهاست، تاکنون از ترسیم بدیل منسجمی برای وضعیت فعلی بازماندهاست: بهعبارت سادهتر، همگی میدانند چه «نمیخواهند»، ولی اصلاً نمیدانند چه «میخواهند».
مشکل اینجاست که در سطح اندیشهای نیز همین وضعیت حکمفرماست: معدود اندیشمندان و نویسندگان قابلاعتنایی که مشخصاً از جنبش اشغال والاستریت بدینسو در این باره و، بهطور کلی، اعتراضهای علیه جهانیسازی، سرمایهداری افسارگسیخته، و نولیبرالیسم سازمانیافته تأمل کردهاند، حتا هنوز نتوانستهاند نامونشانی برای تمایزبخشیدن بهاین حرکتها خلق کنند؛ در نتیجه، عنوان کلی معترضان بهسرمایهداری «ضد سرمایهداری (Anti-Capitalism)» است، که الکس کالینیکوس نیز، «بیانیه (Manifest)» آن را در کتابی بههمین نام نوشتهاست. بدینترتیب، فراتر از عصیان بر وضع موجود، بهنظر میرسد تصویر دقیقی از این وضعیت، و وضعیت مطلوبی که بخواهیم بهآن برسیم، در دست نیست.
این البته چندان هم نباید محل شگفتی باشد: در شرایطی که نولیبرالیسم، بدون آنکه با رقیب چشمگیری روبهرو باشد، سخت مشغول تدارک و تهیهی فکری و رسانهای و نظری و عملیست، ابترماندن مبارزه برای برانداختن این نظام، اتفاق عجیب و ویژهای نیست؛ انقلابهای سدههای گذشته در شرایطی بهنتیجه میرسیدند که دستکم جمع معدودی میدانستند چه میخواهند، و برای رسیدن بهخواسته(ها)ی متعالیشان، میتوانستند مردم را بسیج کنند و بهدنبال خود بکشانند. تقریباً در تمامی انقلابهای بزرگ بشر، از انقلاب فرانسه تا انقلاب پنجاهوهفت، پیشآهنگهایی را میبینیم که سَردَمدار کل حرکتاند، و مردم بهدنبالشان جانفشانی میکنند: این چیزیست که در حرکتهای دههای که از هزارهی سوم میگذرد غالباً مشاهده نمیشود.
ویژگی حرکتهای معاصری که ذکرشان رفت جز این است: در هیچکدام از آنها، حرکت از بالا بهپایین نیست؛ جالبترین ویژگی آنها این است که هیچیک رهبر و ایدئولوژی خاصی را دنبال نکردهاند و، نوعاً، بهدنبال اعتراض صِرف بهوضع موجود هستند، نه اینکه بخواهند نظمونظام تازهای را بهجای نظمونظام کنونی بنشانند: در همین راستا هم، برخلاف اکثریت قریب بهاتفاق انقلابهای گذشته، که تأمل اندیشمندان مقدم بر حرکت تودهها بودهاست، در این جنبشهای بینامونشان، که حاملان خودآگاهی راستین آنها را بهپیش میرانند، با خاتمهی هریک از امواج حرکت، تازه فصل تأمل فرارسیدهاست، که در نتیجه، این تأملها حداکثر در سطح کتب همگانی منعکس شدهاست، نه آنکه بهتأملاتی منشأ اثر و جریانساز (نظیر بیانیهی حزب کمونیست) بدل شود.
روشن است که این حرکتها از جنس دیگری هستند، و برای زمانهای متفاوت با عصر انقلابهای شکوهمند؛ تمامی ویژگیهای این حرکتها در نوع خود تکین است: بدون ایدئولوژی، بدون تصویری از وضعیت کنونی و وضعیت مطلوب، بدون ساختار منسجم، بدون رهبری و، عمدتاً، تنها متمرکز بر «نه» بهوضعیت فعلی. پرسش این است که در این خلأ مفهومی ِ برساختهی نولیبرالیسم، این جنبشها چه میتوانند بکنند؟ آیا میتوانند توفیقی حاصل کنند؟ بر فرض موفقیت، آیا میتوانند در جریان یکانقلاب، بهایدههای ایجابیشان سروسامانی بدهند؟ یا اساساً منادی سازمان تازهای هستند که ماهیتاً بیسازمان است؟
برای من، که از بیخوبُن با مفهوم «دولت» سر ناسازگاری دارم، این شِقّ آخر واقعاً مایهی امیدواریست؛ با وجود همهی شواهدِ مغایر، خیلی دوست دارم تمام این بیسازمانیها و خلاصهشدنها در «نه بهوضع موجود»، آگاهانه و ارادی، و نشان از نومیدی بشر از تمامی ترتیبات حکمرانی باشد: اصالتی آنارشیستی، که بشر اندکاندک دارد با شکوه و شیرینیاش مواجه میشود ـــ بدون نظارت و اقتدار هم میشود زندگی کرد و، حتا، بهتر هم میشود زیست.
میشود آن «روز همایون» را ببینیم، «که بهعالَم قفسی نیست»؟