از قیصر، تا عماد
۴۷ سال پس از ساخت قیصر، فیلم باشکوه مسعود کیمیایی، که حتا اگر آشغال هم بسازد، قابل دیدن و آموختن و لذتبردن است، اصغر فرهادی، بزرگترین کارگردان زندهی سینمای ایران، با ساخت فروشنده، ادای دین چشمگیری بهاین فیلم کرد؛ فیلم فرهادی، در توجهی دوباره بهامر جنسی، پس از شهر زیبا و چهارشنبهسوری، که آن امر را در حاشیه دنبال میکردند، اینبار امر جنسی را بهمتن آورد، تا از رهگذر آن، نگاهی ژرف بهجامعهی امروز ایران بیافکند.
روییترین لایهی فروشنده، همان رویهایست که ماجرای اصلی فیلم در آن روی میدهد؛ ماجرای رویارویی شوهری، با تعرض بهزنش، و گیجیای که در این مواجهه از خود نشان میدهد. این، البته، برای جامعهای که اثری از سنتهایش بر جای نماندهاست، چیز عجیبی نیست؛ چه، این سنت است که راهنمای آٔدمیست و، برخلاف «قیصر»، که بهروشنی تصمیم خود را گرفت، «عماد» موجودی درمانده است، که میکوشد از میان روزمرگیها، زندگیاش را نجات دهد و، دستآخر نیز، غریزهاش او را راه میبرد.
قیصر، بهروشنی، نمایی از گذاری بود که در جامعهی ایران در حال وقوع بود؛ جامعهای که هیچگاه با مفهومی بهنام «دولت» سازگاری نداشت و، چنانکه در قیصر نیز میبینیم، بهدور از دستگاه عدالت کیفری، انتقامش را میگیرد. با این همه، در قیصر، همزمان با قتل «فرمون»، که بنا بهسوگندی که یاد کردهبود، انتقام را با دست خالی دنبال کرد و، از این رو، شکست خورد، «قیصر»ی متولد شد، که انتقام را برای انتقام، و نه جستوجوی امر اخلاقی، دنبال میکرد ـــ این، پوستاندازیای در ارزشهای جامعهای بود، که سرخورده بود، ولی هنوز سنتهایش از میان نرفتهبود.
تهرانِ ۱۳۹۵، که بهقول «عماد»، «باید همهی ساختمانهایش را کوبید، و از نو ساخت»، که تازه همین ساختمانهای بهاصطلاح نونوار هم، بهقول «بابک»، حاصل کوبیدن قبلیهاست، تاب آنجور انتقام را ندارد؛ اما از سوی دیگر، نمیداند چگونه باید با آنچه بر روانش سنگینی میکند، مواجه شود ـــ پس از رفتوبرگشتهای بسیار، پس از تعلیقی جانکاه، دستآخر، این بهنوعی یک اتفاق است که سرنوشت را رقم میزند: «عماد» و «رعنا»، تنها نظارهگر ماجرا هستند، و این قصه، برخلاف آنچه دربارهی فرهادی مشهور است، پایانِ بازی ندارد.
با این حال، نشانههایی از پدیدآیی هنجارهایی تازه نیز بهچشم میخورد؛ آنگاه که زوج داستان قیدوبندهایی برای رفتارشان در نظر میگیرند ولی، همچنان، با دوری از دستگاه رسمی عدالت، میکوشند خودشان، البته با درک تازهای که از عدالت عرضه میشود، تصمیم بگیرند چهکاری منصفانه است: رویگردان از سنتی که پاسخی قطعی بهمسئله را در چَنته دارد، و رویارویی با موضوع، بهوسیلهی عقلی که هیچ آموزهای را با خود حمل نمیکند، و تازه میخواهد با «اندیشیدن»، متولد شود، در غیاب «دولت»، که قرار بوده راهنمای اخلاقی مردمان هم باشد؛ اگرچه بهسیطرهی شرکتها تن دادهاست.
گذشته از روییترین لایهی فیلم، نشانههای دیگری نیز از نگاه عمیق و پُرجزئیات فرهادی، بهکشوری که از آن میآید، و بِدانجا نیز متعلق است، بهچشم میخورد؛ از دید من، فرهادی بهایران تعلق دارد، و نگاهش نیز بهشدت بومیست، و این نکتهی اکیداً مثبت کار اوست. فرهادی بهفرانسه و اسپانیا و هیچجای دیگری تعلق ندارد، و همین موضوع، علت ناکامی فیلم خوشساختی چون گذشته است، که دور از ذهن نیست در مورد فیلمی که هماینک در اسپانیا در دست ساخت دارد نیز، تکرار شود؛ صرفنظر از آنچه بهدنبال ساخت آن است.
یکی از وجوه دیدنی فروشنده، تلفیق بهجاییست که داستان فیلم با داستان نمایش مرگ فروشنده، اثر آرتور میلر، برقرار کردهاست؛ چنانکه ارجاعهای فیلم بهنمایش، بهخوبی در فیلم جایگیر شدهاست، و داستان آن را بهپیش نیز میبرد. از این گذشته، تصویر واقعیای که فرهادی از «مدرسه» نشان میدهد، و ریزهکاریهایی که در آن تصویر هست ـــ از موبایلی که مخفی میشود و پُر است از تصاویر آنچنانی و پدری که مُرده است، تا بیامدبلیویی که بهبیاموِ تبدیل میشود و کسی نمیداند چرا، تا کتابهایی که برای مطالعهی دانشآموزان نامناسب تشخیص داده شدهاند و، البته، تا دانشآموزان جستوجوگری که بهدنبال حقیقتاند ـــ وجهی فوقالعاده بهفیلم میبخشد؛ وجهی که سرگشتگی نسل تازه را، در هیاهوی هجومها و سرکوبها، بهخوبی در نگاه مضطرب او بهنمایش میگذارد.
فروشنده را باید همهی تصمیمگیران امروز ایران ببینند؛ نگاه عمیق فرهادی شایستهی تقدیر است، ولی از آن گذشته، شیوهای که او به«زیر پوست شهر» مینگرد، شیوهایست که منحصر بهخود اوست، و باید بسیار از آن آموخت: روایتگریِ صریح، بیتعارف، و تیزبینانهی آنچه یک جامعه، در ناخودآگاه روانش، با آن دستوپنجه نرم میکند؛ آن هم در شرایطی که در خودآگاهش، باید با هزارویک معضل پیچیده در نبرد باشد: از فروریختن ساختمانهای سُست، در پِی ویرانیهای نابخردانه، تا ترکبرداشتن شیشهها، و تا آوارگی مادران تنهایی که برهنهاند، ولی پالتو پوشیدهاند، و بهشان میخندند.