یکی از آفات جنبشهای اجتماعی، ابتلایشان بهاعضاییست که هیچ از مختصات آن جنبش نمیدانند (و یا بدتر: تنها اندکی میدانند)، ولی سَری پُرشور دارند و، از این رو، حاضرند برای آنکه اتفاقی درون آن جنبش بیافتد و، بهاصطلاح، آن جنبش پیشرفتی حاصل کند، جانشان را هم بدهند. نمونههای چنین وضعیتی، خصوصاً، در ایران معاصر فراوان است؛ مثلاً چپهای پیش از انقلاب، که اغلبشان در هیچ رشتهی مرتبط با مارکسیسم (مثلاً جامعهشناسی، علوم سیاسی، و یا فلسفه؛ البته بهجز مواردی از قبیل بیژن جَزَنی)، تحصیل نکردهبودند و، بهاصطلاحْ نظریهپردازانشان هم، غالباً، تحصیلکردهی مهندسی بودند.
متأسفانه، این وضعیت در حال حاضر هم با شدت و ضعف ویژهی خود همچنان وجود دارد؛ چنانکه جامعهی ایران انباشته از تشکیلات و جنبشها و «کارزار»هاییست، که بسیاری از اعضایشان و، حتا، سَردَمدارانشان، چیز چندانی از جنبشی که در آن عضویت دارند، نمیدانند. پیآمد چنین وضعیتی، گذشته از آنکه آن جنبش، صرفنظر از موضعی که در خصوص اهداف و آرمانهایش اتخاذ میکنیم، بهآن آرمانها دست نمییابد، این است که مفاهیمی که آن جنبش نمایندگیاش را برعهده دارد، لوث میشوند (این، البته، گذشته از این احتمال بالاست که آن جنبش، در چنین وضعیتی، بهملعبهی بیگانگان بدل شود)؛ بدینترتیب، پس از شکست محتوم آن جنبش، جنبش دیگری نمیتواند آن آرمانها را دنبال کند ـــ چنانکه اگر کسی از عدالتخواهی دَم بزند، ولی دستش آلوده بهفساد شود، نفر بعدیای که دَم از عدالت بزند، در بهترین حالت، با پوزخند روبهرو خواهدشد.
یکی از جنبشهای دچار بدینوضع، جنبشیست که با نام «حقوق زنان» از آن یاد میکنیم، و مرادمان از آن نیز، دوستداران ایرانی «فِمینیسم» است؛ همانها که زمانی بهدنبال گردآوری یکمیلیون امضاء بودند و، اکنون، از جمله بهدنبال راهدادن زنان بهورزشگاهها هستند. عجالتاً کاری با مطالبات و آرمانها و اهداف حقوق زنان در ایران و، در بافتی بزرگتر، فمینیسم در جهان ندارم، اگرچه ممکن است بعداً دربارهاش بنویسم؛ اکنون بهدنبال بررسی کوتاه این موضوع هستم که فمینیسم در واقع چیست و، در مقابل، نسخهی وطنیاش چهچیزی را تبلیغ میکند.
زمانی یکی از دوستان توماری را برای امضاء نزد من آورد، و قرار بود من هم یکی از امضاءکنندگان آن باشم، تا شمار امضاءهایش بهیکمیلیون فقره برسد و، متعاقباً، «قوانین تبعیضآمیز علیه زنان» مُلغا شوند. من از امضاء آن تومار خودداری کردم، و بهآن دوست توضیح دادم که چرا با کل این حرکت مخالفام. یکی از حرفهایم این بود: فرض کنیم که قوانینِ بهقول دوستان تبعیضآمیز علیه زنان مُلغا شوند؛ موضوعی که ضمناً بهمعنای برقراری حقوق قانونی برابر برای زن و مرد است، که میتواند بسیاری از ساختارهای اجتماعی ایران، مشخصاً خانواده را، دستخوش دگرگونیهای ریشهای کند (کاری نداریم که این دگرگونیها هماکنون در ساحت واقعیت در حال تحمیل بهساخت خانوادهاند)، اما از این گذشته، لازمهی چنین دگرگونیای، برقراری تکالیف برابر زن و مرد نیز هست.
در ساختار کنونی اجتماعی ایران، برخی تکالیف بر عهدهی مردان هست، که زنان را در بر نمیگیرد؛ مثلاً: نفقه، و مَهریه، که عدم ایفای اولی، صراحتاً، جرمانگاری شدهاست (مادهی ۶۴۲ قانون تعزیرات، مصوب ۱۳۷۵)، و بابت عدم پرداخت دومی، که ماهیتاً یک دَین است، شمار انبوهی از مردان در زندان بهسر میبرند. روشن است که هیچیک از این دو تکلیف بر عهدهی زنان نیست و، نکتهی جالب اینجاست، که هیچیک از دوستداران حقوق زنان، حرفی هم از این مزایایشان نمیزنند؛ سهل است: غالباً آنها را استیفا نیز میکنند.
توجه کنید که نکتهی مهم این نیست که دوستان چهچیزی میخواهند؛ بلکه در مقابل، آن است که اصلاً نمیدانند چه میخواهند، و چرا: زیرا حقوق زنان وطنی، برخلاف فمینیسم اروپایی، از نقطهی نادرستی آغاز شدهاست، و دوستان از این تفاوت نقطهعزیمت اصلاً اطلاعی ندارند. واقعیت آن است که کوشش فمینیستهای غربی، از همان سدهی هجدهم میلادی، در شرایطی آغاز شد که بهعلت ارزانبودن نیروی کار زنانه، زنان با شرایطی اسفبار در کارخانهها، دوشادوش مردان، بهکار گرفته میشدند؛ بدینسان، در حالی که تکالیفی مشابه مردان برعهدهیشان بود، حقوقی نابرابر داشتند. همین امر هم انگیزهی راهاندازی جنبشی شد، که حقوقی برابر با کارگران مذکر را مطالبه میکرد؛ از این رو، شگفتآور نیست که مهد فمیسنیم، همان مهد سرمایهداریست: بریتانیا.
اما در ایران چهاتفاقی افتادهاست؟ زنان از برخی حقوق (مزایا) برخوردارند، در حالی که مردان بهرهای از این حقوق نبردهاند؛ حتا در سطحی مانند مرخصی زایمان و، در عین حال، بهدنبال حقوق برابر هستند. پرسش اصلی از آنها این است: آیا حاضرند از این حقوقشان صرفنظر کنند؟ آیا تکالیفی مشابه مردان را عهدهدار میشوند؟ روشن است که پیشینهی این مثلاً جنبش نشان میدهد که این درک در دوستان یافت نمیشود؛ آنها، احتمالاً بهخاطر خاستگاه طبقاتیشان، درکی از تکالیف نمیتوانند داشتهباشند، و اصلیترین انتقاد بهحرکتی برای راهدادن زنان بهورزشگاه نیز، همین است: شکمهای سیر، بهجای توجه بهمعضلات بنیادینتر، با درک ناقصی که از نظریههای مارکسیستهایی نظیر آنتونیو گرامشی دارند، بهدنبال تشویق تیمهای مورد علاقهیشان هستند، تا معبری برای مطالبات بعدی بگشایند؛ در حالی که سوراخ دعا را گم کردهاند.
بدینترتیب، کل حرکتی که بهنام فمینیسم، از تکالیف برابر – حقوق نابرابر، برای رسیدن بهتکالیف برابر – حقوق برابر آغاز شد، بهحرکتی فروکاسته میشود، که بهنام حقوق زنان، از تکالیف نابرابر – حقوق نابرابر شروع میکند، و بهدنبال رسیدن بهتکالیف نابرابر – حقوق برابر است. این تصویر روشن، علاوه بر آنکه تکلیف جنبشی خودخوانده با نام حقوق زنان را روشن میکند، شِمایی روشن از دیگر جنبشهای ایران معاصر هم بهدست میدهد: جامعهشناسهای اسلامپژوه، مهندسهای دینپژوه، پزشکهای قرآنپژوه ـــ این قصه سَرِ دراز دارد.