واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با موضوع «دین» ثبت شده است

یکی از قراردادهایی که در فقه مورد بررسی قرار می‌گیرد «مزارعه» است؛ قراردادی که میان مالک زمین و مالک بذر منعقد می‌شود تا، در ازای کشاورزی این بذرها در زمین، محصول در دوره‌ی زمانی معینی به‌نسبتی که درباره‌ی آن توافق می‌شود میان طرفین تقسیم شود.

از فروع این بحث در دروس فقهی، حالتی‌ست که مزارعه باطل باشد؛ یعنی اساساً به‌درستی منعقد نشده‌باشد ـــ به‌دیگر سخن، صحبت این فرع درباره‌ی موردی‌ست که با تصور وجود قراردادی که به‌طور صحیح منعقد شده‌است، مالک زمین و مالک بذر عملیات کشت‌وزرع را انجام می‌دهند، ولی در نهایت معلوم می‌شود قرارداد به‌علتی باطل بوده‌است؛ یعنی اصلاً منعقد نشده‌است (مثلاً چون مالک بذر مجنون بوده‌است).

ظاهراً مورد اتفاق آقایان است که در چنین حالتی، تمام محصول متعلق به‌مالک بذر است، و او متعهد است اجرت‌المثل سایر عوامل را بپردازد؛ یعنی اجاره‌ی معمول زمین را پرداخت کند، چون از زمین بهره‌مند شده‌است، و فرض می‌شود قرارداد اجاره‌ای میان ایشان موجود بوده‌است؛ چنان‌که باید اجرت معمول کارگران را پرداخت کند، چون از خدمات ایشان منتفع شده‌است، و فرض می‌شود قرارداد اجاره‌ی اشخاص میان ایشان موجود بوده‌است ـــ مالک زمین حقی نسبت به‌محصول کشاورزی ندارد، چون قرارداد مزارعه‌ای در کار نبوده‌است؛ تنها می‌تواند اجاره‌ی زمین را طلب کند.

نکته‌ای را می‌توان در خصوص این فرع مطرح کرد که مستقیماً به‌یکی از مبانی فکری ِ بیان‌نشده‌ی فقه اسلامی بازمی‌گردد: اگر قراردادی در کار نباشد، حاصل هم‌کاری به‌مالک سرمایه برمی‌گردد و در تملک او قرار می‌گیرد، و او باید هزینه‌ی دیگر عوامل را پرداخت کند: اجاره مکان و مزد نیروهای انسانی؛ همان سازوکاری که سرمایه‌داری مدرن در پیش می‌گیرد و، با گرفتن حاصل کار و ذوق و تلاش و ابتکار از کارگر، او را از خود بیگانه می‌کند.

جالب است که وضعیت دیگری هم کاملاً قابل‌تصور است: این‌که حاصل کار در تملک کارگر قرار گیرد، و او سود سرمایه را، مثلاً به‌پِی‌رَوی از منطق «مضاربه»، به‌مالک سرمایه پرداخت کند؛ چنان‌که اجاره‌ی زمین را نیز به‌مالک آن بپردازد. در این حالت، صاحب کار و فرآورده‌ی آن، که با ترکیب نیروی انسانی و سرمایه و زمین و ابزارآلات تولید و اندیشه به‌دست می‌آید، همان کسی‌ست که نیروی جسمی و ذهنی‌اش را برای تولید محصول به‌کار انداخته‌است و، البته، باید هزینه‌ی دیگر عوامل را پرداخت کند.

فرض کنید جامعه‌ای نه بر اساس تعلق محصول کار به‌مالک سرمایه، که بر اساس تعلق این محصول به‌کارگر سامان یابد؛ در این صورت، بدون سلب مالکیت خصوصی، که مترادف تعرض به‌یکی از حیطه‌های شخصیت آدمی‌زاد است و، ضمناً، می‌تواند به‌درآمدی بر بی‌حرمتی به‌دیگر حوزه‌های حریم خصوصی فرد بدل شود، دست‌کم سازوکار منصفانه‌ای امکان حاکمیت بر تعاملات انسانی را خواهدیافت، که مانع ازخودبیگانگی انسان می‌شود.

بدین‌ترتیب، هر انسانی رأساً به‌یک‌بنگاه بدل می‌شود، و می‌تواند با هم‌کاری مالکان سرمایه، زمین و ابزارآلات، آن‌چه را می‌خواهد تولید کند، و مالک آن باشد، تا هر طور که می‌خواهد محصولش را به‌فروش برساند؛ دیگر خبری از قراردادهای کار ِ نابرابر نخواهدبود که عده‌ای بخواهند این قراردادها را که ذاتاً و ماهیتاً غیرمنصفانه‌اند با انواع تدابیر (انعقاد پیمان‌های جمعی، تأمین اجتماعی و...) به‌انصاف نزدیک کنند؛ در حالی که سرمایه‌گذار نیز به‌بهره‌ای که آن را می‌جوید دست می‌یابد، و مالک زمین و ابزارآلات نیز اجاره‌اش را دریافت می‌کند.

این سازوکار، معنای «کارآفرین» را به‌آن بازمی‌گرداند، و به‌جای بیگاری ِ مستتر در «کار ِ مزدی»، خلاقیت و ثمردهی را می‌نشاند.

۱ نظر ۱۲ آبان ۹۷ ، ۱۱:۲۱
محمدعلی کاظم‌نظری

گاهی فکر می‌کنم در عزای سیدالشهدا (روحی فداه) چه باید کرد؟ آیا اصلاً عزاداری برای ایشان رواست؟ عجالتاً کاری به‌مجموعه‌ی روایی اخلاقی شیعی در این رابطه ندارم؛ مشخصاً دارم به‌این فکر می‌کنم که واکنش درست به‌حماسه‌ای که امام حسین رقم زد چیست؟ سوگ‌واری باید کرد؟ خرج باید داد؟ می‌خواهم بگویم انتظار امام حسین از ما چیست؟ گریستن؟ نذری‌دادن؟ لطمه‌زدن به‌خودمان؟ این‌ها از جمله مسائلی‌اند که هیچ‌وقت نتوانسته‌ام پاسخی قطعی برای‌شان بیابم.

امام حسین چرا قیام کرد؟ تاریخ می‌گوید ایشان به‌دنبال احقاق حق خود بود: به‌اقتضای مقام امامت، ایشان مکلف به‌برقراری حکومت در زمانی بود که امکان داشت؛ یعنی اگر شرایط به‌گونه‌ای بود که می‌توانست با برقراری حکم‌رانی عادلانه، حاکم جائر را کنار بزند و، از این ره‌گذر، مردمان را هدایت کند، شرعاً مکلف بود چنین کند، و در سال ۶۱ قمری چنین شرایطی وجود داشت؛ از این رو، امام حاضر نشد با یزید بیعت کند، و به‌سوی کوفه ـــ اصلی‌ترین پای‌گاه شیعه در قلب جهان اسلام ـــ حرکت کرد.

خود ایشان تصریح کرده‌است که قیام‌شان برای اصلاح امت پیام‌بر (صلوات‌الله علیه) بوده‌است، و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر. برخلاف آن‌چه مرحوم احمد قابل بِدان تصریح کرده‌است، امام اصلاً به‌دنبال فرار نبود، که اگر به‌دنبال عُزلت‌نشینی می‌بود، بهتر بود به‌توصیه‌ی برادر ناتنی‌اش ـــ محمد حنفیه ـــ عمل می‌کرد و، مثلاً، به‌یمن می‌رفت. در مقابل، برخی حرکت مولا را استشهادی دانسته‌اند: بدین‌معنا که ایشان تشخیص داد بقای اسلام وابسته به‌بذل‌جان‌شان است؛ از این رو، جان و مال و خانواده و هست‌ونیست خود را فدای اسلام کرد.

من با این دیدگاه هم هم‌دلی چندانی ندارم؛ زیرا این دیدگاه، تا جایی که بررسی کرده‌ام، هیچ گواهی در منابع تاریخی ندارد و، از این گذشته، مستلزم علم نامحدود امام است، که کلاماً ثابت نیست. وانگهی، چنین جان‌فشانی‌ای نیازمند هم‌راه‌بردن خانواده، و یا هجرت به‌کوفه در میانه‌ی حج نبود؛ ای‌بسا اگر هدف امام حسین چنین شهادت‌طلبی‌ای بود، موقعیت‌های بهتری برای اجرای آن وجود داشت (عجالتاً از این می‌گذرم که گفت‌وگوهای امام حسین و عمربن سعد در کربلا، که محتوای دقیق آن را تنها این‌دو تن می‌دانند، بزرگ‌ترین دلیل ردّ این مدعاست، که امام اصلاً به‌دنبال شهادت بود).

روشن است که امروز امام‌مان در پرده‌ی غیبت است؛ لذا نمی‌توان قیاس دقیقی از این صورت داد که اگر امام حسین امروز حَیّ و حاضر بود، چه‌انتظاری از ما می‌داشت: در هنگامه‌ی ظهور حضرت حجت (روحی فداه) نیز، تکلیف شیعیان همان است که در سال ۶۱ بود؛ پِی‌رَوی از امام ـــ اما اکنون چه کنیم؟ در فِراق ائمه بر مظلومیت یکایک‌شان اشک بریزیم؟ یا به‌این فکر کنیم که اگر امروز در این دنیا بودند چه می‌کردند؟ اصلاً شرایط امروز با کدام شرایط قابل قیاس است: سال ۶۱، یا سال ۱۳۲، که عباسیان به‌قدرت رسیدند، یا سال‌های بعد، که خفقانی بی‌سابقه بر شیعیان و، در رأس‌شان، ائمه رفت؟

در این نوشتار کوتاه نمی‌توان به‌تفصیل به‌این موضوعات پرداخت. متأسفانه هیچ‌گاه نگاهی تاریخی ـ سیاسی به‌زندگانی دوازده‌امام نداشته‌ایم؛ یعنی هرگز تلاش نکرده‌ایم تصمیمات ائمه را از دیدی تاریخی بررسی کنیم و، به‌عبارت بهتر، به‌مجموعه‌ی عمل‌کردشان از زاویه‌ی دیدی بنگریم که هم‌عصران‌شان به‌آن می‌نگریستند: برای همین هم هنوز دقیقاً نمی‌دانیم هدف امام حسین از حرکتی کاملاً سیاسی چه بود (اَماره‌ی قدرت‌مند سیاسی‌بودن حرکت امام، این بود که قاتلانش ابتدا در نماز به‌وی اقتدا می‌کردند؛ یعنی گمان می‌کردند موضوع آن‌چنان حاد نیست که به‌تعبیر عبیدالله‌بن زیاد «چنگال قدرت» به‌ایشان گیر کند؛ وقتی این گمال باطل شد، و رسماً اعلان شد امام حسین یک «باغی»ست، قاتلان در جلب‌توجه قدرت از یک‌دیگر پیشی جُستند، و ذات انسان همین است)؛ از همین رو، بعضاً چنان عارفانه و عاشقانه به‌قضیه می‌نگریم که حیرت‌آور است؛ چنان‌که نمی‌دانیم چه‌شرایطی سبب شد امام صادق (سلام‌الله علیه) به‌جای تلاش برای دردست‌گرفتن زمام حکم‌رانی، در وضعیتی که این امر با تقریب خوبی در دست‌رس بود، به‌بسط دانش فقهی همت گمارد؛ و نمی‌دانیم چرا امام رضا (روحی فداه) به‌ولایت‌عهدی مأمون عباسی رضایت داد، و غربتی را به‌جان خرید که تا همین امروز هم ادامه دارد.

در واقع، درک شایسته‌ای از تصمیمات امامان‌مان نداریم؛ به‌دلایلی تاریخی، تسلط غالی‌گری چنان بر این سرزمین پُررنگ بوده‌است، که اصلاً امکان اندیشیدن به‌این پرسش‌ها را نداشته‌ایم، تا مقدمات پاسخ‌گویی به‌آن‌ها را تمهید کنیم و، شوربختانه، این گرایش‌ها هم‌چنان تشدید می‌شوند؛ تا جایی که عزاداری‌های‌مان روزبه‌روز چنان تبدل می‌یابد، که گاه نمی‌توان فارقی میان اقامه‌ی عزا و دیگر مراسم یافت: هیچ خواننده‌ای هست که شبی یک‌صدمیلیون تومان دست‌مزد بگیرد و، در خاتمه‌ی دَه‌شب مراسم، میلیاردر شود؟ نوای نامیمون «اوس اوس (=حسین حسین)»، طبل‌هایی با صدای سهم‌گین، علامت‌هایی با ابعاد نفس‌گیر: در میانه‌ی گریه بر ظلم روشنی که کربلا را سیاه کرد، کجا به‌این فکر می‌کنیم که مولا چرا این‌همه ستم کشید؟

فقرمان در اندیشه تا بِدان‌جاست که حتا فکر به‌ستم‌کشیدن مولا هم به‌بی‌راهه رفته‌است؛ یک‌بار دیگر این جمله را بخوانیم: «خود ایشان تصریح کرده‌است که قیام‌شان برای اصلاح امت پیام‌بر (صلوات‌الله علیه) بوده‌است، و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر». مراد امام از «اصلاح امت پیام‌بر» و «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» چه بود؟ آماج انتقاد و اعتراض مولا مردم بود یا حکومت؟ طریقی که امام حسین در آن گام می‌گذاشت، ادامه‌ی همان مسیری بود که پدرش هم در آن گام برداشته‌بود؛ از همان زمانی که چیزی پَست‌تر از «عطسه‌ی بُز» را پذیرفت، و گفت حق حاکم بر مردم، نصیحت و انتقاد از اوست.

اصلاً همین که امام حسین به‌سوی کوفه حرکت کرد، در مدینه نماند، و به‌یمن هم نرفت، به‌روشنی دلالت می‌کند که مراد ایشان از «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» چه بود؛ بزرگ‌ترین منکرها به‌نام دین در حال انجام بود، تعدی و ظلم و خروج از آیینی که خودْ جماعتی را به‌واقع اصلاح کرده‌بود، مکرر در مکرر واقع می‌شد، و همین شرایط اقتضا می‌کرد امام حسین برنامه‌ای برای نهی از تباه‌ترین منکرها، که ستم‌گری باشد، بریزد، و شجاعانه آن را به‌موقع اجرا گذارد: روشن است که اصلاح امت پیام‌بر هم، در آن شرایط، که عِدّه و عُدّه‌ی نسبی‌ای فراهم بود، از همین مسیر می‌گذشت؛ اگرچه این فرصت دیگر در تاریخ زندگانی امامان تکرار نشد و، لذا، ایشان در وقت‌هایی که بند بر دستان‌شان نبود، به‌شیوه‌های دیگری پِی‌رُوان‌شان را هدایت می‌کردند.

اکنون چطور؟ وقتی این سخن از اعماق تاریخ هم‌چنان به‌گوش می‌رسد، که: «همه‌جا کربلا، و هر زمان عاشوراست»، و قیام مولا خطی در تاریخ کشیده‌است که تا خاتمه‌ی آن دوام دارد، ما کدام‌سو ایستاده‌ایم؟ شرایطی که امروز تجربه می‌کنیم، اگر ادعا می‌کنیم حسینی هستیم، چه‌الزامی بر ما می‌نهد؟

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۶
محمدعلی کاظم‌نظری

بنا نداشتم ذیل سیاست هم چیزی قلمی کنم؛ با این حال، ظاهراً بنا نیست چنین باقی بماند ـــ از کُشتار اُرلاندو شروع می‌کنم و، در ادامه، می‌کوشم به‌چند موضوع دیگر هم بپردازم.

احتمالاً سیر وقایع را می‌دانید: کسی به‌باش‌گاه شبانه‌ای که مختص هم‌جنس‌گرایان بود حمله کرد؛ گروگان‌گیری و کُشتار، ماتم و عزا. در این‌که چنین کُشتاری مذموم است و سبعانه است هیچ تردیدی روا نیست؛ جان آدمی‌زاد محترم است، و دعا می‌کنم خدای تعالا، به‌حق همین ماه مبارک، روح همه‌ی درگذشتگان را قرین رحمت واسع خود کند، و به‌بازماندگان‌شان ـــ مشخصاً مادر یکی از درگذشتگان، که تصویر پیامک‌های ردوبدل‌شده میان او و فرزندش، و لمس بی‌واسطه‌ی فاجعه، یکی از دردناک‌ترین تصاویر این کُشتار وحشیانه است ـــ صبر عنایت فرماید.

بعد چه شد؟ پدر قاتل گفت فرزندش از مشاهده‌ی بوسیدن دو هم‌جنس در خیابان «خشم‌گین» شده‌است و، از این رو، احتمالاً این کُشتار را به‌راه انداخته‌است. از نامش فهمیدند افغان‌تبار و مسلمان است؛ هم‌سرش را یافتند، و او هم گفت قاتل اختلالات روانی داشته‌است. در میان این سه گزاره، آن‌چه توجهات را به‌خود جلب کرد، این بود که قاتل مسلمان است و، لابد، ارتباطاتی با داعش داشته‌است؛ همین حوالی بود که وب‌سایتی منتسب به‌داعش پذیرفت حمله کار آن‌ها بوده‌است ـــ در حالی که هیچ سندی دالّ بر ارتباط قاتل با داعش موجود نبود، و هیچ‌کس هم نپرسید شاید داعش بلوف زده، تا اعتبارِ در حال زوالش را اعاده کند.

حالا چه شده؟ دُنالد ترامپ، که نام‌زد جمهوری‌خواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری پیشِ روی ایالات متحد است، شب گذشته یک سخن‌رانی جنجال‌آفرین داشت و، مداوماً، بر طبل «تروریسم اسلام رادیکال» کوبید؛ چنان‌که اندکی پیش‌تر، در توییت‌هایی، از رییس‌جمهوری این کشور خواسته‌بود یا این عبارت را به‌کار ببرد، و یا کناره‌گیری کند (!). احتمالاً ترامپ دلش را صابون زده‌بود، که از این ماجرا بتواند برای خود ماهی بگیرد؛ بدین‌ترتیب که اقبال به‌او، که ظاهراً پرچم‌دار مبارزه با تروریسم است، و مطابق همان سیاست تمامت‌طلبانه‌ای که «دشمن» می‌آفریند، تا وحدت خلق کند، رفتار می‌کند، فزون شود، ولی نه: ماجرا چیز دیگری‌ست.

اکنون روشن شده قاتل مرتباً به‌این باش‌گاه شبانه آمدورفت داشته‌است و، حتا، پروفایلی در یک برنامه‌ی ویژه‌ی ملاقات هم‌جنس‌گرایان داشته‌است؛ اَمارات روشنی بر این‌که خودِ قاتل نیز هم‌جنس‌گرا بوده‌است، و این بِدان‌معناست که «خشمی» که پدر قاتل از آن سخن گفته‌بود، به‌احتمال زیاد ریشه‌هایی که رسانه‌ها می‌خواهند نداشته‌است، بلکه ظاهراً موضوع چیزی از جنس شکست عشقی، حسادت، و کین‌توزی‌های این‌شکلی بوده‌است، که طبعاً ربطی به‌دین، مذهب، و یا نژاد انسان ندارد. البته هنوز ماجرا دچار سایه‌روشن است، ولی انتشار همین یک خبر، نشان می‌دهد حزم چه فضیلت مفقودی در سیاست‌ورزی‌ست.

شاید زمانی بیش‌تر درباره‌ی زوج هیلاری کلینتُن ـ دُنالد ترامپ نوشتم (هنوز قطعاً روشن نیست هیچ‌یک از این‌دو نام‌زد نهایی حزب متبوع‌شان باشند؛ پای کلینتُن در ماجرای نامه‌های محرمانه هم‌چنان گیر است، و ترامپ هم، اگرچه کارآفرین و شخصیت رسانه‌ای موفقی‌ست، در اندازه‌های ریاست‌جمهوری ایالات متحد نیست ـــ فرض کنید این شخص، فقط با این موضع‌گیری‌های شتاب‌زده، قرار است فرمان‌دِه کل بزرگ‌ترین ارتش جهان باشد)؛ چنان‌که بعید نیست درباره‌ی ریشه‌های داعش بنویسم: این‌که اتفاقاً، چنان‌که ترامپ می‌گوید، «تروریسم اسلام رادیکال» موضوع مهمی‌ست، و باید بِدان پرداخت؛ منتها کلام ترامپ، سخن حقی‌ست که از آن اراده‌ی باطل شده‌است. به‌عبارت دیگر، ریشه‌ی داعش، واقعاً، در «تروریسم اسلام رادیکال» است؛ اما فقط در صورتی که معنای درست هر سه لفظ این ترکیب را مُراد کنیم: «تروریسم»، «اسلام»، و «رادیکال».

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۱
محمدعلی کاظم‌نظری

امروز نخستین روز از ماهی‌ست که در آن روزه نگاه می‌داریم، که فی‌نفسه مبارک هست؛ با این حال، تبریک این کم‌ترین را بابت فرارسیدن رمضان پذیرا باشید، که پیام‌بر (روحی فداه) درباره‌اش فرمود (بِحارُالأنوار، جلد ۹۳، صفحه‌ی ۳۴۶): «لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ مَا فِی رَمَضَانَ لَوَدَّ أَنْ یَکُونَ رَمَضَانُ السَّنَة ـــ اگر بنده می‌دانست چه در ماه رمضان هست، می‌خواست که تمامِ سال، رمضان باشد».

اما بعد؛

حضراتی که روزه می‌گیرند، البته واجب خدا را به‌جای می‌آورند، که امید است مأجور باشد؛ مُبطِلات این واجب هم، انگشت‌شمار است، که احتمالاً همگی می‌دانید. کوچک‌تر از آن‌ام که بخواهم توصیه‌ای به‌تان بکنم، ولی به‌خودم می‌گویم که بوی بد دهانم، به‌هم‌ریختگی اعصابم از گرسنگی، ناپاکیزگیِ ناشی از بی‌حوصلگی‌ام، دودَره‌کردن کارم از خستگی، گرچه روزه‌ام را باطل نمی‌کنند، ولی هریک حقی را زیر پا می‌گذارند، که محترم است، و تعدی به‌آن، موجب عِقاب اُخروی.

توجه کنید که روزه‌داشتن، هیچ حقی را برای شما، به‌جهت ممانعت دیگران از خوردن و یا آشامیدن، ایجاد نمی‌کند؛ به‌عبارت دیگر، روزه‌داری، گرچه موجب اجر اخروی‌ست، ولی هیچ حقی برای تعدی به‌حریم عمومی به‌ما نمی‌دهد. اگر کسی، به‌هر دلیل، از جمله این‌که عذر شرعی دارد، ناتوان از روزه‌داری‌ست، و یا اصلاً مسلمان نیست که بخواهد روزه بگیرد، روزه‌دار نیست، به‌سادگی می‌تواند غذا بخورد و آب بیاشامد؛ این‌که بگوییم «مراعات منِ روزه‌دار را بکن، که اشتهایم تحریک نشود»، وجه شرعی ندارد ـــ در حقیقت، این‌که اویِ ناروزه‌دار مراعات می‌کند، و جلوی‌مان غذا یا آب نمی‌خورد، به‌ما محبت کرده‌است.

ببینید دوستان؛ روزه‌داشتن برای این است که واجب شرعی را به‌جای آوریم ـــ مابقی حرف‌ها، این‌که روزه‌داری برای آشناشدن با رنج فقراست، یا برای تن‌درستی مفید است، و یا لازمه‌ی پالایش جسم و جان است، صرفاً گمانه‌زنی‌هایی‌ست که مطرح می‌شود، تا کمک‌حال ایمان تحلیل‌رفته‌ی‌مان باشد. حقیقت آن است که حتا اگر تمام این حرف‌ها نادرست هم باشند (صرف‌نظر از این‌که مَحمِل شرعی ندارند)، باز هم روزه‌ی ماه مبارک، بنا به‌تصریح آیات و روایات متعدد، واجب می‌بود؛ لذا اگر برای سلامتی روزه می‌گیریم، یا هر چیز دیگری، جُز قُرب الاهی، و به‌جای‌آوردن واجب شرعی، بهتر است یکی از رژیم‌های متعددی را که وجود دارد بیازماییم.

رفقایی هم که به‌دنبال امر به‌معروف و نهی از منکر هستند، و می‌خواهند مزه‌ی خوش‌طعم ایمان را به‌دیگران نیز بچشانند، کمی تأمل بفرمایند: مهم‌ترین نکته‌ی مغفول‌مانده‌ی این رفتار، که باید مفصل‌تر به‌کل آن، و به‌قانونی که جهت حمایت از آن وضع شده‌است، پرداخت، این است که اولاً واجب نیست؛ بلکه تحت شرایطی، که در رساله‌های عملیه‌ی آقایان علما مندرج است، واجب می‌شود و، حتا، در شِقّ وجوب نیز، مراحل متعددی دارد، که باید مراعات‌شان کرد، وگرنه از دایره‌ی فعل واجب خارج شده‌ایم و، متعاقباً، از آن‌جا که متعرض حریم آدمی‌زاد شده‌ایم، ممکن است مرتکب حرام شده‌باشیم. اگر می‌خواهید «روزه‌خواران» را امر به‌معروف و یا نهی از منکر کنید، ابتدا خوب رساله‌ی مرجع تقلیدتان را بخوانید، و مطمئن شوید کسی که می‌خواهید امر به‌معروف و یا نهی از منکر کنید، اولاً مسلمان، ثانیاً شیعه، ثالثاً دوازده‌امامی، و رابعاً مقلد مرجع تقلید شما باشد؛ بعداً تازه می‌توانید، به‌همان ترتیب مندرج در رساله‌ی مرجع تقلیدتان، که شرط واجب‌شدن امر به‌معروف و نهی از منکر را، احتمال تأثیر می‌داند، وارد مراحل این رفتار شوید.

دعا می‌کنم همه‌ی‌مان، در پایان این ماه، به‌آدم‌های بهتری بدل شده‌باشیم.

۰ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۶
محمدعلی کاظم‌نظری