واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

از دیرباز، هرگاه می‌خواستم گفتار و کردار هریک از کنش‌گران سیاسی را بررسی کنم، ابتدا نگاه می‌کردم از کجا پول درمی‌آورند: هر کنش‌گری که انگل این و آن بود، بی‌بروبرگرد مردود بوده و هست؛ از همین‌جاست که هیچ گفتار و کرداری از تمامی حقوق‌بگیران اندیش‌کده‌های این‌سو و آن‌سو، فارغ از موضع و اسم و عنوانی که دارند، اصلاً نمی‌تواند مورد توجه باشد، و از همین‌جاست که کنش‌گرانی مانند درویش‌های گنابادی، یا فعالان ملی‌مذهبی، اصولاً قابلیت ملاحظه و ارزیابی می‌یابند، زیرا آن‌ها از موضع‌گیری‌شان نان درنمی‌آورند، که لازم باشد دست‌مالی در دست داشته‌باشند، که هم جهت وزش پول را تشخیص دهند، و هم کفش‌های تأمین‌کننده‌ی بودجه را پاک کنند.

از این ارزیابی می‌توان این نتیجه‌ی سرراست را گرفت که استقلال بر آزادی تقدم دارد؛ زیرا شخصی که دارای استقلال است، و این استقلال به‌معنای قابلیت تصمیم‌گیری در خصوص ابعاد مالی و وجوه اقتصادی زندگی‌اش، حال یا با قناعت‌پیشگی، که خیلی محدود است، یا با وُسع روزی‌ست، از این امکان برخوردار می‌شود که درباره‌ی موضوعات فارغ از منافع فوری اقتصادی اظهارنظر کند: بدین‌ترتیب، در مورد کسی که از چنین استقلالی بی‌بهره است، می‌توان گفت که اساساً امکان اظهارنظر بی‌توجه به‌منافع عاجل مالی را ندارد. البته روشن است که پشت‌بند هر اظهارنظری نوع از پی‌گیری منافع نهفته است، ولی درباره‌ی کسی که از نعمت استقلال برخوردار است، این منافع می‌توانند چندان کوتاه‌مدت و فوری نباشند، و فرصت را برای تولد انتزاع، و بروز آراء مفیدتر به‌حال عموم، و نه شخص یادشده، فراهم آورند.

و از همین‌جاست که در سپیده‌دَمان مردم‌سالاری، در یونان باستان، حق مشارکت سیاسی محدود به‌کسانی بود که میزان مشخصی از دارایی را در اختیار داشتند، و تا مدت‌ها نیز، مالکیت زمین یک‌شرط مهم داراشدن حقوق سیاسی بود. عجالتاً کاری به‌این نداریم که چگونه این شرط از شروط داراشدن حقوق سیاسی حذف، و برخی از این حقوق ذاتی نوع بشر تلقی شدند؛ ولی باید توجه داشته‌باشیم که موضع‌گیری سیاسی، حتا در کمینه‌ای‌ترین حالت خود، که رأی‌دادن باشد، مستلزم حدی از استقلال مالی‌ست، که استقلال رأی و مطالبه‌گری را به‌دنبال می‌آورد. اتخاذ روی‌کرد سلبی، برای محدودکردن مشارکت سیاسی به‌کسانی که از استقلال مالی برخوردارند، احتمالاً خطر اُلیگارشی را به‌دنبال می‌آورَد؛ برای همین، ای‌بسا بهبود شرایط اقتصادی برای عموم شهروندان، یگانه راه دست‌یابی به‌یک‌مردم‌سالاری راستین باشد (مُراد آمارتیا سِن از «توسعه یعنی آزادی» احتمالاً یک‌چنین چیزی‌ست): رأی‌دهندگانی که رأی‌شان را نمی‌فروشند؛ اما اگر هم بخواهند بفروشند، ارزان نمی‌فروشند، و حواس‌شان هست رأی‌شان باید به‌برنامه‌ی مدون داده‌شود، و پی‌گیری‌های بعدی را هم توأم با نظارت به‌دنبال داشته‌باشد.

جالب است که همین اندازه از استقلال مالی مستلزم کنش‌های عمیق‌تر و گسترده‌تر سیاسی هم هست: مثلاً برای بروز یک‌انقلاب، و شکل‌گیری خودآگاهی‌ای که لازمه‌ی نظریه‌پردازی برای اجتماع شهروندان حول یک‌دالّ مرکزی جهت براندازی ساخت سیاسی‌ست، شکم‌ها نباید گرسنه باشد؛ وگرنه اساساً چیزی جز پی‌گیری مطالبات اقتصادی دم‌دستی نمی‌تواند در دستور کار قرار گیرد، هیچ تعهد عمیقی به‌یک‌آرمان مشترک جمعی نمی‌تواند پدیدار شود، و هیچ مقصود متعالی‌ای قابلیت تعقیب نخواهدداشت. ریشه‌ی فقدان هرگونه موضع‌گیری، مطالبه، و یا شعار اقتصادی در جریان انقلاب ۱۳۵۷ نیز، احتمالاً جایی همین حوالی‌ست؛ مردمانی با شکم‌های نسبتاً سیر، گردن به‌یک‌آرمان مشترک جمعی گذاشتند، و به‌دنبال آزادی دَویدند.

فارغ از مشارکت سیاسی در سطوح حداقلی، در سطوح بالاتر این مشارکت، از قبیل قراردادن خود در معرض آراء مردم جهت تصدی سِمت نمایندگی و یا دیگر سِمَت‌های اجرایی نیز، مهم‌ترین لازمه‌ی کارْ استقلال مالی‌ست، و این استقلال باید معنادار باشد، و با کاسه‌لیسی و نوکیسگی و رانت‌های گوناگون حاصل نشده‌باشد، وگرنه تصدی آن سِمَت را به‌محملی برای پی‌گیری منافع شخصی، واسطه‌گری، دلّالی، و جلب نظر شرکای تجاری تبدیل خواهدکرد؛ چنان‌که تصدی چنین سِمَتی از سوی یک‌آدم گرسنه، سبب می‌شود نظیر همین اتفاق بیافتد، و «گدا معتبر شود». لازم به‌تِذکار است که مرادم از «گرسنه» لزوماً فقیر یا ندار نیست؛ بلکه مرادم شخصی‌ست که برای رهاکردن خودش از وضعیتی که در آن گرفتار است به‌هیچ قاعده‌ای برای بازی پای‌بند نیست، و برای همین هم تنها و تنها به‌دنبال جمع‌کردن پول برای خودش است: ریشه‌ی «گُه‌خوری» یک‌نماینده‌ی مجلس که سابقاً درباره‌اش از منظر حقوقی نوشته‌بودم در همین‌جاست، که طرف تا لکسوس آبی را دیده‌است، حتا نتوانسته‌است اصول لابی‌گری را به‌درستی اجراء کند.

بدین‌ترتیب، لازمه‌ی خودمختاری در بُعد شخصی، که یکی از مهم‌ترین ارکان آزادی‌ست و، به‌بیان آیزایا برلین، صرف‌نظر از وجود و یا فقدان آزادی منفی، برسازنده‌ی آزادی مثبت است، از دید من همین استقلالی‌ست که درباره‌اش نوشتم؛ بعدتر باید درباره‌ی همین موضوع، در بُعد ملی، شماره‌ی دیگری از همین مطلب را قلمی کنم.

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۱۵
محمدعلی کاظم‌نظری

ظاهراً کم‌تر از ۱۰ روز تا آخرین مهلت الحاق کامل ایران به‌گروه ویژه‌ی اقدام مالی باقی مانده‌است؛ با این حال، کم‌تر خبری از این قضیه منتشر نمی‌شود: اخبار نوعاً حول برف، ۲۲ بهمن و، البته، دعواهای زرگری متنوع درباره‌ی انتخابات مجلس دور می‌زنند؛ و این یعنی خبرهایی هست.

قاعدتاً جمهوری‌اسلامی در ادامه‌ی مسیری که سال‌هاست آغاز کرده‌است، ناگزیر است پرونده‌ی فَتْف را نیز ببندد؛ هم‌چنان‌که پرونده‌ی ظرفیت هسته‌ای‌اش را بست، و در مورد نقش‌آفرینی منطقه‌ای هم ظاهراً دارد با ترکیه و عربستان به‌تعادل می‌رسد: موضوع موشک‌ها هم قابلیت حل‌وفصل دارد؛ قلب راکتور آب سنگین اراک، با آن همه قابلیت راه‌بردی، از جای خود درآمد ـــ موشک که جای خود دارد.

سفیر روسیه هُش‌دار ملایمی داده‌است مبنی بر این‌که در صورت عدم‌پیوستن به‌گروه ویژه ممکن است مشکلاتی به‌وقوع بپیوندد؛ بدین‌ترتیب، بعید نیست که تکلیف مسئله به‌زودی روشن شود: یا این‌که مهلت ایران برای دورماندن از فهرست سیاه تمدید شود، تا مذاکرات درباره‌ی این موضوع ـــ به‌عنوان یکی از اجزای برجام‌های بعدی ـــ با دیگر اجزاء آن توأم با یک‌دیگر به‌نتیجه برسد؛ یا این‌که ایران معاهدات را با امضاء یک‌مقام اجرایی بپذیرد و، با تشکیل مجلس بعدی، شاهد یک‌تصویب یک‌شبه‌ی دیگر باشیم (احتمالاً یک‌مجلس تاب دو تصویب یک‌شبه را ندارد).

اظهارات مقامات مرتبط هم مبیّن این است که نگرانی درباره‌ی سرنوشت معاهدات باقی‌مانده ندارند؛ در غیر این صورت، با وفور مصاحبه‌های ضدونقیض، و نوعی جنگ رسانه‌ای، روبه‌رو می‌شدیم: نه این‌که شخصیتی چون میرسلیم تازه یادش بیافتد درباره‌ی فَتْف سخن‌سرایی کند؛ آن هم با لحنی که به‌روشنی دالّ بر پذیرش کل ماجراست. بنابراین، یکی دیگر از محل‌های اختلاف ایران و غرب (بخوانید ایالات‌متحد) در حال حل‌وفصل است؛ به‌هر حال، انبوه مال‌های ساخته‌شده و نیمه‌ساز برای شرایط صلح برپا می‌شوند، نه در آستانه‌ی جنگ.

چنان‌که پیش‌تر هم نوشته‌ام، چشم‌انداز کشور به‌رغم تمامی این‌ها چندان روشن نیست: در غیاب عامل وحدت‌بخشی مانند حزب کمونیست چین، که بتواند انضمام به‌نظم جهانی را تسهیل، و مانند ضربه‌گیری در برابر تکانه‌های ناشی از آن عمل کند، انضمام ایران می‌تواند سرآغاز آشفتگی‌هایی پیش‌بینی‌ناپذیر باشد؛ و این‌جاست که فقدان شخصیتی چون سردار سلیمانی احساس می‌شود، که از ظرفیت فراوانی برای تسهیل فرآیند انضمام برخوردار بود.

و اصلاً شاید به‌همین خاطر هم ترور شد.

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۳۰
محمدعلی کاظم‌نظری

رفتم به‌تماشای «کارنامه‌ی بُنْدارِ بیدَخْش» (عجب مصیبتی‌ست که برای درست‌خواندن ترکیبی کاملاً فارسی باید آوانگاری کنیم)؛ یکی از «بَرخوانی»های سه‌گانه‌ی بهرام بیضایی. دوتای دیگر این‌ها هستند: «آرش» و «اَژْدِهاک»؛ همگی با محوریت داستان‌هایی کهن از ایران باستان، و با فُرمی مشابه نَقّالی ـــ برای همین هم هست که بیضایی نام این نمایش‌نامه‌ها را «بَرخوانی» گذاشته‌است؛ یعنی بازی‌گر باید متن را از بَر بخواند، و دیالوگ و صحنه‌پردازی و اشاره به‌حالت سخن‌گویی بازی‌گران در متن درج نمی‌شود.

«کارنامه...» برای اجراء با دو بَرخوان نوشته شده‌است، و قصه‌ی ساختن جام جهان‌نما برای جَمـ(ـشید) را روایت می‌کند، که بیدَخش (=وزیر) او، که نامش بُندار است، برایش ساخته‌است و همه‌چیز را در آن می‌بیند؛ ماجرا از آن‌جا شروع می‌شود که جَم از بُندار می‌پرسد آیا می‌توانی جامی چنین بسازی، و او می‌گوید: «آری می‌توانم؛ مگر نه به‌این شایستگی!»؛ این‌جاست که جَم به‌تردید می‌افتد که اگر بُندار می‌تواند چنین چیزی را دوباره بسازد، از کجا معلوم پیش‌تر نساخته‌باشد؟ از کجا معلوم برای دشمنان جَم نسازد؟ از کجا معلوم برای خودش نساخته‌باشد و یا نسازد؟

با به‌زندان‌افکندن بُندار، تک‌گویی‌های این دو شخصیت محوری نمایش به‌ترتیب آغاز می‌شود: بُندار گلایه می‌کند که چرا «رویینه‌دِژ»، زندانی که خود ساخته‌است، هیچ راه فراری به‌جز مرگ ندارد، و جَم با تردیدهای کُشنده‌اش دست‌وپنجه نرم می‌کند. ویژگی متن نمایش این است که از تک‌گویی‌های پی‌درپی تشکیل شده‌است؛ بنابراین، بخش عمده‌ی اجراء به‌خلاقیت کارگردان محول می‌شود، و هریک از اجراءهای این اثر، صرف‌نظر از اصل تفسیربرداری متون، می‌توانند تفاوت‌های اساسی با دیگر اجراءها داشته‌باشند.

در اجرای فعلی «کارنامه...»، آمادگی ذهنی و بدنی گروه نمایش، و خلاقیت‌های ساده‌ی کارگردان، سبب شده‌است با صحنه‌ای به‌غایت پیراسته، به‌رغم متن پیچیده و سنگین اثر، با نمایشی زیبا و اثرگذار روبه‌رو باشیم. در این میان، دو بازی‌گر اصلی ـــ علی جهان‌جونیا (در نقش جَم، که هم‌زمان کارگردان نیز هست) و علی فرجی (در نقش بُندار) ـــ واقعاً از جان مایه می‌گذارند؛ خوب و باورپذیر بازی می‌کنند و، به‌ویژه دومی، حقیقتاً از عهده برآمده‌است؛ هر دو بدون تُپُق، و با حرکت‌های حساب‌شده‌ی صورت و بدن.

بُن‌مایه‌ی اثر همان دغدغه‌ی دیرین بیضایی در نسبت قدرت و دانش است؛ چیزی که در آثار دیگر او، نظیر «طومار شیخ شَرْزین» و یا «دیباچه‌ی نوین شاه‌نامه» هم، تکرار شده‌است: خردمندی که عمری را بر سر دانش گذاشته‌است، با قدرت‌مندی درگیر می‌شود که می‌داند سرچشمه‌ی هر قدرتی دانش است، و می‌خواهد دانش‌مند خوش‌نیتی را که جلوی او ایستاده‌است از سر راه بردارد، و دانش او را برای خود بردارد، و یا این‌که آن را بسوزاند، تا دیگر کسی جلودارش نباشد؛ شیخ شرزین را کور می‌کنند، و بُندار را می‌کُشند.

در «کارنامه...» نیز، بُندار می‌پندارد با ساختن جام جهان‌بین برای جمشید، که دست‌کم تا پیش از خودکامگی‌اش پادشاهی بود که فرّه ایزدی داشت، و با عدل‌وداد حکم می‌رانْد، به‌یاری مردمان می‌شتابد؛ غافل از این‌که دادن دانش بی‌پایان به‌قدرت، او را به‌دیو هفت‌سری بدل می‌کند که هیچ‌کس را یارای ایستادگی در برابرش نیست. این‌جاست که بُندار در پیش‌گاه تاریخ خود را به‌محاکمه می‌کِشد، ولی از شاگردی که برای متهم‌کردن او آمده می‌خواهد ماجرا را برای آیندگان بنویسد، تا نگویند: «ما این دانش نداشتیم!».

شخصاً فکر می‌کنم بیضایی خودْ آیینه‌ای از تمام شخصیت‌هایی باشد که با این جان‌مایه درباره‌ی‌شان نمایش پرداخته‌است: از بُندار، تا فردوسی، و شیخ شَرزین؛ شدیداً افسوس می‌خورم که نمی‌گذارند در ایران، خانه‌ای که به‌آن عشق می‌ورزد، بخواند و بنویسد و بسازد و بیاموزد.

۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۸ ، ۱۰:۳۵
محمدعلی کاظم‌نظری