واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

مهم‌ترین و، در عین حال، احتمالاً بی‌معناترین پرسش این روزها در پیشانی این جُستار درج شده‌است؛ مهم‌ترین از این منظر که با طرح‌ها، موضع‌گیری‌ها، و اظهارات نمایندگان کنونی مجلس، که فاقد کم‌ترین پای‌گاه اجتماعی ممکن هستند، معلوم است رأی‌دادن و رأی‌ندادن هریک از ما تا چه‌میزان می‌تواند بر سرنوشت یکایک‌مان اثرگذار باشد، و این تازه در مورد مجلسی‌ست که نهایتاً جولان‌گاه لابی‌گران و رانت‌خوارانی‌ست که به‌دنبال استخدام اقوام‌شان در ایران‌خودرو و سایپا، تسهیلات ارزان‌قیمت، کارچاق‌کُنی و سِمَت‌گرفتن در شرکت‌های خصولتی و، البته، حل‌وفصل یک‌شبه‌ی معضلات مملکت با طرح‌های خلق‌الساعه و الله‌بختکی هستند، ولی می‌توانند تصمیماتی بگیرند که کشور را زیروزِبَر می‌کند ـــ ریاست‌جمهوری به‌مراتب موضوع مهم‌تری‌ست؛ فارغ از این‌که آیا در دوره‌ی ۴ساله‌ی ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۴، به‌قول مرحوم هاشمی «روز سرنوشت» هم رقم خواهدخورد یا خیر، که در این صورت، موضوع مهم‌تر هم می‌شود.

اما از این گذشته، پرسش از رأی‌دادن عملاً یکی از بی‌معناترین پرسش‌هایی‌ست که می‌توان پرسید، اگر بی‌معناترین‌شان نباشد؛ در شرایطی که هر ۷ نام‌زدی که اصطلاحاً برای تصدی ریاست‌جمهوری این کشور تأیید صلاحیت شده‌اند، روی‌هم‌رفته نمی‌توانند یک شرکت خصوصیِ واقعی را اداره کنند، ثروت خلق کنند، کارْ درست کنند، مسائل یک کسب‌وکار کوچک واقعی را حل‌وفصل کنند، و بدون آن‌که بتوانند الهام‌بخش باشند، سخن‌وَر ماهری باشند، یا این‌که ایده‌ی روشن و منسجمی درباره‌ی «ایران» داشته‌باشند، صرفاً تُرَّهاتی پشت سر هم ردیف می‌کنند، پرسیدن از رأی‌دادن در واقع معنای مشخصی را افاده نمی‌کند؛ حتا اگر در نهایت به‌این بیانجامد که مثلاً برای اعتراض به‌این سازوکار بی‌حاصل رأی باطل و یا سفید بدهیم تا، در عین حال، به‌صندوق رأی نیز پشت نکرده‌باشیم ـــ کُنِشی که در بی‌معنایی پهلوبه‌پهلوی پرسش از رأی‌دادن می‌زند و، از این گذشته، موجد کم‌ترین فایده‌ای هم نیست.

سیاست عرصه‌ی تصمیم‌گیری‌های بهنگام است؛ جایی که هیچ چیزی جُز مدیریت بهینه‌ی تزاحم‌ها و تعارض‌ها واقعیتی ندارد، و اخلاقیات و سخن‌گفتن از تکالیف اخلاقی مطلقاً هیچ وجهی در آن ندارد، که بگوییم به‌احترام تلاش‌های یک سده‌ی گذشته برای دست‌یابی به‌صندوق رأی، نباید آن را از کار بیاندازیم، و یا این‌که با رأی سفید به‌کلیت نظام رأی می‌دهیم، تا بعداً چنان اصلاحاتی صورت پذیرد که ما نیز بتوانیم نام‌زد خودمان را داشته‌باشیم: این‌ها همه خیالات است. به‌بیان سیدجواد طباطبایی در ملت، دولت و حکومت قانون: جُستار در بیان نص و سنت، موضع‌گیری سیاسی «مبتنی بر ارزیابی از رابطه‌ی نیروها و، بیش‌تر از آن، منطق مصالح ملت و کشور است، که موضوع علم سیاست در معنای دقیق آن است. مناسبات سیاسی، یعنی شهروندی و رابطه‌ی دولت و ملت، در قلم‌رو واقعیت‌هایی پدیدار می‌شود که قلم‌رو تنش‌های اجتماعی دائمی‌ست و، از این حیث، می‌توان در تأمین مصالح به‌وحدتی رسید، که البته پیوسته نیز ناپای‌دار است. قلم‌رو مناسبات سیاسی، به‌خلاف "عالَمِ خیالِ" ایدئولوژی‌ها، قلم‌رو منافع و مصالح گروه‌های سیاسی‌ست و، از آن‌جا که رابطه‌ی نیروها و فهم گروه‌ها در میدان پیکار از منافع و مصالح پیوسته دگرگون می‌شود، و این دگرگونی‌ها تابع منطق هیچ علمی نیست، شکست و پیروزی گروه‌ها و افراد نیز امری گذراست و می‌تواند موقتی باشد. به‌سخن دیگر، قلم‌رو مناسبات سیاسی میدان پیکار نیروهای حق و باطل نیست، که در حوزه‌ی "اخلاق" قرار دارد، و حاضران در آن میدان نیز قدیسان نیستند» (تأکید از راقم این سطور است).

بر همین مبناست که پرسش از رأی‌دادن، در عین بی‌معنایی، مهم‌ترین پرسش امروز و دیروز و فردای ماست، که هیچ بدیلی به‌جز رأی‌دادن و کُنِش‌گری سیاسی در همین چارچوب‌های به‌غایت محدود نداریم، تا بتوانیم با گام‌هایی کوچک منافع ملی را دنبال کنیم. انقلاب پدیده‌ی مذمومی‌ست، و تلاش‌های براندازانه، به‌جز این‌که به‌رغم سروصدای بسیار، به‌دلایل مختلف، کم‌ترین اثری بر جامعه‌ی ایران بر جای نمی‌گذارند، اساساً مفید حال این کشور نیز نیستند: در شرایط انقلابی، اولاً همه‌ی تجربه‌های قبلی مفسده‌آمیز خوانده می‌شوند، و همه‌چیز به‌وضعیت اولیه بازمی‌گردد؛ در حالی که سال‌ها بعد ـــ البته در سکوت کامل ـــ به‌تمام آن تجربه‌ها رجعت می‌شود؛ بی آن‌که صاحبان آن تجربه‌ها دیگر باقی باشند، و همه‌چیز دوباره و دوباره بر اساس آزمون‌وخطا آموخته می‌شود (تقریباً تمام طرح‌های توسعه‌ای پس از انقلاب میراث حکومت پهلوی‌اند). در این میان، این زمان و منابع است که هرز می‌رود، و نسل‌های پی‌درپی‌اند که می‌سوزند و به‌تاریخ می‌پیوندند، و پیوندهای اجتماعی‌ست که از هم گسیخته می‌شود. تلاش‌های انقلابی این روزها، که نوعی طبل توخالی‌اند، نه‌تنها فاقد گفت‌مان منسجم بدیل، سازمان‌دِهی مناسب، و رهبری فَرَه‌مند هستند، که اگر همه‌ی این‌ها را هم داشته‌باشند، اقبال چندانی به‌آن‌ها نخواهدبود؛ زیرا تجربه‌ی تازه‌ترین انقلاب ملت ایران هنوز چنان زنده است، و هنوز جایش آن‌چنان درد می‌کند، که بعید است حرکت انقلابی دیگری را به‌این زودی‌ها شاهد باشیم ـــ حساب انفجارهای افسارگسیخته‌ی خشم‌آلودی مانند آبان ۹۸ از این تحلیل جداست، که غَلَیانِ خشونت‌بار تمام غم‌های فروخورده است، و مانند انفجاری‌ست که زود هم سوختش تمام می‌شود.

در چنین شرایطی، تنها امکان از این قرار است: بهره‌برداری از صندوق رأی، به‌شیوه‌ای واقعی، و نه با اوهام و خیالاتی که بالاتر ذکری از آن‌ها رفت، و تنها بهره‌برداری واقعی از صندوق رأی، رأی‌دادن به‌یکی از نام‌زدهای موجود است؛ با همه‌ی چیزهایی که می‌دانیم: این‌که یکی از یکی بی‌دست‌وپاتر، بی‌زبان‌تر، بی‌برنامه‌تر و، در یک کلام، بُنجُل‌تر هستند. کارکرد واقعی صندوق رأی نیز، انتخاب‌کردن نیست؛ رأی‌دادن است، و تفاوت رأی‌دادن با انتخاب‌کردن، از این قرار است: برگزیدن بهترینِ گزینه‌های موجود، با این فرض که نه هیچ‌یک خوب‌اند، و نه حتا عالی. رأی‌دادن مصداق تام‌وتمام یک قاعده‌ی عقلی‌ست به‌نام دفع افسد به‌فاسد؛ تجلی عقلانیت در زندگی روزمره: این‌که از میان همین اشخاص هم کسی را برگزینیم که کم‌ترین زیان را ایجاد کند؛ نه کسی را که بیش‌ترین فایده را به‌ارمغان بیاورد، که در این شرایط اساساً فکرکردن به‌آن هم فضایی‌ست.

به‌غیر از دو نخودیِ این‌وَری و آن‌وَری، که بعید است به‌اندازه‌ی آراء باطل هم رأی بیاورند، و به‌جز پاچه‌وَرمالیده‌ای که در جریان مناظره‌ی دی‌روز نیز جلو می‌افتاد تا بر دامن نام‌زدِ منظور گَردی ننشیند، و به‌جز سردار سرلشگری که سودای امیر ارتش را نیز در سر می‌پروراند و اکنون دست‌به‌دامان بوتاکس شده‌است، و به‌جز معلم معمولی «علوم سیاسیِ اسلامی»، که حتا انشاء را هم نمی‌تواند از رو خوب بخواند، و چنان جزئی‌نگر است که مرحوم سلیمانی را نیز به‌تنگ آورده‌بود، دو نفر باقی می‌مانند: یکی روحانی‌ای که حتا این‌قدر به‌پیروزی‌اش مطمئن نبوده که از ریاست یک قوه استعفاء دهد، و دیگری رییس کلِ برکنارشده‌ی بانک مرکزی. در خصوص اولی، مشخصاً از این منظر که نام‌زدِ منظور است، و همه‌ی صحنه را جوری چیده‌اند که رأی بیاورد و رییس‌جمهور شود تا تجربه‌ی اجراء را برای سِمَت‌های عالی‌تر داشته‌باشد، فراوان گفته‌اند؛ مشکل این‌جاست که او توان این کار را ندارد، بیش‌ازحد ساده است و، از همین رو، توان تصمیم‌گیری و شخصیت یک‌پارچه و مقتدر ندارد، و از پرَنسیب لازم هم برخوردار نیست. او به‌مشاورانی متکی‌ست که به‌جایش تصمیم می‌گیرند، و خودش هم به‌رغم این‌که می‌خواهد به‌هر قیمتی دیده شود و بدرخشد، جَنَم لازم را برای این درخشش ندارد؛ حرف را در دهانش می‌گذارند، ولی همان را هم نمی‌تواند بگوید.

درباره‌ی این نام‌زد، تنها همین یک نمونه را در نظر بگیرید: او در قوه‌ی قضاییه تجربه‌ای طولانی دارد و، قاعدتاً، باید بداند چطور می‌توان دست‌گاه دادگستری را به‌سامان کرد؛ با این حال، از نخستین اقدامات او در هنگام تصدی این سِمَت، این بود که دستور داد بسیاری از دعاوی ابتداء به‌شوراهای حل‌اختلاف ارجاع شوند، تا با کدخدامنشی به‌صلح‌وسازش بیانچامند و، متعاقباً، در صورت عدم‌صلح‌وسازش به‌مراجع دادرسی بازگردند. روشن است که این فرآیند صرفاً منجر به‌اطاله‌ی بیش‌ازاندازه‌ی دادرسی می‌شود، که همین حالا هم وضعیت مناسبی ندارد؛ به‌این علت روشن و تقریباً بدیهی که نوعاً اگر تلاش‌های قبلی برای صلح‌وسازش به‌نتیجه نرسیده‌باشد مردم هزینه‌های گزاف رسیدگی قضایی را به‌جان می‌خرند، و ارجاع دوباره‌ی پرونده به‌شورای حل‌اختلاف، که عموماً فضایی مانند جلسات ختم قرآن زنانه دارد، و چند خانم‌جلسه‌ای آن را می‌گردانند، گرهی از کار مردم نمی‌گشاید.

می‌مانَد همتی؛ با تجربه‌ی کار رسانه‌ای، مدیرعاملی چند بانک، ریاست بانک و بیمه‌ی مرکزی، مدرس اقتصاد ایران، که انصافاً معلم بدی هم نیست و، حتا، تجربه‌ی سفارت تام‌الإختیار در چین. اگر گزینه‌های دیگری از سد شورای نگه‌بان می‌گذشتند، شاید همتی به‌رغم تجربه و سوادی که دارد، برای ریاست‌جمهوری مناسب نمی‌بود، اما عجالتاً صحنه همین است، و زودباوری عمومی، که خیال می‌کردیم متعاقبِ سخن‌رانی رهبری ممکن است تجدیدنظری در نظریه‌ی شورای نگه‌بان صورت پذیرد، خیلی زود به‌این جمع‌بندی رسید که واقعیت امروز کشور از چه‌قرار است، و برنامه‌ی دقیقی ریخته‌اند تا نام‌زدِ منظور به‌نتیجه‌ی دل‌خواه خود، که نتیجه‌ی دل‌خواه گروه‌هایی بسیار ذی‌نفوذ در ساخت اقتصاد سیاسی ایران هستند، دست یابد. این‌جاست که کُنِش سیاسی، در پاسخ به‌پرسش بی‌معنا از رأی‌دادن، اتفاقاً معنی‌دار می‌شود: این‌که برای جلوگیری از ریاست‌جمهوری شخصی که از سال ۵۷ در قوه‌ای تجربه اندوخته، ولی هنوز درک کاملی از مسائل آن ندارد، و ریاست او منجر به‌بروز مشکلاتی در اداره‌ی آن قوه شده‌است، و جلوگیری از تحقق نقشه‌ای که همه تصور تیره‌روشنی از آن داریم، و برخی با صراحت بیش‌تری با کلیدواژه‌ی «خلافت» از آن سخن می‌گویند، و دَم از «رهبری از درون قبر» می‌زنند، و برای تداوم مسیر آشتی با جهان، و حرکت در مسیری که به‌کاهش فشارهای بیرونی به‌مملکت می‌انجامد، در شرایطی که در منطقه اوضاع به‌سودمان است، و در ایالات‌متحد هم بادهای موافق می‌وزند، رأی دهیم.

طبعاً چنین رأیی به‌همتی، با کم‌ترین انتظار و امیدواری‌ست؛ برخلاف ۸۴، که مجموعه‌ای از سهم‌خواهی‌ها و بازی‌خوردن‌ها از بازی تأیید صلاحیت‌ها و حکم حکومتیِ متعاقب آن، و درک تخیلی از اقتضاء سیاست‌ورزی، تداوم عقلانیت دولت خاتمی را دچار وقفه‌ای کرد که تاوانش را تا همین امروز هم می‌دهیم، و تشتت دور اول چنان آراء را شکسته‌بود که تمامش روی هم نیز نتوانست مانع از بروز «معجزه‌ی هزاره‌ی سوم» شود، این‌بار لازم است همه بر کم‌ترین انتظارات، و تنها برای جلوگیری از بدترشدن اوضاعی که همین حالا هم چندان خوب نیست، متمرکز شویم، و به‌گزینه‌ای رأی دهیم که صرفاً بتواند از بدترشدن اوضاع، دست‌کم با سرعتی که مابقی حضرات با نابلدی به‌دنبال آن‌اند، جلوگیری کند. در دور اول ۸۴، آن معجزه صرفاً نزدیک به ۱۹ونیم‌درصد آراء را آورده‌بود، و اگر سهم‌خواهی و صحبت از روی شکم‌سیری نبود، کسی که با مرحوم هاشمی به‌دور دوم می‌رفت، کروبی بود، و هرکدام رییس‌جمهور می‌شدند، اوضاع زمین تا آسمان با امروز فرق می‌کرد. سیاست عرصه‌ی تصمیم‌هایی‌ست که هریک ممکن است تا دهه‌ها تاریخ را دگرگون کنند.

در زمانه‌ی مانتوهای گشاد و اِپُل‌دار، تصور پوشش امروز زنان در خیابان‌ها حتا ممکن هم نبود؛ چنان‌که در زمانه‌ی ناگزیریِ کشف حجاب برای بیرون‌کشیدن زنان از انقیاد مردانه، این حجم از استخدام زنان در عصر جمهوری‌اسلامی اساساً محتمل نبود؛ چنان‌که در اَوانِ تولد شبکه‌های اجتماعی که یکی پس از دیگری زیر تیغ فیلترینگ می‌رفتند، دست‌رسیِ چنین گسترده‌ی عموم به‌انواع شبکه‌های اجتماعی دور از ذهن می‌نمود؛ چنان‌که تصور نمی‌شد حکومت اسلامی بتواند موسیقی پاپ داشته‌باشد و، در زمانی، حتا علی‌رضا افتخاری و حسن همایون‌فال و بیژن خاوری و پرویز طاهری و عباس بهادری، که ترانه‌های‌شان قدری ضرب داشت با بدبختی کار می‌کردند، ولی اکنون رِنگی‌ترین ترانه‌ها را همین تله‌ویزیون اسلامی پخش می‌کند؛ چنان‌که همین امروز ـــ به‌جز تَک‌وتوک مضراب‌های مخالف ـــ مذهبی‌ترین‌ها هم به‌دستورات عُرفی دولت در مورد کرونا گردن می‌گذراند، و فریادی که در مشهد می‌گوید «تهران بی‌جا کرده»، در نطفه خفه می‌شود.

مسیر تحول در ایران، از حرکت‌های تدریجی می‌گذرد؛ این، ذاتِ مردمی‌ست که با تطبیق‌دادن خودشان با هر چیز، از تولد اسلام تا حمله‌ی مغول، و تا تمام تجاوزها و جنگ‌ها و خون‌ریزی‌ها و قحطی‌ها و التهابات کمرشکن تاریخی، توانسته‌اند همه‌ی عناصر نامطلوب را با صبری طولانی به‌عناصر مطلوب تبدیل کنند، و تا همین امروز تاب بیاورند. ایرانیان قدیمی‌ترین ملتِ واقعی دنیا هستند، و از طولانی‌ترین تاریخ پیوسته‌ی جهان برخوردارند؛ همین صبر طولانی و اصلاح تدریجی راز ماندگاری و آبادانی ما در صحاری خاورمیانه است. همان‌طور که تصمیم‌های سیاست‌مداران ممکن است اوضاع را تا مدت‌ها دست‌خوش بهترشدن یا بدترشدن کند، نگاه ما به‌گذشته‌ای مملوء از صبوری و گام‌های کوچک تدریجی، می‌تواند به‌یادمان بیاورد که حتا در مورد بی‌معنی‌ترین اقدامات هم، می‌توان معنایی خلق کرد که یک کشور را منتفع کند، و رأی به‌همتی ـــ در این شرایط ـــ از همین جنس است.

۰ نظر ۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۲۳
محمدعلی کاظم‌نظری