واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

چنان‌که پیش‌تر هم نوشته‌بودم، وضعیت ابتلاء به‌کرونا و مرگ در اثر آن در ایران، عملاً بدون کم‌ترین تدبیر مؤثری از قبیل آن‌چه در اروپا و یا کُره‌ی جنوبی شاهد آن هستیم، روز به‌روز بهتر می‌شود، و هیچ بعید نیست که همین روزها زنگ پایان این بیماری در ایران به‌صدا درآید؛ نیمه‌ی شعبان که گذشت، شاید عید فطر مناسبت خوبی برای برگزاری جشن شکست کرونا باشد!

خبری منتشر و تکذیب شده‌است، که به‌نوعی مؤید چیزی‌ست که قبلاً نوشته‌بودم؛ رسانه‌ای ادعا کرده‌است که رییس‌جمهور در جلسه‌ی شورای عالی امنیت ملی هُش‌دار داده‌است اتخاذ تدابیری از جنس قرنطینه، که مساوی تعطیلی بخش اعظمی از کسب‌وکارهاست، در حالی که دولت کم‌ترین توانی برای حمایت‌هایی از جنس پول‌پاشی ۲۲۰۰میلیارد دلاری آمریکا و وام‌دهی ۲۳۰۰میلیارد دلاری این کشور در اختیار ندارد، می‌تواند سبب شود لشگری از گرسنگان به‌خیابان بیایند.

ادعا شده که روحانی در این جلسه گفته حتا به‌قیمت مرگ ۲میلیون نفر از کرونا هم نباید کسب‌وکارها و اقتصاد کشور تعطیل شود؛ برآوردی که با گمانه‌زنی این کم‌ترین در نوشته‌ی قبلی هم با تقریب خوبی سازگار است. روحانی نگران آن است که «نامرئی»ها دوباره مرئی شوند؛ خیابان را یک‌بار دیگر به‌عنوان مکان هندسی کنش‌گری راستین سیاسی درک کنند؛ کاسه‌ی صبرشان لب‌ریز شود؛ و همه‌ی خشمی را که تمام این سال‌ها فروخورده‌اند روی هرچه هست، تمام تحقیرها، بی‌چارگی‌ها و واماندگی‌ها، و بوهای نامطبوع آروغ‌های روشن‌فکری و پیف‌پیف‌های بوبویی، بالا بیاورند.

واقعیت آن است که نگرانی او چندان هم بی‌راه نیست؛ تجربه‌ی آبان ۱۳۹۸، در کنار خوش‌بینانه‌ترین برآوردها که شمار فقرای ایران را به‌نحوی انتقادی و قابل‌اعتناء دست‌کم ۳۲میلیون نفر ارزیابی می‌کنند (اثر شوک‌درمانی بنزینی سال گذشته در این ارزیابی‌ها وارد نشده‌است)، تصویری نگران‌کننده از وضعیت اقتصادی کشور، و شکاف طبقاتی فزاینده‌ی آن ترسیم می‌کند. روحانی می‌داند که هرگونه اقدام در راستای تشدید این وضعیت، می‌تواند مانند جرقه‌ای بر انبار باروت عمل کند.

چه این خبر راست باشد و چه نه، به‌عنوان تکمله‌ای بر نوشته‌ی پیشین، باید بگویم روحانی و، احتمالاً، همه‌ی آن‌ها که در جلسه‌ی ادعایی حضور داشته‌اند، واقعیتی را در نظر نمی‌گیرند، و آن این است که درگذشت ۲میلیون تا ۲ونیم‌میلیون نفر ایرانی در اثر کرونا، در مقابل نگه‌داری اقتصاد ملی به‌ضرب‌وزور چاپ پول، چیزی نیست که با دست‌کاری در آمار و نمودارها بتوان پنهان کرد: این میزان کشتار به‌معنای عزادارشدن تمامی خانواده‌های کم‌تربرخوردار ایرانی‌ست، که در این روزها باید سوار اتوبوس و مترو شوند و در ازدحامی مرگ‌بار سر کار بروند؛ مبادا اخراج شوند.

در واقع، اگر در سناریوی نخست نگرانی مقامات از اعتراضاتی‌ست که وجهه‌ی اقتصادی‌شان در آن‌ها غلبه دارد، در سناریوی دوم اعتراضاتی شکل خواهندگرفت و، از قضا، سراسری هم خواهندبود، که در آن‌ها خانواده‌ای عزیزش را از دست داده‌است؛ اگرچه ممکن است ـــ و تنها ممکن است ـــ ممرّ درآمدش را حفظ کرده‌باشد، ولی از نظر اقتصادی لطمه دیده‌است و، ضمناً، جان عزیزش را هم از او گرفته‌اند: این اعتراضی نیست که بتوان با داغ‌ودرفش آن را سرکوب کرد، و یا این‌که آن را منتسب به«دشمن» کرد.

شاید مقامات از تجربه‌ی اسقاط هواپیمای اوکراینی، و قیاس آن با آبان ۱۳۹۸، این نتیجه را گرفته‌باشند که اعتراض اقتصادی جان‌دارتر است، و «جمع‌کردﻧ»ﺶ هم سخت‌تر؛ در حالی که شاید توجه نمی‌کنند اعتراض عملی به‌اسقاط هواپیما نوعاً از سوی طبقه‌ی متوسط شهری ابراز می‌شد، و برای همین هم بازتاب پررنگی در هیچ نقطه‌ای جز تهران نداشت. اما این‌بار همان کسانی به‌جان‌باختن عزیزان‌شان معترض خواهندشد، که در آبان ۱۳۹۸ مرئی شدند؛ آن مرتبه عصیان کردند چون لمس می‌کردند سفره‌ی‌شان باز هم کوچک‌تر می‌شود، این‌بار می‌خروشند چون عزیزشان از دست رفته‌است و، البته، سفره‌ی‌شان هم مدام دارد کوچک‌تر می‌شود.

به‌گمانم آقایان کم‌ترین وَقْعی به‌این قبیل نگرانی‌ها نمی‌نهند؛ اسف‌بار این‌جاست که توجه‌شان به‌این موارد هم دردی را درمان نخواهدکرد، چون آهی در بساط نیست و، به‌نوعی، به‌بن‌بست رسیده‌ایم: گذشته از تعلل با انگیزه‌های سیاسی برای مذاکره‌ای جامع با هدف حل‌وفصل همه‌ی مسائل مورد اختلاف، برای آزادسازی منابع هنگفتی هم که در داخل کشور وجود دارد، و در اختیار نهادها و بنگاه‌هایی‌ست که سالیان درازی‌ست مالیات نمی‌دهند هم، به‌دلایل سیاسی مضایقه داریم و، مطابق معمول تاریخ این کشور، رقابت بر سر قدرت و جلوگیری از قدرت‌گرفتن جناح نامطلوب را به‌آینده‌ی این مُلک ترجیح می‌دهیم.

آینده هر روز تاریک‌تر می‌شود.

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۵
محمدعلی کاظم‌نظری

ناهم‌آهنگی عجیب‌وغریب و آشکاری ـــ حتا با توجه به‌پیشینه‌ای که از ناهم‌آهنگی در ساختار حکم‌رانی ایرانی سراغ داریم ـــ در مورد کرونا مشاهده می‌شود؛ در این حد که معاون کل وزارت بهداشت می‌گوید اگر مشاغل به‌روال سابق بازگردد دچار موج بازگشت بیماری خواهیم‌شد، و گزارش‌های تلویزیونی، چه با خواهش و تمنّا از مردم، و چه با تحقیر و تخفیف‌شان که چرا موضوع را جدی نمی‌گیرند، در حال انتقال این پیام به‌مردم هستند که «در خانه بمانید!» و «اوضاع را جدی بگیرید!» و، از سوی دیگر، رییس‌جمهور رسماً اعلام می‌کند اوضاع عادی‌ست، و شیوه‌نامه‌ای را ابلاغ می‌کند که «از شنبه» وضعیت به‌آن‌چه سابقاً جریان داشته‌است بازمی‌گردد.

واقعاً در این مملکت چه‌خبر است؟

بعد از آن‌که این اظهارنظر پیشین روحانی، که همه «از شنبه» به‌سر کار و زندگی خود بازمی‌گردند، با طعنه و تمسخر گسترده مواجه شد، او اظهارنظر دیگری هم کرد، که این‌یکی آن‌چنان مورد توجه قرار نگرفت: این‌که در نیمه‌ی شعبان جشن شکست کرونا را برگزار خواهیم‌کرد؛ و تاریخ این ضرب‌الأجلِ تازه برای خاتمه‌ی کرونا، ظاهراً چندان روشن نبود که باز هم دست‌مایه‌ی نقد شود، ولی اکنون می‌دانیم که ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، یعنی پنج‌شنبه‌ی همین هفته، نیمه‌ی شعبان است، و همین کلید فهم ناهم‌آهنگی گسترده‌ای‌ست که به‌عینه می‌بینیم، که از یک‌سو همه می‌گویند وضعیت عادی نیست و، در مقابل، دولت می‌خواهد وضعیت را تقریباً بدون هیچ اقدام کنترل‌کننده‌ای عادی‌سازی کند.

به‌این نمودار توجه کنید، که فراوانی تجمعی مبتلاءها، درگذشته‌ها، درمان‌شده‌ها، و درگیرها، که حاصل تفریق مجموع درمان‌شده‌ها و درگذشته‌ها از مجموع مبتلاءها، براساس آمار رسمی‌ست، به‌ترتیب با رنگ‌های آبی، نارنجی، زرد، و خاکستری در آن به‌نمایش درآمده‌است (برای بزرگ‌نمایی تصویر می‌توانید آن را در برگه‌ی دیگری باز کنید): سه روز است (دقیقاً از تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۹) که تعداد درگیرها، یعنی کسانی که عملاً ظرفیت بیمارستانی کشور را به‌خود اختصاص داده‌اند، کاهشی شده‌است، و شیب درمان‌شده‌ها فوق‌العاده صعودی‌ست؛ به‌گونه‌ای که از این نمودارها چنین به‌نظر می‌رسد که اوضاع کاملاً تحت کنترل درآمده‌است، و دستورالعملی که از شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹ بخشی از کارها، و بخش دیگری را نیز از ۳۰ فروردین ۱۳۹۹ عادی می‌کند، دقیقاً منطبق با وضعیت واقعی‌ست.

نمودار کرونا

این‌ها همه در حالی‌ست که وضعیت هیچ‌یک از کشورهای جهان، به‌جز چین، که به‌علت ساختار حکم‌رانی و قدرت اقتصادی‌اش امکان راستی‌آزمایی این ادعایش، که وضعیت واقعاً عادی شده‌است، وجود ندارد، در حقیقت عادی نیست؛ شیب نمودار مبتلاءیان و درگذشته‌ها با شیب بالایی اکیداً صعودی‌ست، و در ایالات‌متحد، شاید تنها کشوری که به‌همان علت ساختار حکم‌رانی و قدرت اقتصادی‌اش می‌توان دَم از گردش آزادانه‌ی اطلاعات در آن زد، وضعیت عملاً بحرانی‌ست. چطور است که بدون اقداماتی که دیگر کشورها انجام داده‌اند، از قرنطینه‌ی سراسری و محلی، اعلام وضعیت جنگی و به‌میدان‌آوردن نظامیان، تدابیر سخت‌گیرانه‌ی فاصله‌گذاری، تا جبران وقفه‌ی ایجادشده در فعالیت‌های اقتصادی با محرک‌ها و مشوق‌های حجیم (فقط حجم محرک‌های آمریکا ۲۲۰۰میلیارد دلار است؛ چیزی در حدود نیمی از بودجه‌ی سالیانه‌ی این کشور)، توانسته‌ایم بر کرونا فائق آییم؟

روشن است که امکان راستی‌آزمایی آمار رسمی دولت ایران را در اختیار نداریم؛ هریک از گمانه‌زنی‌هایی که از دل مدل‌سازی‌ها، گزارش‌های غیررسمی رسانه‌هایی مانند رادیو فردا و ایران‌اینترنشنال، و اظهارات پراکنده‌ی مسئولان ذی‌ربط در اختیار داریم، دست‌آخر اگرچه اعتبار آمار رسمی را با شبهه مواجه می‌کنند، آن را ویران نمی‌کنند. با همه‌ی این تفاصیل اما، به‌نظر می‌رسد دولت ایران انگیزه‌ی مشخصی برای آمارسازی، و نمایش این موضوع که اوضاع عادی‌ست، در اختیار دارد، و آن نیز، وضعیت اقتصادی کشور است، که کاری می‌کند آهی برای تزریق محرک به‌اقتصاد ملی در بساط نمانده‌باشد، و دولت برای جبران کسری بودجه‌ی هنگفتش، دوباره به‌راه‌کار قدیمی چاپ اسکناس روی بیاورد، که احتمالاً موج دیگری از شوک‌درمانی را به‌دنبال خواهدداشت: در همین روزها که بازار ارز عملاً تعطیل است، دلار نزدیک به ۱۰۰۰ تومان (نزدیک به ۷ درصد) گران شده‌است.

بدین‌ترتیب، با برداشتن موانع اجتماعات، به‌نظر می‌رسد دولت به‌سوی اتخاذ راه‌کار «ایمنی گله‌ای (Herd Immunity)» گام برداشته‌باشد؛ تدبیری که اتفاقاً با سیاست «خودت بمال!» حاکم بر حکومت نولیبرال ایران نیز سازگار است: این‌که جمعیت را رها کنیم تا در مدت کوتاهی همه کرونا بگیرند؛ راه‌کاری که با ابتلاء همه به‌این بیماری، کاری می‌کند آن عده که به‌هر علت ـــ از جمله کهولت سن، بیماری زمینه‌ای، یا نقص سامانه‌ی ایمنی بدن ـــ در معرض خطر مرگ قرار دارند بمیرند، و مابقی هم در برابر این ویروس ایمن شوند. در این صورت، در عرصه‌ی آمار رسمی که کار در واقع تمام شده‌است؛ می‌مانَد عرصه‌ی سخت واقعیت: در سکوت کامل خبری، علت مرگ‌ها از «کرونا» می‌شود «نارسایی حادّ تنفسی»، و مبتلاءهایی هم که بر سر نظام درمانی کشور هوار خواهندشد، در مواردی که علایم خفیف است به‌خانه فرستاده می‌شوند، و در موارد دیگر هم با فقدان تجهیزاتِ لازم، در تخت‌هایی که فاقد کم‌ترین امکانات لازم هستند (نظیر همان تخت‌های سربازی به‌اصطلاح «بیمارستان» ۲۰۰۰ تخت‌خوابی)، در اثر «نارسایی حادّ تنفسی» درمی‌گذرند.

در این مسیر، اگر به‌همان دلایلی که برشمردم، تنها آمار آمریکا را درست فرض کنیم، که نرخ مرگ‌ومیری حدوداً ۲٫۷ درصدی را نشان می‌دهد، حدود ۲ونیم‌میلیون ایرانی جان‌شان را از دست خواهندداد (نرخ مرگ‌ومیر کشور ما در سال‌های اخیر در بدترین حالت کم‌تر از نیم‌درصد بوده‌است)، که به‌معنی فاجعه‌ای انسانی‌ست، برای ادامه‌ی همین فعالیت‌های نیم‌بند کسب‌وکاری، و جلوگیری از بروز فاجعه‌ای فوق‌العاده بزرگ‌تر، که ویرانی کامل اقتصادِ نیمه‌جان کشور، با ورشکستگی گسترده‌ی نظام بانکی، نکول وسیع تعهداتِ سررسیدشده، فروپاشی سراسری نظام اشتغال باشد؛ بحرانی که در مورد آمریکا برخی برآوردها حاکی از سقوطی دست‌کم ۳۰ درصدی در میزان تولید ناخالص داخلی (GDP) است.

به‌نظر می‌رسد این تصمیمی‌ست که دولت‌های دیگر نیز، دیر و یا زود، خواهندگرفت، تا از فروپاشی اقتصاد جهانی جلوگیری کنند، و مانع از ماندگاری رکودی شوند که می‌تواند سال‌ها (و، شاید، دهه‌ها) جهان را متأثر کند؛ یعنی به‌طور طبیعی در دوگانه‌ی تعطیلی فعالیت‌های کسب‌وکاری تا ریشه‌کنی کرونا، که معلوم نیست چقدر طول بکشد، و قربانی‌کردن بخشی از جمعیت برای زنده‌ماندن بقیه‌ی جمعیت، دومی را انتخاب خواهندکرد، و این یعنی اگر بشر در دست‌یابی به‌دارو و یا ویروس کرونا توفیق نیابد، روزهای تاریکی در انتظار همه‌ی دنیاست، که روزهای تیره‌ای که فکر می‌کردیم دیگر دنیا به‌پایان رسیده‌است، در برابرشان هیچ خواهدبود.

در این میان، دولت ایران که عموماً پِی‌رُوِ سیاست «خودت بمال!» است، و با حیف‌ومیل درآمدهای هنگفت نفتیِ بیش از یک دهه‌ی گذشته، از ضعف گسترده‌ای در امکانات زیرساختی رنج می‌برد، خیلی زود این راه‌کار را اتخاذ کرده‌است؛ مابقی دولت‌ها نیز، که غلام حلقه‌به‌گوش سیاست‌های نولیبرالی بوده‌اند و هستند، به‌همین راه سخت پا خواهندگذاشت ـــ در این میان، تنها جای امیدواری این است که دارو و یا واکسنی برای این بیماری پیدا شود.

پی‌نوشت: عنوان نوشته را از یک دیالوگ مشهور سریال «بازی تاج‌وتخت» برداشته‌ام.

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۳۲
محمدعلی کاظم‌نظری

جوکر

چقدر تماشای فیلم دلقک (Joker) جان‌کاه و سخت بود؛ چقدر این فیلم تلخ و خشم‌گین بود؛ و سینما چقدر می‌تواند شورانگیز و خیره‌کننده و تکان‌دهنده و حیرت‌آور باشد. وقتی تماشای فیلم به‌پایان رسید، سرم درد گرفته‌بود؛ کم‌تر فیلمی اثری چنین قدرت‌مند بر من برجای گذاشته‌است.

دلقک شاه‌کاری از بازی تماشایی واکین فینیکس، موسیقی متن شگفت‌انگیز، فیلم‌نامه‌ای استخوان‌دار (متن کامل)، و نگاهی ژرف به‌جهان کنونی بود؛ بازی فینیکس چنان باورپذیر بود، که وقتی بعداً به‌سخن‌رانی‌اش در مراسم اسکار فکر می‌کردم، نمی‌توانستم تشخیص دهم او خودش بوده، یا داشته نقش آرتور فلِک را بازی می‌کرده‌است. پس از هیث لجِر، که دلقک را در شوالیه‌ی تاریکی از نو خلق کرد، و از جانش مایه گذاشت تا این شخصیت را به‌معنای دقیق کلمه بسازد، فینیکس با چیرگی از عهده‌ی خلق یک دلقک استثنایی برآمد؛ شخصیتی که وقتی درد می‌کِشد و می‌خندد، حقیقتاً معلوم نیست دارد می‌خندد، یا در حال گریستنی دردناک است، و زمانی که نهایتاً دلقک از پوسته‌ی فلِک برون می‌آید، آن نگاه گنگ را کنار گذاشته، و چنان درّنده می‌نگرد، که یک لحظه فراموش می‌کنیم همان فلِکِ تیپاخورده اکنون دارد بر آشوبی که شهر را به‌هرج‌ومرج کشانده فرمان‌فرمایی می‌کند ـــ البته اگر چنین مفهومی در دنیای دلقک اصولاً دارای معنای مشخصی باشد.

در طول تماشای فیلم، مرتباً به‌یاد اعتراضات آبان ۱۳۹۸ می‌افتادم؛ خصوصاً از این جهت که در جای‌جای فیلم، گذشته از اشارات روشن به‌فساد گسترده در گاتهام، وضعیت اسف‌بار اقتصادی این شهر، این‌که تنها ناجی آن هم در واقع از همین فساد دارد تغذیه می‌شود و، به‌نوبه‌ی خود، آن را تغذیه هم می‌کند، نگاه از بالا به‌پایین ثروت‌مندان (که در انگل هم شاهدش بودیم؛ با آن رفتار مشمئزکننده‌ی مرد ثروت‌مند، که حتا وقتی جنازه‌ای را بلند می‌کرد، ابتدا بوی بد او را با رفتاری شدیداً تحقیرآمیز منکوب می‌کرد)، نارضایتی انباشته‌ی شهروندان معمولی از وفور گندکاری‌ها، شاهد تأکید فلِک بر «نامرئی‌بودن» او و دیگرانی هستیم، که تنها در پایان فیلم است که «مرئی می‌شوند»: سر به‌آشوب می‌گذارند و، بدون آن‌که مطالبه‌ی مشخصی داشته‌باشند یا این‌که معلوم باشد به‌چه‌چیزی معترض‌اند، همه‌چیز را ویران می‌کنند.

من فکر می‌کنم پررنگ‌ترین وجه این شاه‌کار، سویه‌ی پیش‌گویانه‌اش باشد: این‌که تصویری از اعتراضات امروز و فردا عرضه می‌کند؛ اعتراضاتی که جان‌های خسته را وامی‌دارد همه‌چیز را ویران کنند، تا بلکه مرگ‌شان ارزش‌مندتر از زندگی‌شان شود.

پی‌نوشت: عنوان نوشته را از یکی از دیالوگ‌های فلِک برداشته‌ام: «I just hope my death makes more cents than my life».

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۲
محمدعلی کاظم‌نظری

به‌جز روزی روزگاری هالی‌وود، انگل و آب‌های تاریک را در این ایام قرنطینه تماشا کردم؛ اولی که چندان ارزش توجه ندارد و، به‌گمانم، نقدهای مثبتی که از آن شده‌است و توجهی که به‌آن کرده‌اند، ناشی از نام کارگردان و بازی‌گران درجه‌اولش باشد. با این حال، باید توجه داشت که فیلم از پس معیارهای خودِ تارانتینو برنیامده‌است، وگرنه بازی‌ها و صحنه‌پردازی و فضاسازی و قصه‌ی نیم‌بند و آن خشونت پایانی، که در عین بی‌پردگی تا حدی خنده‌دار هم هست، همان چیزی‌ست که از سازنده‌ی اثر خیره‌کننده‌ای مانند هشت نفرت‌انگیز سراغ داریم.

می‌مانَد انگل و آب‌های تاریک، که اولی احتمالاً ستایش‌شده‌ترین فیلم سال میلادی گذشته باشد، و دومی روایتی واقعی و گیراست، که بیننده را تکان می‌دهد: در انگل، شاهد ورود انگل‌وار یک‌خانواده‌ی تهی‌دست ـــ ولی، با معیارهای ایرانی، زرنگ ـــ به‌یک‌خانواده‌ی ثروت‌مند هستیم؛ آن‌ها به‌تدریج تلاش می‌کنند وارد خانه‌وزندگی خانواده‌ی ثروت‌مند شوند و، علاوه بر دریافت دست‌مزد در قبال خدماتی که ارائه می‌کنند، و نوع نگاه‌شان به‌آن جریان‌یافتن پول از خانواده‌ی ثروت‌مند به‌خانواده‌ی فقیر است، می‌کوشند در خانه‌ی آن خانواده، که به‌غایت زیبا و اعیانی‌ست، زندگی دیگری را بیاغازند.

از اشاره به‌ادامه‌ی داستان می‌گذرم، و به‌این اکتفاء می‌کنم که انگل در پرداختن به‌جزئیات فوق‌العاده است: در توجه به‌تصویری که فقراء و ثروت‌مندان از یک‌دیگر دارند، در نمایش تصویری که هریک از خودشان دارند، و در نگاهی «استعاری» ـــ چنان‌که دست‌کم دوبار در فیلم به‌این اصطلاح اشارتی مؤکد می‌شود ـــ به‌اختلاف طبقاتی با پله‌هایی که بالا و پایین می‌شوند، کم‌نظیر است؛ همان‌گونه که در طراحی قصه‌ای با ضرب‌آهنگی شگفت‌انگیز و پُر از گره‌های داستانی میخ‌کوب‌کننده، به‌خوبی از عهده برآمده‌است.

اما آب‌های تاریک: داستان واقعی مبارزه‌ی یک‌وکیل دادگستری به‌نام رابرت بیلات با یک‌شرکت بزرگ تولید مواد شیمیایی در آمریکا به‌نام دوپونْت، که تا امروز بیش از ۲۰ سال به‌طول انجامیده‌است، با تکیه بر روایت خواندنی نیویورک‌تایمز با نام «وکیلی که بدل به‌بدترین کابوس دوپونت شد»؛ تصویری باشکوه از مبارزه برای جان‌هایی که با تعرض یک‌شرکت غول‌پیکر به‌محیط‌زیست صدمه دیده‌اند و از دست رفته‌اند ـــ آن هم از سوی وکیلی که تا آن تاریخ برای شرکت‌های بزرگ شیمیایی کار می‌کرده‌است و، در یک‌لحظه، تصمیم می‌گیرد کار درست را انجام دهد.

مارک رافالو، یکی از بازی‌گران محبوب من، که هم نقش آقای بیلات را ایفاء می‌کند و هم تهیه‌کننده‌ی این اثر دیدنی‌ست، خیلی خوب از عهده‌ی نمایش شخصیت مستحکم، متمرکز، متعهد، و بی‌هیاهوی ایشان برآمده‌است؛ موسیقی تکان‌دهنده‌ی اثر هم به‌خوبی بر صحنه‌های مختلف آن سوار است، و صحنه‌آرایی و نورپردازی دل‌هُره‌آور فیلم، که با فضای تاریک و لب‌ریز از دل‌شوره‌ی این فیلم سازگار است، کار را به‌زیبایی هرچه تمام‌تر از آب درآورده‌است. این فیلم را حتماً باید دید؛ خصوصاً وکلاء باید به‌صورت ویژه به‌این فیلم توجه کنند، که بدانند کار حقوقی واقعاً یعنی چه.

این همه را نوشتم که به‌این‌جا برسم: تفاوت میان جهان اول و جهان سوم؛ تفاوتی که در نوع نگاه‌ها خود را نشان می‌دهد ـــ همان نگاهی که یک‌تازه‌به‌دوران‌رسیده را از یک‌شخصیت اصیل، صرف‌نظر از پولی که دارند یا ندارند، متمایز می‌کند. آب‌های تاریک مبارزه با فسادی را نشان می‌دهد که طی آن شرکتی با آلوده‌کردن محیط‌زیست سود هنگفتی به‌جیب می‌زند، برای آن‌که محصولات تازه و نوآوری‌های متفاوتی را به‌بازار معرفی کند و، به‌قول خودشان، شیمی را برای زندگی به‌ارمغان بیاورند؛ لطمه به‌جان انسان‌ها کاری‌ست که با هیچ توجیهی قابل چشم‌پوشی نیست، ولی از منظر دیگری هم می‌توان به‌این موضوع نگریست.

در این روزها که کشور درگیر مبارزه با کروناست، حیف‌ومِیلی که در درآمدهای هنگفت نفت در سال‌های گذشته رخ داده‌است، بیش از هر چیز دیگر جلب‌توجه می‌کند: این درآمدها، که بالغ بر صدها میلیارد دلار می‌شدند، در فساد گسترده‌ی ساختارمندی که کشور را عملاً فلج کرده‌است، صَرف واردات پورشه و راه‌اندازی «مال» و ساخت‌وساز در لواسان و زمین‌خواری و تولید سریال‌های خوش‌آب‌ورنگی مانند شهرزاد و چیزهای بی‌مقدار دیگری شد؛ در حالی که اگر این درآمدها صَرف توسعه‌ی واقعی و متوازن ایران می‌شد، اکنون قاعدتاً لازم نمی‌بود تخت‌های سربازی را در محوطه‌ی نمایش‌گاه بین‌المللی بچینیم و ظرف ۴۸ ساعت «بیمارستان» ۲۰۰۰ تخت‌خوابی بنا کنیم.

تفاوت نگاهی که گفتم خود را در این‌جا نشان می‌دهد: در کشوری توسعه‌یافته و جهان‌اولی مانند آمریکا، به‌عنوان تنها کشوری که نمونه‌ای واقعی از مفهوم «قرارداد اجتماعی» را نمایندگی می‌کند، حتا فساد هم به‌حدی باکیفیت صورت می‌گیرد که در خدمت سودآورترکردن کسب‌وکارهای بزرگی درمی‌آید که به‌هر حال سودشان به‌جماعت بزرگی می‌رسد و میراثی برای آیندگان هستند؛ در ایران، به‌عنوان کشوری توسعه‌نیافته و جهان‌سومی، حتا فساد هم صورتی عقب‌مانده و بی‌مایه پیدا می‌کند: زمین‌خواری و ویلاسازی و پورشه‌سواری و «پول‌پارتی» و دختربازی ـــ گویی فسادگران در ایران چنان گرسنه و نخورده و وامانده‌اند، که حتا فساد را هم برای خاک‌ریختن روی حقارت‌ها و عقده‌های‌شان می‌خواهند؛ نه بزرگی و نام‌برداری و تحصیل سود.

در واقع، تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های ایران، به‌جای آن‌که سهم ناروای‌شان از پول نفت را خرج خلق پول‌های بیش‌تر کنند و کسب‌وکاری بزرگ راه بیاندازند، صرفاً در راه همان کارهای احمقانه‌ای آن را خرج کردند که تا پیش از آن هم مشغول انجام آن بودند: دلالی، واسطه‌گری، نوسان‌گیری و، علاوه بر آن، خرید توجه همه؛ از تمام مردم، به‌ویژه سلبریتی‌ها، رسانه‌ها، و دیگر مزدبگیرانی که جاده‌صاف‌کن توجه به‌امثال امامی و خلجی شدند، که هم از توبره بخورند و هم از آخور.

این تفاوت همان چیزی‌ست که با هیچ سرمایه‌گذاری و تحولی مرتفع نمی‌شود؛ این همان ابتذال و فرومایگی‌ای‌ست که سبب می‌شود هرکه به‌هر مقام و منصبی می‌رسد اساساً نداند این مقام برای چی‌ست و باید در آن چه کند و، از همین رو، از آغاز تا پایان کار صرفاً به‌دنبال جلب منافع شخصی برای درآمدن از حقارتی‌ست که در نگاه او به‌خودش و به‌دیگران جلوه‌گر است: همان که کاری می‌کند یک‌نماینده‌ی مجلس برای واسطه‌گری در گمرک «گُه بخورد».

انگل در نمایش این حقارت استادانه عمل می‌کند و، به‌گمان من، تمام شایستگی‌اش نیز از همین‌جا آب می‌خورد: نخورده‌هایی که انگل‌وار زندگی‌شان را در خانه‌ی خانواده‌ی ثروت‌مند پهن می‌کنند، همان سبک زندگی و خوش‌گذرانی‌های محقرشان را ـــ این‌بار در ابعادی بزرگ‌تر ـــ در آن خانه‌ی اَشرافی دنبال می‌کنند؛ گویی مانند بوی تن‌شان، که همه‌جا را پُر می‌کند و با هیچ صابونی هم از بین نمی‌رود، این حقارت مستتر در نگاه‌شان به‌زندگی با هیچ اندازه‌ای از پول و یا رفاه از میان نمی‌رود.

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۱۴
محمدعلی کاظم‌نظری