واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

دفاع از جیکوب

تا پیش از تماشای مینی‌سریالی که می‌خواهم چندخطی درباره‌اش بنویسم، تنها سریالی که دیده‌بودم «بازی تاج‌وتخت (Game of Thrones)» بود، و یک مینی‌سریال به‌نام «بلندترین صدا (The Loudest Voice)»، که زندگی راجِر اِیلْز ـــ مؤسس و مدیر فاکس‌نیوز ـــ را روایت می‌کرد. این را هم باید بگویم که از دیدن سریال إباء دارم؛ چون می‌دانم نمی‌توانم به‌قاعده‌ی هر نشست یک قسمت پای‌بند بمانم، و با آغاز هر سریال از کار و زندگی می‌افتم، و نمی‌توانم جلوی خودم را برای تماشای قسمت‌های بعدی بگیرم؛ اما این دوتا، به‌هم‌راه سومی که درباره‌اش می‌نویسم، استثناء بودند و، احتمالاً، کاری کنند باز هم از کار و زندگی بیافتم!

تکلیف اولی به‌عنوان یک اثر سینمایی شگفت‌آور، البته به‌جز فصل آخر، که سازندگان تصمیم گرفتند از قصه‌ی کتاب «ترانه‌ی یخ و آتش» تا اندازه‌ای عدول کنند، و آن‌قدر آش زدوخورد را شور کردند، که آب به‌پایان‌بندی افتاد، که روشن است؛ دومی هم واقعاً به‌ایجاد درکی مقدماتی از سیاست‌ورزی در ایالات‌متحد کمک می‌کند و، گرچه به‌بهانه‌ی متهم‌شدن شخصیت اصلی به‌ایذاء جنسی ساخته شده‌است، به‌بهانه‌ی این قضیه به‌خوبی نشان می‌دهد سیاست «اول آمریکا (America First)» از چه‌آبشخوری تغذیه می‌کند. به‌علاوه، این مینی‌سریال تصویر خیره‌کننده‌ای از این‌که یک کارآفرین و مدیر واقعی چه‌مختصاتی باید داشته‌باشد عرضه می‌کند، و با تماشای این سریال است که می‌فهمیم چرا عموم ایرانیانی که دل‌شان پَر می‌کِشد کارآفرین و مدیر خوانده‌شوند باید بروند گاراژ؛ دقیقاً همانند روایتی که از زندگی رِی کراک ـــ تصاحب‌کننده، بزرگ‌کننده، و مدیر مَک‌دونالد ـــ در فیلم «بنیان‌گذار (The Founder)» ارائه می‌شود، یا روایتی که به‌نحوی تماشایی در فیلم «فورد در برابر فِراری (Ford Vs. Ferrari)» شاهد آن هستیم.

از این مقدمه‌ی طولانی که بگذریم، مینی‌سریالی که تازگی دیدم و اثر انکارناپذیری بر من بر جای گذاشت، «دفاع از جیکوب (Defending Jacob)» است؛ یکی از آن آثار سینمایی حقوقی، که مکرراً بیننده را به‌قضاوت وامی‌دارد ـــ برای تقریب به‌ذهن، شاید اشاره به«جدایی نادر از سیمین» به‌عنوان نمونه‌ای آشنا بد نباشد. این مینی‌سریال هشت‌قسمتی، داستان خانواده‌ای را تعریف می‌کند که درگیر یک پرونده‌ی کیفری می‌شوند؛ اشاره به‌هر جزء دیگری از قصه آن را لوث می‌کند؛ بنابراین، می‌کوشم تا جایی که جذابیت داستان را از بین نبرم، به‌این مینی‌سریال بپردازم.

گذشته از وجوه فنی، بازی‌های درخشان، و صحنه‌پردازی و موسیقی متناسب، آن‌چه این سریال را برای منی که سال‌هاست دانش‌جوی حقوق هستم جذاب‌تر می‌کرد، توجه به‌جزئیات حقوقی ماجرا بود؛ این‌که هریک از طرفین دعوای کیفری در واقع باید چه کنند، و در عمل چه می‌کنند. واقعیت این است که کم‌تر فیلم و یا سریالی در ایران اصلاً به‌جزئیات حقوقی قصه‌ای که تعریف می‌کند دقت می‌کند؛ یعنی به‌جز همان «جدایی...»، که مفهومی به‌نام بازپرس را ـــ که نقشی تعیین‌کننده در پرونده‌های کیفری دارد ـــ به‌سینما آورد، حتا «متری شیش‌ونیم» هم در نیمه‌ی دوم فیلم از بی‌دقتی‌های حقوقی خالی نبود، در حالی که نباید چنین می‌بود.

در «دفاع از جیکوب»، ماجرا چنان منطبق با جزئیات است، و عمل‌کرد وکلاء و نمایندگان دادستانی را به‌خوبی به‌تصویر می‌کشد، که می‌تواند نوعی کلاس درس برای حقوقی‌جماعت باشد، که یاد بگیرند کار حقوقی ـــ به‌جز کارچاق‌کنی ـــ چه‌ویژگی‌های دیگری می‌تواند داشته‌باشد، که البته نیازمند هوش و تجربه‌ی بسیار بالاست، و این‌که یک نظام قضایی منصفانه در عمل چگونه کار می‌کند، و چطور هر قول و فعل و ترک‌فعلی می‌تواند به‌نحوی حرفه‌ای مورد بررسی قرار گیرد. البته حُسن این سریال این است که همین نظام قضایی حرفه‌ای را نیز به‌درستی به‌چالش می‌کشد، و نشان می‌دهد چگونه ممکن است حتا با مراعات عالی‌ترین دقت‌ها در رسیدگی نیز، هم‌چنان پرونده با بزرگ‌ترین تردیدها روبه‌رو باشد، و چه‌بهتر آن‌که اصلاً پرونده‌ای باز نشود، و نظام عدالت کیفری پای خود را ـــ به‌جز برخی موارد استثنایی ـــ از زندگی آدمیان بیرون بکشد.

برخورد حقوق و اخلاق، در رابطه‌ای که میان پدر و پسر فیلم تصویر می‌شود و گسترش می‌یابد، و ارائه‌ی تصویری از مفهوم «پدر»، که باید بار زندگی خانواده‌اش را به‌دوش بکشد، در خود فشرده شود و فروبریزد، و آماده‌ی هر کار و فداکاری‌ای برای فرزندش باشد، تا خانواده پا بر جای بماند، با بازی بی‌نظیر کریس ایوانْز به‌زیبایی هرچه تمام‌تر از کار درآمده‌است. او شخصیتی را به‌نمایش می‌گذارد که می‌خواهد و باید ـــ تحت هر شرایطی ـــ درست عمل کند، و برای این عمل‌کرد درست هم تاوان می‌دهد؛ نکته این است که او فرصت کافی برای تأمل ندارد و، برای همین، گاه از مسیر درست منحرف می‌شود، ولی باز با همان آرامشی که به‌خوبی در سکانس شناکردن او در استخری خالی هویداست، به‌آن‌چه لازمه‌ی «پدر»بودن است، برمی‌گردد: حمایت، تأمل، درنگ، پشتی‌بانی، و اتخاذ همه‌ی اقدامات لازم. موقع تماشای این سریال فکر می‌کردم چند درصد از پدرهای امروز آن‌چه لازمه‌ی ابوّت است به‌جا می‌آورند؟ چند درصدشان فقط آمیزش کرده‌اند که بچه‌ای به‌وجود بیاید و سرگرم شوند؟

در مقابل، مادر ِ همیشه نگران سریال هست، که نمی‌تواند لحظه‌ای درنگ کند، و به‌تمامی احساسی عمل می‌کند؛ الگویی آشنا، که البته در شرایط معمول برای نگه‌داری از خانواده ضروری‌ست، و البته که «مادر» باید دل‌سوز و غم‌خوار و نگران باشد، و باید تمام عشق و محبتش را برای خانواده‌اش بیرون بریزد، تا خانواده باقی بماند و رشد کند و ببالد، ولی وقتی اوضاع بحرانی می‌شود، این جنس رفتار می‌تواند خرابی به‌بار بیاورَد (فمینیست‌های عزیز لطفاً آرامش خود را حفظ کنید؛ نه جسارتی به‌مقام شامخ زنان صورت گرفته، و نه کوشیده‌ام زن را زیر بار خانه‌داری لِهْ کنم؛ درباره‌ی فمینیسم زمانی دیگر خواهم‌نوشت). تصویری که از نقش‌های شاید آرمانی خانواده در این سریال ارائه می‌شود، واقعاً آموزنده و دقیق است.

در جایی از سریال، بحثی میان این پدر و مادر درمی‌گیرد، و اشارتی هرچند کوتاه به‌این می‌شود که خانواده‌ی‌شان در واقع بر دروغ استوار شده‌است؛ این‌جا همان جایی‌ست که پدر تسلیم می‌شود، ولی باز هم ادامه می‌دهد: حتا وقتی فکر می‌کند همه‌چیز ناراست است، باید یک پدر خوب باشد، نه لزوماً یک انسان خوب. اوج قصه‌ی «دفاع از جیکوب» هم همین‌جاست؛ این‌که شاید خانواده یک دروغ باشد، که در اکثر مواقع با تغییر شرایطی که ساخت آن را ایجاب کرده‌است، احتمالاً ادعای دور از واقعیتی هم نیست (در حقوق این موضوع را ذیل عنوان «تغییر اوضاع‌واحوال زمان عقد»، که یکی از مباحث عدول از اصل لزوم قراردادهاست، مطالعه می‌کنند)؛ اما پدر باید ـــ حتا به‌تنهایی ـــ سقف را نگاه دارد.

این مینی‌سریال را ببینید؛ با شریک زندگی‌تان، و درباره‌اش تأمل کنید: این‌که کجا ایستاده‌ایم، و کجا باید بایستیم؟

پی‌نوشت: بخشی از عنوان این مطلب را از شاه‌کار جیم شرایدان، «به‌نام پدر (In the Name of the Father)»، برداشته‌ام.

۰ نظر ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۶
محمدعلی کاظم‌نظری

به‌عنوان کسی که دستی بر آتش بورس دارد و، از چندین سال پیش از این، از دور و نزدیک با «تالار شیشه‌ای» و نهادهای اطرافش برخورد داشته‌است، سعی می‌کنم توضیح دهم در این روزهای بورس تهران چه می‌گذرد؛ با این دو تذکر: یکی این‌که اصلاً و ابداً مسئولیتی بابت این تحلیل برعهده‌ی من نیست و، اگر در میان مخاطبان این گاه‌نوشته‌ها معامله‌گرانی از گرگ‌های وال‌استریت یا «مال‌استریت» پیدا می‌شوند، صرفاً باید بر مبنای تحلیل خودشان معامله کنند؛ دو دیگر آن‌که مدعی کم‌ترین تخصصی در این زمینه و یا دیگر زمینه‌ها نیستم و، به‌مانند تمامی دیگر نوشته‌های این‌جا، سعی می‌کنم نگاهم را به‌عنوان یک شهروند درجه‌دوی معمولی با مخاطبان در میان بگذارم.

واقعیت آن است که در تحلیل همواره باید به‌واقعیت‌ها اتکاء داشت، و مهم‌ترین واقعیت اقتصاد ایران، دولت است؛ بزرگ‌ترین بازی‌گر عرصه‌ی سیاست و اقتصاد، که تمام نهادهای غیردولتی، از خصوصی تا خصولتی و عمومی و شبه‌عمومی و شبه‌دولتی و نظامی و ستادی و اجرایی و غیر ذالک، هم در سایه‌ی آن قرار می‌گیرند، و هم توان مقابله با تصمیم‌سازی‌ها و تصمیم‌گیری‌های آن را ندارند، و هم متأثر از تصمیمات او هستند. مابقی بحث‌ها به‌نظر من در حاشیه قرار می‌گیرند؛ وگرنه، حضرات از الآن و، در جای‌گاه ریاست یکی از قوای کشور، دوره نمی‌افتادند که با نمایش عدالت‌خواهی، برای انتخاباتی که یک سال دیگر برگزار می‌شود، رأی جمع کنند. اصلی‌ترین و بزرگ‌ترین منابع کشور در اختیار دولت است، و دولت است که تصمیم می‌گیرد این منابع را صَرف چه‌چیزی کند؛ چنان‌که اختیار اخاذی از مردم، با عنوان پُرطَمطَراق «مالیات»، با دولت است.

واقعیت دیگر آن است که مهم‌ترین متغیر اثرگذار بر وضعیت اقتصادی کشور در حال حاضر، تحریم‌های ثانویه‌ی ایالات‌متحد است، که این‌جا پیش‌تر و بیش‌تر درباره‌اش نوشته‌بودم؛ این‌که آمریکا، قدرت‌مندترین کشور دنیا از حیث منابع سخت‌افزاری و نرم‌افزاری، می‌تواند فارغ از آن‌چه شورای امنیت ملل متحد، که بنا به‌اجماع کشورها دنیا مرجع اولیه‌ی حفظ صلح و امنیت بین‌الملل است، تصمیم می‌گیرد، حسب صلاح‌دید خود کشورها را با این دوگانه که یا آمریکا را انتخاب کنید یا دشمن آمریکا را، تحت شدیدترین فشارها قرار دهد و، با کم‌ترین هزینه، خصوصاً با دوری از جنگ، رفتار دولت‌ها را تغییر دهد. اصلی‌ترین آماج این قبیل تحریم‌ها، اقتصاد ایران است؛ اقتصادی که به‌بیان رییس سازمان برنامه و بودجه‌ی کشور (این‌جا)، حتا از وضعیت اسف‌بار «نفت در برابر غذا» نیز تنزل کرده‌است، و امکان صادرات و وصول درآمدهای آن از کشور سلب شده‌است.

ترکیب این دو واقعیت چنین چیزی می‌شود: دولت برای حفاظت از خود و، البته، مجموعه‌ی حکومت در کلیت خود، ناگزیر از اتکاء به‌منابع داخلی‌اش است؛ از هر تنابنده‌ای بابت هر کاری مالیات می‌گیرد و، در عین آن‌که باید مراقب باشد اعتراضی شکل نگیرد و اعتراض را پیش از بروز مدیریت کند و ظرفیت سرکوب خود را برای اعتراض‌های احتمالی آماده نگه دارد، سعی می‌کند دارایی‌های خود را نقد کند، تا بتواند حقوق کارمندان و بازنشستگان را سروقت پرداخت کند، و دیون دیگرش را پرداخت کند، و یا با بهره‌ی مناسبی مهلتی برای بازپرداختش بخرد، که از دید من رصد این مطلب اصلی‌ترین شاخص برای فهم آن است که آیا وضعیت بحرانی هست یا خیر. نکته‌ی مهم آن است که دولت در وضعیتی گرفتار شده‌است که کرونا هم نفس بسیاری از کسب‌وکارها را گرفته‌است، و ایستادگی دولت در برابر مطالبه‌ی بستن مراکز تجمع از همین‌جا آب می‌خورَد؛ این‌که نمی‌خواهد بیش از این کار را بر خود سخت کند: یک قلم تعطیلی مدارس کاری می‌کند درآمدهای دولت از فروش سوخت و طرح ترافیک به‌مُحاق برود و، در عوض، پرداخت حقوق معلمان ثابت باقی بماند.

به‌علاوه، دولت باید در عین توجه به‌ملاحظات امنیتی که بالاتر ذکر کردم، از درآمدهای وصولی خارجی بیش‌ترین بهره‌برداری را بکند؛ در نتیجه، لازم است دلار را به‌بانک مرکزی گران‌تر بفروشد، تا ریال بیش‌تری برای پرداخت دیونش در اختیار داشته‌باشد. بانک مرکزی هم برای تأمین وجوه لازم جهت خرید دلارهای نفتی و غیرنفتی، دست به‌چاپ اسکناس می‌زند؛ در نتیجه، ارزش ریال مکرراً افت می‌کند. پس دولت در وضعیتی گرفتار شده‌است که باید برای تأمین هزینه‌های جاری‌اش صرفاً به‌منابع داخلی، دارایی‌های خودش، و گران‌فروشی دلارهای وصول‌شده به‌بانک مرکزی متکی باشد؛ دولتی که بزرگ و ناکارآمد است، ولی اگر بخواهد به‌سمت چابک‌سازی و کوچک‌ترشدن هم حرکت کند، با موانع امنیتی جدی مواجه می‌شود. در این عرصه‌ی سخت، یکی از راه‌های باقی‌مانده همان فروش دارایی‌های دولت بود، که این دولت به‌جای خصولتی‌سازی تصمیم گرفت برخی از آن‌ها را در بورس عرضه کند، و از بورس به‌عنوان محملی برای درآمدزایی خودش بهره ببرد.

نتیجه این شد که در دوسال گذشته بر آتش بورس دمیدند، تا هم آن‌چه داشتند نقد کنند، و هم از این بازار نوسان‌گیری کنند؛ با این حال، اقتصاد راه خودش را می‌رود: یعنی اگر همه‌ی مردم ایران، از «مال‌استریت» تا «وال‌استریت» هم کُد بورسی بگیرند و سهام پالایش‌گاهی که نهایتاً ۵میلیارد دلار می‌ارزد، با ارزش‌گذاری ۱۱میلیارد دلاری معامله کنند، تا به‌خیال خودشان بازدهی مرکب بگیرند و سود کنند و پول روی پول بگذارند، «دست نامرئی» بازار کاری می‌کند قیمت‌ها به‌تعادل برسند. البته که دولت بر خر مراد سوار بود و از این ناآگاهی خلق‌الله استفاده کرد تا دارایی‌هایش را باد کند و گران بفروشد و برود پی مابقی بدبختی‌هایش؛ در این میان، آن‌ها که می‌دانستند هم واقعاً بازدهی‌های حاصل‌شده را تحکیم کردند و سودها را به‌املاک و طلا تبدیل کردند، تا وقتی دولت می‌رود سرشان بی‌کلاه نماند، ولی عموم آن‌ها که کُد گرفته‌بودند، الآن به‌هر زحمتی می‌خواهند نقد شوند و از این مهلکه جان به‌در ببرند، ولی نمی‌توانند.

در غیاب دولتی که برای جیب خودش پشت بازار می‌ایستاد و، حتا، در اصلاح مقطعی ترور سردار سلیمانی و درگیری مختصر و نمایشی نظامی ایران با آمریکا، نمی‌گذاشت بازار فروبریزد، الآن بازار با دو متغیر مواجه است: یکی این‌که ارزش بازاری بسیاری از سهم‌ها از ارزش دلاری‌شان ـــ حتا با دلار ۲۵هزار تومان ـــ بیش‌تر است و، ناگزیر، این اصلاح تا رسیدن به‌ارزش واقعی بازار ادامه خواهدداشت. بنابراین، به‌گمان من این احتمال قدرت‌مند است که شاخص تا کف‌های دیگری هم عقب‌نشینی کند، تا قیمت‌ها واقعی شوند. متغیر دیگر آن است که پولِ در حال خروج سخت از بازار، به‌بازارهای دیگری چون طلا و دلار و مسکن سرازیر می‌شود، که روشن است به‌واسطه‌ی عمل‌کرد دولت که بالاتر توضیح دادم، تا زمان تعیین‌تکلیف انتخابات آمریکا هم‌چنان صعودی خواهندبود؛ با این حال، دولت باید در آن بازارها، با اعلام نرخ در صرافی بانک ملی و بازی‌گری در نرخ‌گذاری حواله‌ی درهم و تنظیم تراز تجاری، افسار سقوط ریال را بکِشد؛ وگرنه، باید آماده‌ی موج تازه‌ای از اعتراضات معیشتی باشیم، که وقتی بستنی مگنومِ ۵هزار تومانی را ۱۱هزار تومان خریدم، زنگ خطر آن در گوشم به‌صدا درآمد.

بنابراین، واقعی‌شدن بازار بورس در ناصیه هویداست، و اگر دولت نتواند مانع انفجار دیگری در معادل ریالی دلار شود، فاجعه‌ای در راه خواهدبود، که اگر تمام منابع صندوق توسعه‌ی ملی را، که ظاهراً آخرین سنگر فتح‌نشده از سوی دولت برای تداوم بقاء است، و می‌خواهند یک‌درصد از منابع آن را صرف حمایت از بازار بورس کنند (این‌جا)، هم خرج ترمیم بازارها کنند، چاره‌ساز نخواهدبود. این یعنی دولت می‌خواهد کاری کند ریال‌های چاپ‌شده دست خالی از فردوسی برگردند؛ ولی واقعیت این است که اقتصاد راه خودش را می‌رود، و دولت به‌سختی می‌تواند بازار ارز را کنترل کند. در نتیجه، ریال باز هم سقوط خواهدکرد، و این خبر خوبی نیست؛ آن هم وقتی من هم‌چنان فکر می‌کنم ترامپ برای چهار سال دیگر رییس‌جمهور ایالات متحد می‌مانَد، و بایدِن رقیبی نیست که بتواند از پس او برآید. در چنین شرایطی، که چیزی هم به‌جز ته‌مانده‌ی توان غنی‌سازی و حضور کم‌رنگ منطقه‌ای برای معامله با ترامپ در چنته نداریم، و وقتی موشک‌های اسرائیل و آمریکا در امارات و دیگر کشورهای خلیج فارس، که دیر یا زود در دوستی با اسرائیل با امارات هم‌سو خواهندشد، نصب شوند، موشک‌های‌مان هم کارآیی چندانی نخواهدداشت.

من فکر می‌کنم مذاکره با ترامپ تا پیش از انتخابات آمریکا تنها گزینه‌ای‌ست که در اختیار داریم؛ بدون هیچ پیش‌شرطی باید تن به‌مذاکره دهیم، تنها برای آن‌که کشور حفظ شود، و نه این‌که امتیازی دریافت کنیم. تنها در چنین شرایطی‌ست که می‌توانیم از یک مزیتِ باقی‌مانده‌ی‌مان برای دادوستد استفاده کنیم: این‌که اقتصادمان در مقایسه با اقتصاد کشورهای توسعه‌یافته عملاً دست‌نخورده است، و می‌تواند با سرمایه‌گذاری‌های عظیم خارجی، از چین تا ماچین، کاری کند علاوه بر دست‌یابی به‌توسعه، رشد اقتصادی کشورهای دیگر نیز دست‌خوش دگرگونی شود. موفق‌ترین قرارداد خارجی تاریخ ایران ـــ قرارداد کنسرسیوم ـــ که پس از سقوط دولت مرحوم مصدق با نقش‌آفرینی مرحوم امینی منعقد شد (این‌جا کمی درباره‌اش نوشته‌ام)، الگویی‌ست که می‌توان از آن بهره برد، و بازی سرجمع بردی را برای طرف‌های خارجی‌مان تعریف کرد.

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۶
محمدعلی کاظم‌نظری