واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

تازه‌ترین ساخته‌ی مهران مدیری (قبلاً درباره‌ی «ساعت پنج عصر» نوشته‌بودم) سریالی‌ست به‌نام «هیولا»؛ ماجرای زوال تدریجی یک‌معلم شیمی، با بازی گیرای فرهاد اصلانی، که خاندانش پشت‌اندرپشت «شرافت» پیشه ساخته‌اند، و وسواس‌گونه درست‌کاری را دنبال کرده‌اند، ولی در گذر زمان بنیه‌ی اقتصادی‌شان چنان تضعیف شده، که مستأجر نواده‌ی پیش‌کار جد بزرگ خانواده شده‌اند، و این پیش‌کارزاده‌ی سابق هم به‌تازگی نامش را از «غضنفر چِمچاره»، به«مهیار مهرپرور (یا جفنگ دیگری از همین جنس)» برگردانده‌است. این تضعیف تدریجی بنیه‌ی اقتصادی در گذر سالیان، مشکلی برای نسل‌های خانواده‌ی «شرافت» پدید نیاورده‌بود، تا امروز، که «هوشنگ شرافت» از هر سو در معرض فشارهای فزاینده است، و حتا خانواده‌اش هم پشتی‌بان درست‌کاری‌اش نیستند.

«هیولا»، با دست‌آویز قراردادن زوال معنا از زندگی «هوشنگ»، که کاری می‌کند نام‌خانوادگی‌اش در نظر او تبدیل به‌ترکیبی از «شَر» و «آفت» شود، ضمن روایت دست‌وپنجه‌نرم‌کردن او با جریان پلید زنده‌مانی در ایران معاصر، فروپاشی شخصیت شریف او را با هجو خشم‌گین پدیدارهای آشنایی به‌نمایش می‌گذارد: تَرَک‌تازی نوکیسه‌ها، زندگی «چراغ‌خاموش» رانت‌خواران، غارت صندوق‌های ذخیره، و راه‌اندازی قمارخانه در کانادا با پول حاصل از اختلاس، توجه به‌مفاهیم سانتی‌مانتالیستی در حال خوردن مال مردم، همه در خدمت روایت چالش شخصیت اصلی سریال با تمام ارزش‌ها و هنجارها و باورهایی‌ست که عمری با آن‌ها زیسته، و تمام هستی و کیستی‌اش را شکل می‌دهند.

برخلاف تصور، «هیولا» ابداً طنز به‌معنای معهود آن نیست؛ ممکن است در لحظاتی با اغراق موقعیت‌های بحرانی زندگی شخصیت اصلی وضعیتی خنده‌دار خلق شود، ولی چنان حجم تباهی این داستان بالاست، که هجویه‌ای سیاه توصیف برازنده‌تری برای آن است. در مقایسه با سریالی مانند «پاورچین»، که در آن در حاشیه‌ی خلق موقعیت‌هایی خنده‌دار، به‌رویّه‌های جاری زندگی روزمره‌ی ایرانیان انتقادهای مرسومی وارد می‌شد، لبه‌ی شمشیر انتقاد «هیولا» اولاً از اساس متوجه مردم عادی نیست و، ثانیاً، این سریال چندان انباشته از خشم و نومیدی‌ست، که تماشای آن را توأم با تجربه‌ی فشار روانی ویژه‌ای می‌کند؛ فشاری ناشی از هم‌ذات‌پنداری با شخصیت اصلی ماجرا: شخصیتی که نمادی از همه‌ی ماهایی‌ست که در کشاکش رنج هرروزه‌ی زنده‌مانی، دائماً با چالش‌های سهم‌گین اخلاقی در مواجهه با قدرت‌مندان و ثروت‌مندان روبه‌رو می‌شویم.

مهران مدیری دیگر آن طنزپردازی نیست که می‌شناختیم: تطور او از «پاورچین» به«هیولا»، تحول او از کارگردانی‌ست که می‌کوشید مردم را بخنداند و برخی از مشکلات رفتارشان را به‌آن‌ها گوش‌زد کند، به‌اندیش‌مند خشم‌گینی که از مناسبات جاری این کشور ناراضی‌ست، و دیگر توان خنداندن ندارد؛ زیرا اوضاع آن‌چنان بحرانی و حاد شده‌است، که دیگر توانی برای خندیدن وجود ندارد، و مقصر این دل‌مُردگی هم مردمی نیستند که حتا آن‌چه معایب اخلاقی‌شان به‌نظر می‌رسد نیز، در واقع دست‌وپازدن‌شان برای زنده‌ماندن و ادامه‌دادن زندگی در شرایطی‌ست که بدی از هر سو احاطه‌ی‌شان کرده‌است. او احتمالاً بهترین تصویرگر طنز سیاه در تاریخ ایران است؛ نمایش‌دهنده‌ی پوچی و نومیدی، که حاصل حکم‌رانی منطق نولیبرال بر این سرزمین و، البته، جهان است.

ما به‌زودی به‌طور کامل در نظام جهانی ادغام می‌شویم؛ ورود سیل‌آسای سرمایه‌های خارجی به‌کشوری که منابع طبیعی فراوان، حکم‌رانی تقریباً باثبات، ارزان‌ترین کارگران تحصیل‌کرده‌ی دنیا (با ۱۰۰ دلار دست‌مزد ماهانه)، سامانه‌های ارتباطی قابل‌قبول، و موقعیت ژئواستراتژیک مناسبی با دست‌رسی به‌آب‌های آزاد دارد و، در یک‌کلام، سخت‌افزار آن آماده‌ی نصب نرم‌افزارهای مربوط است، ته‌مانده‌های نظام هنجاری مبتنی بر سنت را خواهدزدود؛ همان نظام هنجاری که با بی‌خِرَدی حکام و خیانت متولیان به‌ارزش‌های دینی دچار لطمات جبران‌ناپذیر شد، و سیلاب سرمایه‌ی خارجی باقی‌مانده‌ی آن را هم دود می‌کند و به‌هوا می‌فرستد.

در این شرایط، ملت هیچ‌گاه این فرصت را نیافته‌است که خود را با اوضاع جدید تطبیق دهد، و نظام سیاسی هم توان و قصد استقرار یک‌نظام هنجاری مبتنی بر عقلانیت را هرگز نداشته‌است؛ به‌همین خاطر، جامعه به‌انبوهی از فردهای منزوی خُرد می‌شود که هیچ پیوند مشترکی به‌جز بنیادین‌ترین روابط خانوادگی آن‌ها را به‌یک‌دیگر نمی‌چسباند، و ناملایمات اقتصادی هم هرگونه چشم‌انداز روشنی را از پیش چشمانش ربوده: برای همین هم، مردمان در تخاصمی ابدی با یک‌دیگر به‌سر می‌برند؛ زیرا در فقدان هرگونه اعتباریات عقلانی، این ضرورت بقاء است که پی‌جویی نفع شخصی را به‌هر وسیله‌ای توجیه می‌کند.

«هیولا» روایتی تصویری از این فروپاشی جمعی‌ست؛ نمایشی از تبدیل آدم‌های شریف، در کشاکش رنج، به«هیولا»هایی هول‌ناک: در اثرپذیری قابل‌پذیرشی از سریال «برکینگ‌بَد»، احتمالاً این معلم شیمی درست‌کار هم، که در تِم یک‌آدم تنها که بار زمانه را بر دوش می‌کشد با آثار قبلی مدیری هم‌پوشی دارد، به‌شخصیتی دیگر بدل می‌شود؛ شخصیتی که هیچ نسبتی با آن درست‌کار معصوم ندارد. این، آینده‌ی محتوم ماست.

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۲۳
محمدعلی کاظم‌نظری