واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

«کیهان» یادداشت مهم و قابل‌تأملی منتشر کرده‌است که تقریباً در راستای همان چیزهایی‌ست که من در «تأملات بنزینی (یک، دو، و سه)» و نوشته‌های پیش از آن در این‌سو و آن‌سو نوشته‌بودم؛ با این حال، این‌که همان حرف را «کیهان» بزند، نشان می‌دهد ظاهراً تحلیل/پیش‌بینی تا اندازه‌ی زیادی بر واقعیت انطباق یافته‌است.

روحانی در آستانه‌ی سفر بسیار مهمی به‌ژاپن است؛ سفری که ایالات‌متحد هم با آن موافقت کرده‌است. این موافقت از آن حائز اهمیت است که به‌معنای مجوزی برای میانجی‌گری از سوی نخست‌وزیر ژاپن تلقی می‌شود؛ خبر چند مشوق اقتصادی، از جمله صدور معافیت خرید نفت برای ژاپن و گشایش یک‌خط اعتباری هم، در این میان منتشر شده‌است.

با تصویب افزایش قیمت بنزین از سوی نهاد بی‌سابقه‌ای به‌نام «شورای سران سه‌قوه»، که هیچ مستندی در نظام حقوقی ایران، از جمله و به‌طور مشخص در قانون اساسی، ندارد، و تأیید مصوبه‌ی این شورا از سوی مقام رهبری، اکنون به‌روشنی معلوم است که این شورا می‌تواند تصمیمات مهم‌تر هم بگیرد.

نکته‌ی مهم این است که این شورا با تصمیم‌گیری در خصوص مسئله‌ی بنزین عملاً به‌قدرت‌مندترین نهاد تصمیم‌ساز امروز ایران بدل شده‌است و، از این ره‌گذر، بالقوه می‌تواند دیگر نهادهای تصمیم‌ساز، از جمله مجمع تشخیص مصلحت نظام، را به‌حاشیه برانَد؛ با این حال، ظاهراً نسبت این نهاد با یک‌نهاد عالی دیگر هنوز چندان مشخص نیست.

این نهاد عالی دیگر، که مستظهر به‌قانون اساسی هم هست، «شورای عالی امنیت ملی»ست، که مصوباتش صرفاً با تصویب رهبری قابلیت اجراء پیدا می‌کند؛ با این حال، از آن‌جا که ریاست این شورا با رییس‌جمهور است، در عمل به‌نظر می‌رسد جای‌گاه شورای اخیر دست‌کم عجالتاً ذیل شورای سران تعریف شود.

مدت‌هاست می‌نویسم که اصلی‌ترین متغیر تعیین‌کننده‌ی آینده‌ی ایران، البته با حذف عامل پیش‌بینی‌ناپذیر تحرک مردم ایران، «برجام» به‌عنوان تجلی عینی انضمام به‌نظم جهانی‌ست. واقعیت این است که با فشارهایی که از بیرون وارد می‌شود، گزینه‌ی دیگری هم به‌جز این انضمام پیش روی نظام نیست: مناقشه این‌جا شکل می‌گیرد که چه‌کسی این پروژه را تکمیل کند؟

موضوع اساسی این است که هرکس این پروژه را به‌سرانجام برساند، تعیین می‌کند قدرت چگونه تقسیم شود، و احتمالاً قدرت‌مندترین شخص ایران خواهدشد؛ روحانی در این میان تمام توش‌وتوان خود را صَرف خاتمه‌ی موفقیت‌آمیز این پروژه کرده‌است ـــ چنان‌که در مبارزات انتخاباتی ۱۳۹۶، وعده داده‌بود کاری می‌کند تمام تحریم‌ها برداشته‌شوند، و من هم درباره‌اش نوشته‌بودم.

بنابراین، همان‌گونه که با یک‌تصمیم سرنوشت‌ساز برای گران‌کردن بنزین نهاد تازه‌ای را برای اتخاذ تصمیمات راه‌بردی و اخذ تأیید رهبری در چارچوب آن، در عین خلع‌سلاح‌کردن دیگر نهادهای قدرت‌مند، تأسیس کرد، هیچ بعید نیست از ظرفیت همین نهاد برای حل‌وفصل پرونده‌ی FATF، که فضاسازی رسانه‌ای‌اش را هم با ماجرای سرمربی استقلال دنبال می‌کند، استفاده کند.

به‌موازات، کاملاً محتمل است که نظیر حرکت غیرمنتظره‌اش درباره‌ی بنزین، از موقعیت شکننده‌ی ترامپ در ایالات‌متحد، که در حال استیضاح است، استفاده کند، و ضمن مذاکره‌ی علنی با او، عکس یادگاری هم بگیرد؛ چنان‌که تاکنون بارها اظهار کرده‌است که حاضر به‌قربانی‌شدن در این راه است.

ادامه‌ی این مسیر را مغزهای متفکر جناح اصلاح‌طلب ـــ سعید حجاریان و عباس عبدی ـــ ترسیم کرده‌اند: استعفای روحانی، و قراردادن رهبری در عمل انجام‌شده؛ بدین‌ترتیب، از آستانه‌ای گذر می‌شود که عبور از آن کافی‌ست، و پس از آن، صرف‌نظر از روند روی‌دادها، سرانجام روشنی به‌چشم نمی‌خورد.

برخلاف تصور، این انضمام مساوق این نیست که تبدیل به‌اروپا یا آمریکا شویم: چنان‌که پیش‌تر نوشته‌ام، آینده‌ی این مسیر به‌یکی از دو مقصد چین و یا روسیه ختم می‌شود؛ مدل ِ نسبتاً بهتر چینی، از آن‌جا که کم‌تر مافیایی‌ست، اگرچه در مجموع بیش‌تر به‌سود کشور است، ربطی به‌ما معمولی‌ها پیدا نمی‌کند.

ما معمولی‌ها، زیر چرخ‌های اقتصادی که رسماً نولیبرالی و مجری سیاست‌های سه‌گانه‌ی صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، و سازمان تجارت جهانی خواهدشد، خواهیم‌ماند: به‌وضعیت کارگران کارخانه‌های آمریکایی در چین نگاهی بیاندازید؛ کارخانه‌هایی که تدبیرشان برای جلوگیری از خودکُشی کارگران، نصب توری‌های فلزی برای ممانعت از برخورد کارگران به‌زمین است.

ایران موتور محرک اقتصاد جهان خواهدشد: با انبوهی از منابع طبیعی قابل استخراج و صادرات؛ زمین‌های دست‌نخورده‌ای که کاملاً آماده‌ی اجرای بزرگ‌ترین پروژه‌های پیمان‌کاری، آن هم با تأمین مالی ِ خودِ پیمان‌کاران بزرگ خارجی، هستند؛ و البته خیل عظیمی از کارگران تحصیل‌کرده‌ای که دست‌مزد قانونی‌شان به‌زحمت به‌روزی چهار دلار می‌رسد.

[عنوان نوشته را از مسمّط «جمهوری‌نامه»، سروده‌ی محمدتقی بهار، برداشته‌ام.]

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۳۸
محمدعلی کاظم‌نظری

در شگفت‌ام از کسی که در خانه‌اش نانی نمی‌یابد،

و با شمشیر آخته‌اش بر مردم نمی‌شورد.

ـــــ منسوب به‌ابوذر غفاری

با سه‌برابرشدن قیمت بنزین، عده‌ای از مردم ایران مرئی شدند که تا پیش از آن مطلقاً نامرئی بودند: ساکنان شهرستان‌های کوچک، شهرهای جدید، حاشیه‌ی شهرهای بزرگ، و همه‌ی کسانی که هیچ بهره‌ای از زندگی در ایران نمی‌برند، ولی اصلاً دیده نمی‌شوند، صدایی ندارند، و تحت شدیدترین سرکوب‌ها هم قرار دارند: سرکوبی که اولاً در سطح گفت‌مان حضور دارد، و انواع تحقیرهای کلامی و رفتاری را متوجه‌شان می‌کند و، از این گذشته، به‌سطح اقتصادی نیز گسترش می‌یابد، تا شدیدترین فشارهای معیشتی را سر سفره‌ی آنان بیاورد.

علی‌رضا صادقی، در کتاب «زندگی روزمره‌ی تهی‌دستان شهری»، روایتی از زندگی این عده از مردم ایران عرضه می‌کند؛ تصویری جان‌دار و پُرمایه از کوشش لحظه‌به‌لحظه‌ی‌شان برای زنده‌ماندن، با مبارزات پراکنده، روزانه، و مستمر بر سر کوچک‌ترین اجزاء زندگی. به‌جز این، هیچ اثری از «تهی‌دستان شهری»، این مردم نامرئی ایران، در هیچ‌جا نیست: زندگیِ سخت فرصت حضور و اظهارنظر در شبکه‌های اجتماعی را به‌این‌ها نمی‌دهد؛ بر فرض اگر حضوری هم داشته‌باشند، در مقابله با سیطره‌ی گفت‌مانی و خشونت کلامی و تحقیر زیرپوستی طبقه‌ی برخوردار شهرنشین، به‌سادگی درجا خفه می‌شوند.

به‌علاوه، صحبت درباره‌ی‌شان برای هیچ رسانه‌ای موضوعی نیست که ارزش پرداختن و جذابیت برای جلب مخاطب داشته‌باشد؛ اگرچه ممکن است در میان مخاطبان رسانه‌ها حاضر باشند، به‌علت همان تفوق گفت‌مانی طبقات برخوردار، گفت‌وگوی رسانه‌ای درباره‌ی‌شان بیش‌تر به‌بررسی یک‌گونه‌ی حیوانی ناشناخته در برنامه‌ی راز بقاء شبیه می‌شود؛ نظیر همان برخوردی که شرق‌شناسان اروپایی در سفرنامه‌های‌شان به‌سرزمین‌های ناشناخته‌ی غیرغربی با ساکنان این سرزمین‌ها داشتند و، هنوز هم که هنوز است، جغرافیای دنیا را با مرکزیت اروپا (یا در واقع، بریتانیا) تعریف می‌کنند: خاور دور، خاور میانه، و خاور نزدیک.

این مردم نامرئی و پراکنده، در کشاکش زندگی روزمره، از کم‌ترین قدرتی برای اثرگذاری بر مناسبات اجتماعی برخوردار نیستند؛ یعنی اگر برخورداران شهری می‌توانند در دادوستدی نانوشته با جناح‌های حاکم، درباره‌ی شُل‌گرفتن حجاب و ورود زنان به‌ورزش‌گاه و گرداندن سگ در خیابان و برگزاری پارتی در مُتِل‌قو و قِردادن در کنسرت و کَت‌واک در نمایش‌گاه مُد، مسئله خلق کنند و، از ره‌گذر خلق این مسائل باسمه‌ای، بازی بردبردی را پدید آورند، که در پس آن، غارت اموال عمومی و کاستن از تعهدات اجتماعی دولت در پرتو خصوصی‌سازی رقم بخورد، این جماعت کم‌ترین توانی برای خلق این بازی یا هر بازی مشابه دیگری ندارند.

اما در این حضور نامرئی، زندگی‌شان جریان دارد: آن‌ها هر لحظه در حال مبارزه برای زنده‌ماندن‌اند و، در غیاب هرگونه آموزش رسمی کارآمد، که به‌جای تعلیم محفوظات خُزَعْبَلی که مطلقاً به‌هیچ‌کاری نمی‌آید، مهارت‌های زندگی، سواد مالی، تفکر نقادانه، و هیچ موضوع ارزش‌مند دیگری را به‌دانش‌آموزان تعلیم نمی‌دهد، مهارت‌هایی را که نسل‌به‌نسل با زخم‌هایی ریشه‌دار آموخته‌اند، زیر نام عمومی «زرنگی» به‌کار می‌گیرند، تا بتوانند «گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند». البته روشن است که صِرفِ «زرنگی» نمی‌تواند کاری کند «زندگی» کنی؛ ولی می‌تواند کاری کند به‌گونه‌ای حداقلی «زنده» بمانی.

گرانی افسارگسیخته‌ی بنزین، آن‌ها را ترساند؛ آن‌ها با همان مهارت‌های خودآموخته، برخلاف قلم‌به‌مزدهایی که می‌گفتند گرانی بنزین روی گرانی هیچ‌چیزی اثرگذار نیست، می‌دانستند این گرانی سبب می‌شود موج دیگری از تورم به‌دنبال بیاید، و همین سطح کمینه‌ی زنده‌مانی‌شان دچار تهدیدی واقعی شود: برای همین، بدون ترس از گلوله‌های جنگی، بدون ترس از سرکوب خشونت‌آمیز با باتوم و شوکِر، و بدون ترس از بازداشت، به‌خیابان آمدند، و مرئی شدند، تا جلوی هیولای گرانی بایستند. آن‌ها ترسی از داغ‌ودرفش نداشتند؛ چون چیزی برای ازدست‌دادن نداشتند، و چون هیچ «زرنگی»ای جواب‌گوی این گرانی نیست.

سرکوبی کم‌شدت‌تر و کم‌وسعت‌تر از این، می‌توانست سبب شود هر جماعت دیگری خیابان را به‌سرعت خالی کند (در مقایسه، سرکوب ۸۸ به‌مراتب سبک‌تر بود)؛ برخی از ترس جان، و برخی از ترس ازدست‌دادن کارشان به‌خاطر حبس، فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند، اما «تهی‌دستان شهری»، برای نخستین‌باری که در سال‌های اخیر کنش‌گری سیاسی جمعی در خیابان را، به‌جای ریزکنش‌های پراکنده‌ی روزمره برای پیش‌بُرد زندگی، تجربه می‌کردند و، به‌نوعی، مفهوم جدیدی از «خیابان» را درک می‌کردند، ایستادند، و خشم‌شان را روی هرچه نشانی از تعلق به‌عامل گرانی بنزین داشت، خالی کردند: پمپ‌بنزین، بانک، و فروش‌گاه‌های زنجیره‌ای.

هیچ شخصیت، گروه، حزب، و یا جناحی، قابلیت نمایندگی این جماعت نامرئی را ندارد؛ منافع هیچ‌یک از گروه‌های سیاسی کم‌ترین اشتراکی با منافع آن‌ها ندارد: آن‌ها جماعتی بی‌شکل هستند، که هنوز خودشان را درنیافته‌اند و برای خودشان هم نامرئی‌اند، ولی نکته‌ی مهم مفهومی به‌نام «گذر از آستانه» است؛ این‌که وقتی یک‌بار از آستانه‌ی مشخصی عبور می‌کنی، دیگر عوض شده‌ای، و باز هم می‌شود از آن رد شوی. به‌عبارت دیگر، وقتی یک‌بار خیابان را، به‌عنوان مکان‌هندسی کنش سیاسی جمعی، به‌جای عرصه‌ی خُرده‌کنش‌های زنده‌مانی، درک کنی، دیگر آن آدم سابق نیستی؛ بنابراین، می‌توانی باز هم از آن آستانه بگذری.

پیش‌تر نوشته‌ام اثر گرانی بنزین متدرجاً بر زندگی‌مان آشکار می‌شود؛ گرانی جهشی گوجه‌فرنگی، به‌عنوان محصولی که در جابه‌جایی‌اش نیسانِ بنزین‌سوز نقش‌آفرینی می‌کند، احتمالاً نخستین اثر این گرانی‌ست، که آثار دیگری را نیز به‌دنبال خواهدداشت. این جماعت نامرئی باز هم اعتراض خواهدکرد، و اعتراض آن‌ها، باز هم ابتدایی، بدون تولید ادبیات مشخص، بدون سازمان روشن، بدون پیش‌رو، و لب‌ریز از خشمی خواهدبود که تعرض به‌هرچه نماد برخورداری و هم‌پیمانی با دولت است، امکان‌پذیر می‌کند. طبعاً سرکوب آن نیز به‌شدت صورت خواهدگرفت، و برخورداران نیز هم‌پیمان گفت‌مانی این سرکوب خواهندشد؛ ولی معلوم نیست روی‌دادها چه‌سمت‌وسویی بیابند.

در سال ۱۸۷۱ در پاریس، در نتیجه‌ی چندین رخ‌داد تاریخی، در یک‌مقطع کوتاه هیچ دولتی بر سر کار نبود؛ در این دوره‌ی کوتاه زمانی، که شاید مهم‌ترین دوره‌ی تاریخ جهان باشد، کسانی که تا پیش از این دیده نمی‌شدند، برای تنها ۶۰ روز دیده‌شدند، «کمون پاریس» را خلق کردند، و چنان تحولاتی را رقم زدند، که تاریخ را برای همیشه به‌پیش و پس از خود تقسیم کرد ـــ برای تنها یک‌نمونه، کل حرکت مترقی کارگران آرژانتینی در سال ۲۰۰۱، گرته‌برداری از یکی از اصول این کمون بود. حرکت کمون پاریس به‌سوی الغاء مفهوم دولت، با سرکوب وحشیانه‌ای خاتمه یافت؛ ولی تهی‌دستان به‌جهانیان نشان دادند تاریخ می‌تواند سرانجام روشنی داشته‌باشد.

شاید این‌بار هم بشود؛ نه در پاریس، که در تهران، آن هم در یکی از شهرها و شهرک‌های نامرئی تهران: بهارستان؟ قلعه‌میر؟ باغ‌مهندس؟ سلطان‌آباد؟ صالح‌آباد؟

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۳:۵۱
محمدعلی کاظم‌نظری

ظاهراً اعتراض به‌افزایش جهشی قیمت بنزین «جمع شده‌است»؛ اعتراضی که نه‌تنها مطالبه‌ی مشخصی نداشت، شعار مرکزی قابل‌ذکری هم نداشت و، در غیاب گزارش‌گری آزاد و منصفانه، معلوم نشد حجم و گستره‌ی آن واقعاً چقدر بود، و نقش‌آفرینان محوری‌اش چه‌کسانی بودند: در واقع، تا جایی که من متوجه شدم، شورش‌مانندی مقطعی بود، که ظاهراً از خشمی گذرا ناشی می‌شد؛ آتشی که تب تندی داشت و، البته، زود به‌عرق نشست.

نکته‌ی مهم در این میان آن است که از افزایش قیمت بنزین زمان چندانی نمی‌گذرد؛ به‌عبارت دیگر، اثر این افزایش در زندگی مردم هنوز پدیدار نشده‌است. اگرچه می‌توان استدلال کرد حمل‌ونقل کالا نباید به‌علت ثبات قیمت گازوییل دچار افزایش قیمت شود، ولی حمل‌ونقل شهری و بین‌شهری مسلماً دچار افزایش قیمت خواهدشد، و شعار و بگیروببند هم قاعدتاً تأثیری نخواهدداشت. در کنار این‌ها، احتمال بالایی هم هست که اثر روانی گرانی بنزین موج جدیدی از تورم را پدید آورَد، و پس از یک‌وقفه‌ی کوتاه، قیمت دیگر انواع سوخت نیز گران شود.

در واقع، همان‌گونه که تورم ناشی از دلار ۱۹۰۰۰ تومانی با فواصل زمانی در بازارهای مختلف پدیدار شد، و کاهش آن تا سطح کنونی نیز متدرجاً در حال آشکارشدن است، و بازارهای سنتاً دارای چسبندگی بیش‌تر قیمت ـــ مانند بازار مسکن ـــ مقاومت فراوانی در برابر اصلاح قیمت از خود نشان می‌دهند، اثر افزایش پنجاه‌درصدی قیمت بنزین سهیمه‌ای، که عمر بسیار کوتاهی خواهدداشت و به‌زودی حذف خواهدشد، و اثر افزایش سیصددرصدی اصلی، با فاصله‌ی زمانی سفره‌ها را متأثر خواهدکرد.

گمان می‌کنم این اثرگذاری، صرف‌نظر از فاصله‌ی زمانی‌ای که پیش از آن خواهدبود، منجر به‌بروز اعتراضاتی شود؛ اعتراضاتی که منطقی ساده دارند: گذر کوچک‌شدن سفره‌ها از حد قابل‌تحمل بخش قابل‌توجهی از جمعیت ـــ خصوصاً آن بخش از جمعیت که هم‌الآن نیز در وضعیت اقتصادی نگران‌کننده‌ای به‌سر می‌برند، و اعتراضات اخیر نیز در محدوده‌ی زندگی آن‌ها به‌وقوع پیوست: شهرستان‌ها، شهرهای کوچک، شهرهای جدید، و حاشیه‌ی شهرهای بزرگ.

این اعتراضات با منطق و شکلی مشابه در اوایل دهه‌ی ۷۰ خورشیدی نیز به‌وقوع پیوسته‌اند؛ با این حال، موردی که درباره‌ی وقوعش در آینده صحبت می‌کنم، ابعاد متفاوتی خواهدداشت: چون به‌نظر می‌رسد اقتصاد ایران توانایی تحمل چند شوک در یک‌مقطع زمانی کوتاه را نداشته‌باشد؛ توجه کنید که در حدود دو سال، قیمت دلار حدوداً چهاربرابر و قیمت بنزین سه‌برابر شده‌است ـــ در حالی که درگیر تحریم‌هایی به‌گستردگی اوج تحریم‌های سال ۱۳۹۰ هم بوده‌ایم؛ آن هم در حالی که در این مدت مزه‌ی سرمایه‌گذاری‌های خارجی را هم چشیده‌ایم، و پیش از آن‌که این سرمایه‌گذاری‌ها به‌ثمر برسند، در میانه‌ی زمین و آسمان رها شده‌ایم.

نکته‌ای مهم درباره‌ی اعتراضات احتمالی بعدی، این است که طبقه‌ی متوسط شهری، که در چهار دهه‌ی گذشته معترض اصلی سیاست‌های جمهوری‌اسلامی بوده‌است، و در دو مقطع سال‌های ۱۳۷۸ و ۱۳۸۸ نیز، با کنارگذاردن محافظه‌کاری معمول خود، به‌خیابان آمده‌است، می‌تواند هم‌پیمان و توجیه‌کننده‌ی سرکوب باشد: با این توضیح که این طبقه، در زوال هرگونه نظام فکری منسجم و فقدان هرگونه رهبری فکری و اخلاقی (دلایل این زوال را بعداً باید بررسید)، حیرت‌زده مشغول تماشای تحولات است، و قافیه را به‌بلندگوهای بدصدای انگل‌های نوکیسه‌ی فربه از پول‌های کثیف بادآورده باخته‌است که با طرح مطالباتی باسمه‌ای ـــ ورود زنان به‌ورزش‌گاه، مناقشه بر سر چندهم‌سری، تعویض نام خیابان نفت به‌خیابان مصدق، پخش «ربّنا»، و خُزَعبَلاتی از همین دست ـــ اصل مطالبه‌گری را، به‌عنوان رکن برسازنده‌ی مفهوم «شهروند»، به‌ابتذال کشانده‌اند.

این طبقه‌ی حیران و بِلاتکلیف، طبیعتاً به‌دنبال منافع خود در قبال اعتراضات مورد بحث موضع‌گیری خواهدکرد، و از حیث تاریخی نیز دنباله‌رو است؛ با این حال، مادامی که این اعتراضات نتواند ادبیات مشخصی را تولید، و نقد سازنده‌ای را در خصوص مناسبات اجتماعی و سیاسی عرضه کند، تا متعاقباً بتواند مناسباتی جای‌گزین را به‌جای مناسبات کنونی برنشانَد، ناتوان از جذب دیگر طبقات به‌خود خواهدبود و، از این رو، نه‌تنها به‌سرانجام معلومی نخواهدرسید، که قدرت سرکوب را بیش‌تر خواهدکرد.

در این وضعیت، بنیان‌های اخلاقی، که مانع فروپاشی اجتماعات است، نخستین چیزی‌ست که در هنگامه‌ی آشوب و سرکوب، و زیر فشارهای کُشنده‌ی اقتصادی، به‌قتل می‌رسد، و بازیابی‌اش نیز به‌سادگی مقدور نخواهدبود. فروپاشی بنیان‌های اخلاقی، بی آن‌که امکان آن قبلاً تمهید شده‌باشد که بنیان‌های دیگری به‌جای آن بنیان‌ها بنشیند، سبب می‌شود هر کاری مجاز باشد، و هیچ مانع و رادعی در برابر رفتار آدمیان تاب مقاومت نداشته‌باشد: غارت‌هایی که این روزها رخ داده‌است، اگر خبرهای مخابره‌شده واقعی بوده‌باشند، تنها سایه‌ی کم‌رنگی از این وضعیت است.

اگر در این فاصله برجام دیگری به‌نتیجه نرسد، و اندکی از فشارها کم نشود، به‌کم‌تر تحول مثبتی می‌توان امیدوار بود؛ مگر این‌که شاهدی از غیب برسد و کاری بکند، که ملتی کهن‌سال دیگربار یک‌پارچه کمر راست کند: همان روح تاریخی که سبب شده کهن‌سال‌ترین ملت زنده‌ی جهان باشیم.

۱ نظر ۰۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۲
محمدعلی کاظم‌نظری