یکی میمُرد ز درد بینوایی: در حاشیهی اعتراض ایرانیان بهسرکوبها در آمریکا
در میانهی آتشسوزی مهارناپذیر منطقهی حفاظتشدهی خائیز، قتل آسیه پناهی و رومینا اشرفی، اعلام آمار رسمی کُشتههای «نامرئی» آبان ۱۳۹۸، بیآبی غیزانیه، تحریمها و سقوط روزانهی ارزش پول ملی، تجاوز به ۹۰درصد کودکان کار ایران، و انواع مشکلات دیگری که در این کشور با آنها دستوپنجه نرم میکنیم، مسئلهی آنها که در رسانهها و فضای مجازی ایران قلم میزنند، این است که دربارهی اعتراضات آمریکا بنویسند. بهگمان من، صِرفِ همین مطلب کفایت میکند که از کل رسانههای داخلی و قلمبهدستهای شبکههای اجتماعی نومید شویم.
البته درک میکنم وقتی هر اتفاقی در کشوری بهبزرگی ایالاتمتحد میتواند سرتاسر جهان را متأثر کند، چنین اعتراضات گستردهای هم علیالقاعده مورد توجه قرار میگیرد؛ نشاندادن واکنش بهآن هم طبیعیست، و بهمانند هر اتفاق دیگری در جامعهی جنگی ایران، فوراً صفآراییهای مرتبط هم بر محور آن شکل میگیرد. با این همه، باید پرسید چطور میشود وقتی با این حجم از مسائل اساسی روبهروییم، بهجای تلاش برای حلوفصل آنها، دستکم با گفتوگو در موردشان برای فهمیدنشان، بهمسئلهای که کمترین ربطی بهما ندارد، در این گستره بپردازیم.
بهحامیان حکومت کاری ندارم، که چه در اینسوی مرزها و چه در آنسوی مرزها، از تلویزیون تا روزنامه و فعال فضای مجازی، بهنحوی سازمانیافته موظفاند دربارهی این رویدادها بنویسند، که در حاشیه آمار رسمی کُشتهشدههای آبان ۱۳۹۸ اعلام شود، و این کُشتههای مظلوم، غریب، بیکس، بیپول، بیپناه، بیصدا، و بیبلندگو، حتا در هنگام شمارش هم مرئی نشوند و، البته، در نبرد رسانهای با ایالاتمتحد در برابر افکار عمومی کار را بهپیش برانند: آنها «سربازان جنگ نرم»اند، و اِبایی هم از این ندارند که وظایفشان را بهانجام برسانند؛ ماندهام «کنشگران اجتماعی» چرا اینقدر از واقعیت کَنده شدهاند؟
البته این کَندهشدن از واقعیت سابقهای تاریخی دارد: ما مدتهاست که توانایی اندیشیدن بهمسائل خودمان را از دست دادهایم؛ ردّ این کَندهشدن را دستکم تا عصر فتحعلیشاه قاجار میتوان جُست ـــ همان زمان که در هنگامهی ذلت و ازدستدادن بخشهایی از سرزمینمان در جریان جنگهای ایران و روسیه، بدون کمترین درکی از «منافع ملی» نیرویی برای پشتیبانی از عباسمیرزا گسیل نکردیم، مبادا قدرتمند شود و تاجوتختمان را بهلرزه دربیاورد و، همزمان، بدون اینکه خبری از مناسبات جدید جهان داشتهباشیم، در هنگام امضاء قراردادی که ایوان پاسکوویچ انشاء کردهبود، سرودیم: «کِشَم شمشیر مینایی، که شیر از بیشه بگریزد؛ زنم بر فرق پسکوویچ، که دود از پطر برخیزد»؛ زرشک!
واقعیت آن است که هنوز هم در همان حالوهواییم؛ برای همین هم هست که امکان تأمل در مورد «مسئلهی ایران» را نداریم، و بیهوده میکوشیم بهخیال خودمان همصدا با معترضان آمریکایی، علیه ظلموجور سرمایهداری و نولیبرالیسم و تبعیض نژادی و سرکوب گسترده فریاد بکشیم، و با وسایلی که سرمایهداری برایمان فراهم کردهاست، در فضای مجازی دست بهکنشگری بزنیم: در حالی که خودمان مسائل بزرگتری داریم که حتا نمیتوانیم دربارهیشان سخن بگوییم. شکمسیرها که با آیفون علیه نولیبرالیسم قلم میزنند و بهسرمایهداری ناسزا میگویند؛ گرسنهها هم ـــ بهقول یک پیمایش در جریان انقلاب ۱۳۵۷ ـــ «فرصت اعتراض ندارند».
این وضعیت خندهدار است، شاید هم گریهدار؛ آنچنان که تهی از تأمل است، و بیشتر بهوضعیت دانشآموزی میمانَد که برای فرار از درسخواندن فوتبال را بهانه میکند: اعتراض ایرانیان بهسرکوبی که شش روز است جریان دارد و، بهرغم خشونت و آشوب و غارت گسترده در اعتراضات، حتا یک کُشته هم نداشتهاست، در آن دستکم ۱۸۰ وکیل دادگستری برای دفاع رایگان از بازداشتشدهها اعلام آمادگی کردهاند، دستکم ۱۲۰۰ نفر بهنمایندگی از کانونهای وکلاء مشغول رصد لحظهای و مستندسازی تخلفات احتمالی نیروهای پلیس هستند، از ۷۳۹ بازداشتی ۷۱۲ نفر بدون هیچ عنوان اتهامی یکروزه آزاد شدهاند، هنوز حتا یک گلولهی غیرپلاستیکی هم شلیک نشده، و هیچ موبایل یا وسایل دیگری از معترضان ضبط نشدهاست، بیشتر بهنوعی سرگرمی میماند.
نویسندگان شبکههای اجتماعی خوش دارند حضور در اعتراضی را تجربه کنند که برایشان هیچ هزینهای ندارد و، ایبسا، ممکن است بهواسطهی دفاع از مفاهیمی مترقی مانند «آزادی بیان» اعتبار هم برایشان خلق کند: آنها تجربهی آبان ۱۳۹۸ را در یاد دارند، که برای مدتی کل شبکهی اینترنت کشور قطع بود؛ برای همین خوشخوشانشان میشود خودشان را دوشادوش مردمی تصور کنند که در یکی از عالیترین نمونههای کشورداری در جهان زندگی میکنند، ولی بههمین هم معترضاند. این نویسندگان بهجای پرداختن بهتکالیف طاقتفرسایی که تاریخ بر دوششان گذاردهاست، ترجیح میدهند وقتشان را برای خوشباشی در یک تلاش جمعی هدر دهند؛ وقتی نوشتن از اینکه بهخاطر بدهی بالگردی برای خاموشکردن آتشی که بر جان بلوطهای کهنسال زاگرس افتاده وجود نداشته، مستلزم پاسخگوکردن قدرتیست که از هیچگونه سرکوبی اِباء ندارد، معلوم است زدن هَشتَگ «I Can't Breathe» سادهتر و «باکلاستر» است.
رقتآور نیست؟