در ستایش تیم ملی
وقتی بارسلونا در وقت اضافه ششمین گل را بهپاریسنژرمن زد، فردوسیپور فریاد زد: «چییه این فوتبال اصلاً؟!». هنوز فریادش در گوشم است، که میگفت: «همهی تن من اینجا داره میلرزه!»، و کم ماندهبود اشک بریزم؛ از فرط حیرت، که این چهورزشیست که حتا یکثانیهاش هم قابل پیشبینی نیست: لبریز از شگفتی، هیجان و، البته، شکوه مبارزه، نبرد، و ایستادگی تا آخرین نفس.
موقع بازی با مراکش، کم ماندهبود سکته کنم؛ آنقدر فشار خونم بالا رفتهبود که تمام سر و صورتم سرخ شدهبود. دقیقهی ۹۰ که رسید، نومید شدم: «دیگه فایده نداره!»؛ نمیدانستم فوتبال واقعاً چیست، نمیدانستم که این پدیدهی شگفت انسانی، چطور میخواهد با نمایش خیرهکنندهای از جنگیدن تا آخرین لحظه، برای آرمان یکملت، برای سربلندی یکایران، کاری کند تمام فریادهای فروخوردهی سالیان دراز گذشته را جوری بیرون بریزم که تا ساعتها صدایم درنیاید. هنوز هم نمیدانم «چییه این فوتبال اصلاً؟!».
و تجسم این صورت متعالی از فوتبال، برای من، تنها تیمملیست: نمایندهی یکملت، که با مربیگری یکمرد بزرگ، بهاین شعور رسیده که برای ایران باید تا آخرین نفس بجنگد، باید نترسد، باید خودش را بهرسمیت بشناسد، و باید بزرگ باشد؛ حتا در برابر تیمی مانند آرژانتین، که یکپای فینال جام جهانی شد. ما تیمملی بزرگی داریم؛ گروهی از جوانان شایسته، که میدانند چرا بازی میکنند، و چرا باید پیش خودشان نبازند ـــ صرفنظر از اینکه در میدان چه میشود.
امشب باید مقابل اسپانیا بایستیم؛ کاری بهبحثهای فنی ندارم، که میتوان نشان داد اسپانیا واقعاً تیمی نیست که نتوان جلویش عرض اندام کرد (یادآر: کم ماندهبود آرژانتین را ببریم!). برای من، مهمترین موضوع این است که تیمملیمان نمیخواهد جلوی ملتش سرافکنده باشد، و میداند چطور بازی کند که، صرفنظر از نتیجه، سربلند از میدان بیرون بیاید؛ همین رمز پیروزی ماست.
از همین حالا ضربان قلبم بالا رفتهاست، و هیجانزده لحظهشماری میکنم که ساعت ۱۰ونیم شب شاهد یکنبرد شورانگیز و غرورآفرین باشم: ما میبریم؛ حتا اگر ببازیم.