بهبهانهی سیل: دربارهی تُفمالی
دربارهی سیل فراوان نوشتهاند؛ انواع خبرها و تحلیلها، دربارهی علل بروز سیل و تعلل مسئولان و بهجان هم افتادن این و آن دربارهی اینکه مقصر کیست و چه باید کرد و چه نباید کرد و غیر ذالک، هر ثانیه منتشر میشود و چونان سیلی پُرشتاب میآید و میرود. واکنشهای احساسی و هیجانزده البته طبیعیست؛ آدمیست و طبیعتاً میترسد و بههمهچیز چنگ میزند و مدام حرف میزند، ولی انتظاری که همهجا وجود دارد این است که با گذر از زمان فاجعه، بهگذشته بنگریم و برای آینده درس بگیریم: انتظاری که برای ایرانِ امروز، فارغ از حکومتی که در آن بر سر کار است، تقریباً بیمعناست.
بهدلایل گوناگونی که تفصیل آن از حوصلهی این مقال خارج است، در این روزگار عُسرت ملی، تقریباً هیچ ربطی میان اندیشهی ایرانی و واقعیت وجود ندارد؛ هیچ گروه و دستهای امکان تشخیص مسئله، تفکیک مسائل اصلی از فرعی، ارائهی راهکار عملی، و اجرای راهحل برای حلوفصل مسئله را ندارد. از حملهی مغول بدینسو، اندیشهی ایرانی از کنش ملی گسسته شدهاست؛ تکمضراب اندیشهورزیِ واقعی، انقلاب مشروطه، که تقریباً همهی آدمهای اصلیاش دقیقاً میدانستند اوضاع از چهقرار است و بهچهمسائلی باید بپردازند و چه باید بکنند، استثنائیست که برخورد بیواسطه با جهان واقعی در شرایطی تَکین و طولانیمدت سببساز بروز آن شد، ولی ریشهی سترگ تاریخ بیربطی عقل و عمل آنچنان کهن و قدرتمند بود، که آتش آن هم دیری نپایید و بیدرنگ خاموش شد.
نتیجهی این وضعیت در همهی اجزاء کشور بهروشنی دیده میشود: پدران باستانی ما میدانستند بند و پُل را چگونه بسازند، نه چون نابغه بودند یا اینکه «ایرونیها باهوشترین ملت دنیا هستن!»؛ فقط بدینخاطر که واقعی فکر میکردند، و میدانستند واقعیت چیست و مسئلهیشان کدام است و برای حل مسئلهیشان چه باید بکنند، ولی ما، حتا این موضوع ساده را نمیدانیم که باید خطآهن را چگونه بسازیم که بعداً ناگزیر از تخریبش، آن هم با شعارهای پُرطمطراق نظامی، نشویم. پدران باستانی ما مبتکر بومیترین و بهینهترین و اصولیترین شیوهی مدیریت منابع آب ـــ قنات ـــ بودند، تا هم کمآبیِ دیرینهی ایران را درمان کنند، هم از خطر سیل در امان بمانند، و هم آبِ سیل را هرز ندهند؛ در مقابل، ما نمیدانیم چرا باید سد بسازیم، چرا نباید سد بسازیم، و چگونه میتوانیم حتا از سیل هم استفادهی بهینهای کنیم: چون ارتباط اندیشهیمان، اگر چیزی ماندهباشد، با واقعیت قطع شدهاست. تمام اجزاء معماری گذشتهی ایران کاملاً مطابق با طبیعت آن بودهاست؛ در مقابل، هیچیک از اجزاء معماری امروز ایران هیچ تطبیقی با واقعیت زیستمحیطی آن ندارد: روشن است چرا ـــ نمیدانیم واقعیت چیست و، از این رو، متأثر از هر چیز غیرواقعی، از جمله مُدهای روز، عمل میکنیم.
وقتی ربطی میان اندیشه و واقعیت وجود نداشتهباشد، هر چیزی میتواند انسان را وادار کند دست بهعملی بزند: در این شرایط، ذهنیت فردی و جمعی بشر ایرانی چونان اسفنجی عمل میکند که هر چیزی را بهخود جذب میکند، و سرگشته میان آبهای خروشان غوطه میخورد؛ نه اینکه همچون یکصافی سَره را از ناسَره بازشناسد و دست بهتفکیک بزند. از بسیاری از علوم و فنون اطلاعی سردستی داریم، در حالی که نمیدانیم بهچهکارمان میآید؛ تماماً بهدنبال آن هستیم که از زیر کار دربرویم و حرفهای قشنگ بزنیم، چون نمیدانیم اوضاع از چهقرار است؛ از همه بدتر، بهجای برساختن و احترام بهمناسبات عقلانی، که فایدهی آن بهعموم برسد، دائماً بهدنبال آن هستیم که مناسبات غریزی ـــ پولپرستی، فامیلبازی، رفاقت و... ـــ را که در زیرینترین سطوح آگاهی انسانیست، و بهواسطهی ربط وثیق آن با مسئلهی بقاء، اساساً نمیتواند مورد غفلت قرار گیرد، بر همهی امورِ باربط و بیربط حکمفرما کنیم: در حالی که این مناسبات جای خود را دارند و اگر در جاهای دیگر سَرَک بکِشند، فاجعه بهبار میآید. یکبار یکی از استادان دانشکدهی مدیریت دانشگاه صنعتی شریف، که مدتی را در کنارش بودم و با او کار میکردم و از او یاد میگرفتم، میگفت اکثریت مردم ایران «عوام»اند؛ در توضیح این مفهوم، میتوانم بگویم که «اصلاً در باغ نیستند».
کل این فرآیند پوچ، یکنام دارد: تُفمالی؛ کاری که هر لحظه بِدان مشغولایم: از بالا تا پایین کشور، مشغول تُفمالی هستیم؛ بهعبارت دیگر، هیچ کاری را درست انجام نمیدهیم، و فقط بهدنبال سرهمبندی بههر ترتیبی هستیم. خبرگزاریهای اصلاحطلب با افتخار گزارش میکنند معاوناول رییسجمهور شب را برای مدیریت بحران در دفترش میگذراند؛ آنها حتا نمیتوانند تصور کنند که خوبکارکردن در چنین سِمَتی، در شرایط معمول هم، مستلزم کار شبانهروزیست. عالیترین مقام اجرایی کشور، بعد از گذشت چند روز از وقوع بحران، تازه تصمیم میگیرد از تعطیلات شاهانهاش دست بکشد و، با خوشخیالی تمام، جلسهی نمایشیای برای مدیریت بحران تشکیل دهد. عضو شورای شهر نشر اکاذیب میکند؛ بدون آنکه درکی از تبعات آن داشتهباشد. شهرداری تهران کمیتهی رنگآمیزی خیابانهای شهر را تشکیل میدهد؛ ولی اکنون که در معرض تهدید قرار گرفتهایم، روشن است هیچ تدبیری از پیش وجود نداشتهاست. تقریباً هیچ اصلاحی پیگیری نمیشود؛ اساساً هیچچیزی جز منافع کوتاهمدت فردی مورد پیگیری قرار نمیگیرد: ردّ تُفمالی را تا هرجایی میتوانید ببینید؛ از نامگذاریهای آشفتهی کودکانِ تازهمتولد، تا سامانهی آماری قوهی قضاییه، که تنها مرجع ارزیابی قضات دادگستریست، و آنها را صرفاً بر مبنای تعداد آراء صادره در هر ماه ارزشگذاری میکند ـــ یعنی هرقدر تعداد آراء خروجی از تعداد پروندههای ورودی بیشتر باشد، آن قاضی بیشتر تشویق میشود؛ اگر تعداد ورودی از خروجی پیشی بگیرد هم، توبیخ در انتظار قاضی بختبرگشتهایست که بهدنبال تأمل و عدالت در صدور حکم بودهاست: تُفمالی راستین؛ بزن بره!
این ساختارِ درماندهی تاریخی، چگونه میتواند بهتر شود؟ واقعیت آن است که حتا نمیدانم این ساختار را درست درک میکنم یا خیر؛ تا چهرسد بهاینکه بتوانم دربارهی درمانش قلمفرسایی کنم. بهقول سیدجواد طباطبایی، حتا بهمقدمات درک مسئله هم نزدیک نشدهایم که بتوانیم دربارهاش پرسش مطرح کنیم؛ سالهای سال باید بگذرد تا مسئلهی ایران را درک، و برای آن راهکار خلق کنیم ـــ تا آن روز، که بعید است زنده باشم و آن را ببینم، تنها میتوان نفس کشید؛ بی آنکه این تنفس معنای وثیقی جز ارزش برای عزیزان داشتهباشد.