واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

داستان اسباب‌بازی ۴

تا پیش از تماشای «داستان اسباب‌بازی (Toy Story) ۴»، این مجموعه برای من نمایشی از خلاقیتی مثال‌زدنی و تبحری چشم‌گیر در قصه‌گویی بود؛ اگر همه‌ی سه قسمت پیشین فیلم قصه‌ای پُرجزئیات و دیدنی را روایت می‌کردند، و بیننده را، از خُردسال تا کهن‌سال، بدون اِصدار انواع شعارهای تُهی و دست‌مالی‌شده، تربیت می‌کردند، و این تربیت همان درمان دردِ بی‌شعوری‌ست، این قسمت چهارم، که به‌واقع ساختنش پس از پایان‌بندی باشکوه قسمت سوم دل‌وجرأتی در خور می‌خواست، یک شاه‌کار به‌تمام معنا بود: ترکیب خیره‌کننده‌ای از توجه به‌تمام جزئیات ـــ حتا تا آخرین ثانیه‌ی عنوان‌بندی پایانی فیلم ـــ تا کیفیتی خارق‌العاده در به‌کارگیری فنون فیلم‌سازی و انیمیشن، داستانی لب‌ریز از معنا، و ستایشی شورانگیز از آزادی؛ این دیریاب‌ترین ارزش زندگی بشر.

فیلم روایتی گیرا دارد: مجموعه‌ای از فرازونشیب‌های دیدنی، با مایه‌ای از هیجانی شیرین، در عین توجه به‌جزئیات محتوایی قصه‌ای با محوریت «سفر»، که در آن خودشناسی شکل می‌گیرد، و توجه قهرمانان قصه به‌ندای درونی‌شان، تحول تدریجی‌شان را نمودار می‌سازد. این احتمالاً مهم‌ترین و پُرتکرارترین نقطه‌ی تمرکز قصه‌های دیزنی، پیکسار، دریم‌وُرکْز، و دیگر استودیوهای فیلم‌سازی کارتونی‌ست، که بن‌مایه‌ی آن را می‌توان در ریشه‌های مدرنیته، و برصدرنشاندن «انسان»، به‌جای تمام دیگر موهوماتی که بشر به‌نام آرامش روانی‌اش برساخته‌بود، جست‌وجو کرد: همان‌جا که انسانِ مدرن، بدون آن‌که به‌هرگونه جام جهان‌بین دست آویزد، با گوهر علم تجربی همه‌ی جهان را تحت کنترل آورد، و برای معنا به‌درون خود نگریست؛ همان‌جا که هرکس را راهی‌ست به‌سوی شناخت و جست‌وجوی هرچه دوست دارد و پاس‌داشت زندگی و همین دوروزه‌ی دنیا و تمام گرمی‌ها و لذت‌هایی که قبلاً به‌نام زُهد و قناعت و این‌قبیل مفاهیم طردش کرده‌بودند.

در پایان قصه‌ی دیدنی فیلم، قهرمان قصه آزاد می‌شود، و این آزادی چه موهبتی‌ست: او از هرچه بند آن بوده‌است، از کودکش می‌بُرَد، و دنیایی به‌وسعت جهان را تجربه می‌کند. فیلم با همین توجه به‌درون هم شوخی‌های خوش‌مزه‌ای می‌کند؛ نظیر همان نگاه نقادی که نسخه‌ای کامل‌تر از آن را در «درون و بیرون (Inside Out)» شاهد بودیم و، در برخوردی انقلابی با مفهوم «خودشناسی» مستتر در اغلب آثار دیزنی، «خود» را نه یک حقیقت یک‌پارچه، که مجموعه‌ای از تمایلات و علایق معرفی می‌کرد که ای‌بسا در جنگ‌ونزاع با یک‌دیگر بودند. در «داستان اسباب‌بازی ۴» البته خودْ هم‌چنان مفهومی یک‌دست است که حتا به«باز لایت‌یِر»، اگرچه به‌نحو تصادفی، راه درست را نشان می‌دهد؛ با این حال، شوخ‌طبعیِ شیرین فیلم، حتا با همین درون‌نگری بنیادین نیز، با پاسخ‌های بختکی صدای درونِ «باز»، شوخی می‌کند.

از دید من، جالب‌ترین وجه فیلم همان آزادی «وودی» در پایان آن است، که مایه‌هایی از فرار عاشقانه با معشوق را نیز در خود دارد: قهرمان متعهد و خانواده‌دوست فیلم، که نمایی از مرد سفیدپوست طبقه‌ی متوسط ایدئال آمریکایی‌ست، در تمام سه قسمت پیش، صرفاً متوجه آن بود که اسباب‌بازی‌ها گرد هم آیند، و کودک‌شان آزرده نشود، ولی در این شاه‌کار، خود با عشقی که پس از نُه سال او را بازیافت، از هرچه صاحب و تعلق بود برید، و با گروهی تازه پای در راهی ناشناخته، ولی نورانی و دل‌انگیز، گذاشت؛ قهرمان قصه البته معنا را در بی‌تعلقی و نیستی نجست، بلکه به‌مفهومی بزرگ‌تر، به‌همه‌ی کودکان دنیا، و نه صرفاً کودکِ خود، متعهد شد و، حتا، بخشی از وجودش را نیز در دل عروسک دیگری جا گذاشت.

وَه که چه فیلم خوبی بود!

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۴۶
محمدعلی کاظم‌نظری

ظاهراً دولت آمریکا به‌دنبال مطرح‌کردن این استدلال است که هم‌چنان یکی از اعضای مشارکت‌کننده در برجام است، تا بتواند از خاتمه‌ی بخشی از تحریم‌های تسلیحاتی شورای امنیت، که مربوط به‌تسلیحات سبک است، و مهرماه سال جاری براساس قطع‌نامه‌ی ۲۲۳۱ خاتمه می‌یابد، جلوگیری کند (این‌جا)؛ در حالی که این کشور قبلاً به‌طور رسمی خروج یک‌جانبه‌ی خود را از برجام اعلام و تأیید کرده‌است. در ادامه می‌کوشم در حد وُسع خود این استدلال را بررسی کنم؛ با این پیش‌فرض، که می‌دانم دست‌کم در عرصه‌ی بین‌المللی، چیزی به‌نام استدلال معنا ندارد، و صِرفِ قدرت کفایت می‌کند برای آن‌که یک استدلال اجراء شود، و استدلال دیگر ـــ به‌رغم استحکامی که دارد ـــ به‌مُحاق برود: زیرا هر متنی و، از جمله، قوانین و مقررات داخلی و تمامی اَسناد بین‌المللی، چنان بافت‌باز هستند که می‌توان ادعا کرد اساساً وجود ندارند، و این صرفاً تفسیر مفسر است که وجود دارد؛ طبعاً تفسیری هم اعتبار می‌یابد که نوعی چماق آن را پشتی‌بانی کند.

باری؛ برای تقریر محل نزاع، باید به‌بندهای ۳۶ و ۳۷ برجام توجه کرد (متن انگلیسی کامل برجام را می‌توانید این‌جا بخوانید)، که با عنوان «Dispute Resolution Mechanism»، مبیّن سازوکار حل‌وفصل اختلافاتِ ناشی از آن است. به‌طور خلاصه، سازوکاری که در بند ۳۶ درج شده‌است دو ویژگی مهم دارد: اولاً این‌که با اجماع همه‌ی طرف‌ها امکان تمدید مهلت‌های مقررشده‌ی در اختیار کارگروه‌های کارشناسی و وزراء و مشورتی برای حل‌وفصل اختلاف وجود دارد، و این یعنی هریک از طرف‌ها حق وتوی این تمدید مهلت را در اختیار دارد، و می‌تواند کاری کند ظرف مدت کوتاهی موضوع به‌مرحله‌ی بعدی برود، که در نهایت هم این مسیر به‌شورای امنیت ختم می‌شود؛ ثانیاً این‌که اگر ظرف مهلت مقرر طرفی که به‌هر دلیل مدعی/شاکی‌ست راضی نشده‌باشد، و گمان کند که موضوع اختلاف برسازنده‌ی «نقض جدی» برجام است، می‌تواند این موضوع را دست‌مایه‌ی توقف ایفای تعهداتش تحت برجام کند (بی آن‌که از آن خارج شده‌باشد)، و موضوع را به‌شورای امنیت اطلاع دهد.

مطابق بند ۳۷، با وصول اطلاعیه‌ی مورد اشاره به‌شورای امنیت، این شورا ملزم به‌صدور قطع‌نامه خواهدشد: مفاد این قطع‌نامه، که به‌تصریح برجام برابر رویّه‌های شورای امنیت صادر خواهدشد و، در نتیجه، مستلزم اجماع اعضای دائم این شورا در خصوص مفاد آن است، ادامه‌ی برداشته‌شدن تحریم‌های پیشین شورای امنیت خواهدبود؛ در غیر این صورت، یعنی در صورتی که این اجماع حاصل نشود، و هریک از اعضای دائم از حق وتوی خود استفاده کند، تمام تحریم‌های برداشته‌شده‌ی شورای امنیت، از جمله قطع‌نامه‌ی بسیار خطرناک ۱۹۲۹، به‌صورت خودکار بازخواهندگشت و عیناً اجرایی خواهندشد، و دوباره به‌عنوان تهدیدی علیه صلح و امنیت بین‌المللی شناخته خواهیم‌شد، که ما را به‌عنوان کشوری ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد شناسایی می‌کند، و برابر مواد ۴۱ و ۴۲ این منشور، عملاً اجازه‌ی تجاوز نظامی مشروع از منظر منشور را به‌هر کشوری به‌ما خواهدداد (متن کامل منشور را این‌جا بخوانید).

ایالات‌متحد می‌داند صدور قطع‌نامه‌ی جدیدی مبنی بر تمدید تحریم‌های تسلیحاتی، که گفتیم از مهرماه سال جاری بخشی از آن‌ها خاتمه می‌یابند، احتمالاً با وتوی روسیه و/یا چین مواجه خواهدشد؛ بنابراین، علاوه بر آن‌که به‌دنبال صدور این قطع‌نامه هم هست، و طرح پیش‌نویس آن را، حتا به‌رغم اطلاع از احتمال وتوی یادشده، میان اعضای شورا توزیع کرده‌است، به‌دنبال آن است که بگوید هم‌چنان مشارکت‌کننده‌ی برجام هم هست. این‌جا پرسشی مطرح می‌شود: مگر آمریکا قبلاً خروج خود را از برجام، با عبارت رسمی «دست‌کشیدن از مشارکت در برجام»، اعلام نکرده‌است؟ پس چطور می‌خواهد از سازوکار مندرج در برجام برای بازگرداندن تحریم‌های شورای امنیت، که اتفاقاً چنان‌که گفتیم نیازمند اجماع همه‌ی اعضای دائم هم نیست، و عملاً با یک‌رأی موافق یکی از اعضای دائم هم صورت می‌پذیرد، استفاده کند؟

آمریکا در این میان در حال تمسک به‌متن قطع‌نامه‌ی ۲۲۳۱ شورای امنیت است، که آن را می‌توانید این‌جا بخوانید: در این قطع‌نامه، که متن کامل برجام ضمیمه‌ی آن است و، به‌نوعی، پیوست قطع‌نامه به‌شمار می‌رود، مکرراً به‌ایالات‌متحد به‌عنوان یکی از کشورهای مشمول مفاد قطع‌نامه اشاره شده‌است و، حتا، در صفحه‌ی ۹۸ تصریح و تأکید شده‌است که «همه‌ی کشورها بدون استثناء» مشمول این قطع‌نامه‌اند؛ استدلال آمریکا در واقع این خواهدبود که حتا اگر به‌اصطلاح از برجام خارج هم شده‌باشد، از شمول قطع‌نامه‌ی ۲۲۳۱ که خارج نشده‌است، و نمی‌توانسته هم بدون صدور قطع‌نامه‌ی دیگری از این شورا، که آمریکا را از شمول آن مستثنا کند، چنین کند. بنابراین، اگرچه از برجام، به‌عنوان یک مشارکت‌کننده رسماً خارج شده‌است، از شمول قطع‌نامه‌ی مؤید برجام خارج نشده‌است و، در نتیجه، می‌تواند برای طرح شکایت جهت بررسی نقض قابل‌توجه برجام به‌شورای امنیت شکایت برَد.

نتیجه‌ی این فرآیند، صرف‌نظر از قوت و ضعف استدلال آمریکا، که در صدر این نوشتار اشاره کردیم قوت و ضعف استدلال حقوقی را، نه ساختار و انسجام و کیفیت و دقت و استحکام آن، که قدرت چماق پشت آن معلوم می‌کند، ممکن است بازگشت تمامی تحریم‌های برداشته‌شده‌ی شورای امنیت باشد، که گفتیم ما را دوباره به‌کشوری تحت وضعیت موضوع فصل ۷ منشور تبدیل می‌کند: در چنین وضعیتی، به‌هدفی مشروع برای تجاوز نظامی و هر اقدام تهاجمی دیگری از سوی هر کشوری تبدیل می‌شویم، و این مشروعیت هم از این ناشی می‌شود که تمامی کشورهای جهان، از جمله جمهوری اسلامی ایران، این منشور را پذیرفته‌اند. دقیقاً به‌خاطر همین هم هست که مقامات دولت ایران تاکنون بارها تأکید کرده‌اند که برجام سایه‌ی جنگ را از کشور دور کرد (مثلاً رییس‌جمهور در این‌جا چنین اظهارنظری را مطرح کرده‌است)؛ زیرا در وضعیتی که سابقاً گرفتار آن بودیم، هدف مشروع حمله‌ی هر کشوری بودیم و، در حال حاضر، حتا به‌رغم تمام لفاظی‌های رییس‌جمهور ایالات‌متحد، و درگیری‌های پراکنده، عجالتاً چنین هدفی نیستیم.

ما همین حالا تحت شدیدترین نظام تحریمی تاریخ قرار داریم، که حتا در مورد کشورهایی مانند عراق و یا کُره‌ی شمالی هم تجربه نشده‌است، و طرح آمریکا برای بازگرداندن تحریم‌های شورای امنیت، عملاً اثر اقتصادی قابل‌توجهی بر تحریم‌های موجود نخواهدداشت، بلکه به‌معنای تجویز حمله‌ی نظامی به‌کشور از سوی شورای امنیت است، که برابر تصریح منشور، مرجع اولیه‌ی حفاظت از صلح و امنیت بین‌الملل است؛ نیک می‌دانیم که هیچ تحریم جدیدی، اگر چیزی مانده‌باشد که تحریم نکرده‌باشند، نمی‌تواند اثر قابل ملاحظه‌ای بر اقتصاد ایران بر جای بگذارد، که همین حالا هم تقریباً خود را با تحریم تطبیق داده‌است. بنابراین، هدف از بازگرداندن تحریم‌های شورای امنیت، نه ایجاد اثرات اقتصادی، بلکه صدور مجوز حمله‌ی نظامی به‌ایران است؛ این سیگنالی‌ست که طرح آمریکا به‌تمامی دنیا و، به‌ویژه، ایران می‌دهد: این‌که تصمیم دارد دست به‌آغاز حمله‌ای به‌ایران بزند، که مجوز شورای امنیت را هم دارد ـــ فعلاً از این صرف‌نظر می‌کنیم که آیا این طرح در عمل اجرایی هست و یا نه، و این‌که انگیزه‌های انتخاباتی دارد یا خیر؛ مهم این است که چنین طرحی در صورت رسیدن به‌مقصود خود، مجوز حمله به‌کشور را مهیا می‌کند.

به‌گمان من روشن است که در این صورت هرگونه مذاکره‌ای بی‌معنا خواهدبود؛ چنین مذاکره‌ای اولاً به‌معنای باختن کل کشور به‌زورگویی یک کشور دیگر است و، ثانیاً، به‌وضوح هیچ تضمینی نیست که با به‌نتیجه‌رسیدن مذاکره‌ای که احتمالاً خواستار آن خواهندشد، کشور دیگری زیر میز نزند. طبعاً در چنین شرایطی، نخستین اقدام عقلانی، گذشته از خروج کامل از برجام، خروج از پیمان منع گسترش جنگ‌افزارهای هسته‌ای (موسوم به‌اِن‌پی‌تی) خواهدبود، که به‌مثابه سیگنالی برای حرکت به‌سوی تجهیز هسته‌ای کشور از حیث نظامی تعبیر خواهدشد: واقعیت آن است که وقتی هدف آماده‌ای برای حمله از سوی هر کشوری هستیم، که مجوز شورای امنیت هم در تأیید این وضعیت وجود دارد، چاره‌ای جز این نداریم که به‌سلاحی مجهز شویم که تمامی کشورها از ترس آن هم که شده، و نه از ترس برهم‌خوردن روابط اقتصادی‌ای که همین حالا هم دیگر چندان وجود ندارد، از خیال حمله به‌ایران منصرف شوند. هیچ موشک و جنگ‌افزار دیگری، با هر بُرد و دقتی، از چنین توان بازدارنده‌ای برخوردار نیست.

امیدوارم کار به‌آن‌جا نرسد؛ اما اگر رسید، که هیچ بعید نیست برسد، آرزو می‌کنم ذخایر اورانیوم غنی‌شده و ظرفیت غنی‌سازی‌مان به‌اندازه‌ای باقی مانده‌باشد که بتوانیم در یک مرکز هسته‌ایِ اعلام‌نشده، هرچه سریع‌تر به‌سوی ساخت یک بمب گام برداریم و، با رونمایی از آن، این‌بار با زور بازو، و نه منطق مذاکره، یک‌بار دیگر سایه‌ی جنگ را از کشور دور کنیم.

پی‌نوشت: البته چنان‌که گفتم استدلال در حقوق کم‌ترین نقش را دارد، و این قدرت است که تعیین می‌کند چه‌اتفاقی بیافتد؛ اما این نکته نیز نباید مغفول بماند که اساساً حقوق به‌عنوان روپوشی برای پوشاندن و عقلانی‌سازی قدرت عریان عمل می‌کند: بنابراین، باید بهترین لباس‌ها را برای تن زمخت قدرت بدوزد؛ هوش‌مندانه‌ترین استدلال‌ها و بهترین لفاظی‌ها ـــ کاری که آمریکایی‌ها استاد آن هستند؛ زیرا برخلاف ما که باهوش‌ترین‌های‌مان را برای تحصیل در رشته‌های مهندسی آماده می‌کنیم، نخبه‌ترین‌های‌شان را می‌فرستند برای تحصیل حقوق، راه‌بری قدرت، و لفاظی‌های اثرگذار، و کارگران‌شان را از باهوش‌ترین‌های ما استخدام می‌کنند. تفصیل این اشارت را به‌فرصت دیگری وامی‌گذارم.

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۲
محمدعلی کاظم‌نظری

چنان‌که پیش‌تر هم نوشته‌بودم، وضعیت ابتلاء به‌کرونا و مرگ در اثر آن در ایران، عملاً بدون کم‌ترین تدبیر مؤثری از قبیل آن‌چه در اروپا و یا کُره‌ی جنوبی شاهد آن هستیم، روز به‌روز بهتر می‌شود، و هیچ بعید نیست که همین روزها زنگ پایان این بیماری در ایران به‌صدا درآید؛ نیمه‌ی شعبان که گذشت، شاید عید فطر مناسبت خوبی برای برگزاری جشن شکست کرونا باشد!

خبری منتشر و تکذیب شده‌است، که به‌نوعی مؤید چیزی‌ست که قبلاً نوشته‌بودم؛ رسانه‌ای ادعا کرده‌است که رییس‌جمهور در جلسه‌ی شورای عالی امنیت ملی هُش‌دار داده‌است اتخاذ تدابیری از جنس قرنطینه، که مساوی تعطیلی بخش اعظمی از کسب‌وکارهاست، در حالی که دولت کم‌ترین توانی برای حمایت‌هایی از جنس پول‌پاشی ۲۲۰۰میلیارد دلاری آمریکا و وام‌دهی ۲۳۰۰میلیارد دلاری این کشور در اختیار ندارد، می‌تواند سبب شود لشگری از گرسنگان به‌خیابان بیایند.

ادعا شده که روحانی در این جلسه گفته حتا به‌قیمت مرگ ۲میلیون نفر از کرونا هم نباید کسب‌وکارها و اقتصاد کشور تعطیل شود؛ برآوردی که با گمانه‌زنی این کم‌ترین در نوشته‌ی قبلی هم با تقریب خوبی سازگار است. روحانی نگران آن است که «نامرئی»ها دوباره مرئی شوند؛ خیابان را یک‌بار دیگر به‌عنوان مکان هندسی کنش‌گری راستین سیاسی درک کنند؛ کاسه‌ی صبرشان لب‌ریز شود؛ و همه‌ی خشمی را که تمام این سال‌ها فروخورده‌اند روی هرچه هست، تمام تحقیرها، بی‌چارگی‌ها و واماندگی‌ها، و بوهای نامطبوع آروغ‌های روشن‌فکری و پیف‌پیف‌های بوبویی، بالا بیاورند.

واقعیت آن است که نگرانی او چندان هم بی‌راه نیست؛ تجربه‌ی آبان ۱۳۹۸، در کنار خوش‌بینانه‌ترین برآوردها که شمار فقرای ایران را به‌نحوی انتقادی و قابل‌اعتناء دست‌کم ۳۲میلیون نفر ارزیابی می‌کنند (اثر شوک‌درمانی بنزینی سال گذشته در این ارزیابی‌ها وارد نشده‌است)، تصویری نگران‌کننده از وضعیت اقتصادی کشور، و شکاف طبقاتی فزاینده‌ی آن ترسیم می‌کند. روحانی می‌داند که هرگونه اقدام در راستای تشدید این وضعیت، می‌تواند مانند جرقه‌ای بر انبار باروت عمل کند.

چه این خبر راست باشد و چه نه، به‌عنوان تکمله‌ای بر نوشته‌ی پیشین، باید بگویم روحانی و، احتمالاً، همه‌ی آن‌ها که در جلسه‌ی ادعایی حضور داشته‌اند، واقعیتی را در نظر نمی‌گیرند، و آن این است که درگذشت ۲میلیون تا ۲ونیم‌میلیون نفر ایرانی در اثر کرونا، در مقابل نگه‌داری اقتصاد ملی به‌ضرب‌وزور چاپ پول، چیزی نیست که با دست‌کاری در آمار و نمودارها بتوان پنهان کرد: این میزان کشتار به‌معنای عزادارشدن تمامی خانواده‌های کم‌تربرخوردار ایرانی‌ست، که در این روزها باید سوار اتوبوس و مترو شوند و در ازدحامی مرگ‌بار سر کار بروند؛ مبادا اخراج شوند.

در واقع، اگر در سناریوی نخست نگرانی مقامات از اعتراضاتی‌ست که وجهه‌ی اقتصادی‌شان در آن‌ها غلبه دارد، در سناریوی دوم اعتراضاتی شکل خواهندگرفت و، از قضا، سراسری هم خواهندبود، که در آن‌ها خانواده‌ای عزیزش را از دست داده‌است؛ اگرچه ممکن است ـــ و تنها ممکن است ـــ ممرّ درآمدش را حفظ کرده‌باشد، ولی از نظر اقتصادی لطمه دیده‌است و، ضمناً، جان عزیزش را هم از او گرفته‌اند: این اعتراضی نیست که بتوان با داغ‌ودرفش آن را سرکوب کرد، و یا این‌که آن را منتسب به«دشمن» کرد.

شاید مقامات از تجربه‌ی اسقاط هواپیمای اوکراینی، و قیاس آن با آبان ۱۳۹۸، این نتیجه را گرفته‌باشند که اعتراض اقتصادی جان‌دارتر است، و «جمع‌کردﻧ»ﺶ هم سخت‌تر؛ در حالی که شاید توجه نمی‌کنند اعتراض عملی به‌اسقاط هواپیما نوعاً از سوی طبقه‌ی متوسط شهری ابراز می‌شد، و برای همین هم بازتاب پررنگی در هیچ نقطه‌ای جز تهران نداشت. اما این‌بار همان کسانی به‌جان‌باختن عزیزان‌شان معترض خواهندشد، که در آبان ۱۳۹۸ مرئی شدند؛ آن مرتبه عصیان کردند چون لمس می‌کردند سفره‌ی‌شان باز هم کوچک‌تر می‌شود، این‌بار می‌خروشند چون عزیزشان از دست رفته‌است و، البته، سفره‌ی‌شان هم مدام دارد کوچک‌تر می‌شود.

به‌گمانم آقایان کم‌ترین وَقْعی به‌این قبیل نگرانی‌ها نمی‌نهند؛ اسف‌بار این‌جاست که توجه‌شان به‌این موارد هم دردی را درمان نخواهدکرد، چون آهی در بساط نیست و، به‌نوعی، به‌بن‌بست رسیده‌ایم: گذشته از تعلل با انگیزه‌های سیاسی برای مذاکره‌ای جامع با هدف حل‌وفصل همه‌ی مسائل مورد اختلاف، برای آزادسازی منابع هنگفتی هم که در داخل کشور وجود دارد، و در اختیار نهادها و بنگاه‌هایی‌ست که سالیان درازی‌ست مالیات نمی‌دهند هم، به‌دلایل سیاسی مضایقه داریم و، مطابق معمول تاریخ این کشور، رقابت بر سر قدرت و جلوگیری از قدرت‌گرفتن جناح نامطلوب را به‌آینده‌ی این مُلک ترجیح می‌دهیم.

آینده هر روز تاریک‌تر می‌شود.

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۵
محمدعلی کاظم‌نظری

ناهم‌آهنگی عجیب‌وغریب و آشکاری ـــ حتا با توجه به‌پیشینه‌ای که از ناهم‌آهنگی در ساختار حکم‌رانی ایرانی سراغ داریم ـــ در مورد کرونا مشاهده می‌شود؛ در این حد که معاون کل وزارت بهداشت می‌گوید اگر مشاغل به‌روال سابق بازگردد دچار موج بازگشت بیماری خواهیم‌شد، و گزارش‌های تلویزیونی، چه با خواهش و تمنّا از مردم، و چه با تحقیر و تخفیف‌شان که چرا موضوع را جدی نمی‌گیرند، در حال انتقال این پیام به‌مردم هستند که «در خانه بمانید!» و «اوضاع را جدی بگیرید!» و، از سوی دیگر، رییس‌جمهور رسماً اعلام می‌کند اوضاع عادی‌ست، و شیوه‌نامه‌ای را ابلاغ می‌کند که «از شنبه» وضعیت به‌آن‌چه سابقاً جریان داشته‌است بازمی‌گردد.

واقعاً در این مملکت چه‌خبر است؟

بعد از آن‌که این اظهارنظر پیشین روحانی، که همه «از شنبه» به‌سر کار و زندگی خود بازمی‌گردند، با طعنه و تمسخر گسترده مواجه شد، او اظهارنظر دیگری هم کرد، که این‌یکی آن‌چنان مورد توجه قرار نگرفت: این‌که در نیمه‌ی شعبان جشن شکست کرونا را برگزار خواهیم‌کرد؛ و تاریخ این ضرب‌الأجلِ تازه برای خاتمه‌ی کرونا، ظاهراً چندان روشن نبود که باز هم دست‌مایه‌ی نقد شود، ولی اکنون می‌دانیم که ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، یعنی پنج‌شنبه‌ی همین هفته، نیمه‌ی شعبان است، و همین کلید فهم ناهم‌آهنگی گسترده‌ای‌ست که به‌عینه می‌بینیم، که از یک‌سو همه می‌گویند وضعیت عادی نیست و، در مقابل، دولت می‌خواهد وضعیت را تقریباً بدون هیچ اقدام کنترل‌کننده‌ای عادی‌سازی کند.

به‌این نمودار توجه کنید، که فراوانی تجمعی مبتلاءها، درگذشته‌ها، درمان‌شده‌ها، و درگیرها، که حاصل تفریق مجموع درمان‌شده‌ها و درگذشته‌ها از مجموع مبتلاءها، براساس آمار رسمی‌ست، به‌ترتیب با رنگ‌های آبی، نارنجی، زرد، و خاکستری در آن به‌نمایش درآمده‌است (برای بزرگ‌نمایی تصویر می‌توانید آن را در برگه‌ی دیگری باز کنید): سه روز است (دقیقاً از تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۹) که تعداد درگیرها، یعنی کسانی که عملاً ظرفیت بیمارستانی کشور را به‌خود اختصاص داده‌اند، کاهشی شده‌است، و شیب درمان‌شده‌ها فوق‌العاده صعودی‌ست؛ به‌گونه‌ای که از این نمودارها چنین به‌نظر می‌رسد که اوضاع کاملاً تحت کنترل درآمده‌است، و دستورالعملی که از شنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۹ بخشی از کارها، و بخش دیگری را نیز از ۳۰ فروردین ۱۳۹۹ عادی می‌کند، دقیقاً منطبق با وضعیت واقعی‌ست.

نمودار کرونا

این‌ها همه در حالی‌ست که وضعیت هیچ‌یک از کشورهای جهان، به‌جز چین، که به‌علت ساختار حکم‌رانی و قدرت اقتصادی‌اش امکان راستی‌آزمایی این ادعایش، که وضعیت واقعاً عادی شده‌است، وجود ندارد، در حقیقت عادی نیست؛ شیب نمودار مبتلاءیان و درگذشته‌ها با شیب بالایی اکیداً صعودی‌ست، و در ایالات‌متحد، شاید تنها کشوری که به‌همان علت ساختار حکم‌رانی و قدرت اقتصادی‌اش می‌توان دَم از گردش آزادانه‌ی اطلاعات در آن زد، وضعیت عملاً بحرانی‌ست. چطور است که بدون اقداماتی که دیگر کشورها انجام داده‌اند، از قرنطینه‌ی سراسری و محلی، اعلام وضعیت جنگی و به‌میدان‌آوردن نظامیان، تدابیر سخت‌گیرانه‌ی فاصله‌گذاری، تا جبران وقفه‌ی ایجادشده در فعالیت‌های اقتصادی با محرک‌ها و مشوق‌های حجیم (فقط حجم محرک‌های آمریکا ۲۲۰۰میلیارد دلار است؛ چیزی در حدود نیمی از بودجه‌ی سالیانه‌ی این کشور)، توانسته‌ایم بر کرونا فائق آییم؟

روشن است که امکان راستی‌آزمایی آمار رسمی دولت ایران را در اختیار نداریم؛ هریک از گمانه‌زنی‌هایی که از دل مدل‌سازی‌ها، گزارش‌های غیررسمی رسانه‌هایی مانند رادیو فردا و ایران‌اینترنشنال، و اظهارات پراکنده‌ی مسئولان ذی‌ربط در اختیار داریم، دست‌آخر اگرچه اعتبار آمار رسمی را با شبهه مواجه می‌کنند، آن را ویران نمی‌کنند. با همه‌ی این تفاصیل اما، به‌نظر می‌رسد دولت ایران انگیزه‌ی مشخصی برای آمارسازی، و نمایش این موضوع که اوضاع عادی‌ست، در اختیار دارد، و آن نیز، وضعیت اقتصادی کشور است، که کاری می‌کند آهی برای تزریق محرک به‌اقتصاد ملی در بساط نمانده‌باشد، و دولت برای جبران کسری بودجه‌ی هنگفتش، دوباره به‌راه‌کار قدیمی چاپ اسکناس روی بیاورد، که احتمالاً موج دیگری از شوک‌درمانی را به‌دنبال خواهدداشت: در همین روزها که بازار ارز عملاً تعطیل است، دلار نزدیک به ۱۰۰۰ تومان (نزدیک به ۷ درصد) گران شده‌است.

بدین‌ترتیب، با برداشتن موانع اجتماعات، به‌نظر می‌رسد دولت به‌سوی اتخاذ راه‌کار «ایمنی گله‌ای (Herd Immunity)» گام برداشته‌باشد؛ تدبیری که اتفاقاً با سیاست «خودت بمال!» حاکم بر حکومت نولیبرال ایران نیز سازگار است: این‌که جمعیت را رها کنیم تا در مدت کوتاهی همه کرونا بگیرند؛ راه‌کاری که با ابتلاء همه به‌این بیماری، کاری می‌کند آن عده که به‌هر علت ـــ از جمله کهولت سن، بیماری زمینه‌ای، یا نقص سامانه‌ی ایمنی بدن ـــ در معرض خطر مرگ قرار دارند بمیرند، و مابقی هم در برابر این ویروس ایمن شوند. در این صورت، در عرصه‌ی آمار رسمی که کار در واقع تمام شده‌است؛ می‌مانَد عرصه‌ی سخت واقعیت: در سکوت کامل خبری، علت مرگ‌ها از «کرونا» می‌شود «نارسایی حادّ تنفسی»، و مبتلاءهایی هم که بر سر نظام درمانی کشور هوار خواهندشد، در مواردی که علایم خفیف است به‌خانه فرستاده می‌شوند، و در موارد دیگر هم با فقدان تجهیزاتِ لازم، در تخت‌هایی که فاقد کم‌ترین امکانات لازم هستند (نظیر همان تخت‌های سربازی به‌اصطلاح «بیمارستان» ۲۰۰۰ تخت‌خوابی)، در اثر «نارسایی حادّ تنفسی» درمی‌گذرند.

در این مسیر، اگر به‌همان دلایلی که برشمردم، تنها آمار آمریکا را درست فرض کنیم، که نرخ مرگ‌ومیری حدوداً ۲٫۷ درصدی را نشان می‌دهد، حدود ۲ونیم‌میلیون ایرانی جان‌شان را از دست خواهندداد (نرخ مرگ‌ومیر کشور ما در سال‌های اخیر در بدترین حالت کم‌تر از نیم‌درصد بوده‌است)، که به‌معنی فاجعه‌ای انسانی‌ست، برای ادامه‌ی همین فعالیت‌های نیم‌بند کسب‌وکاری، و جلوگیری از بروز فاجعه‌ای فوق‌العاده بزرگ‌تر، که ویرانی کامل اقتصادِ نیمه‌جان کشور، با ورشکستگی گسترده‌ی نظام بانکی، نکول وسیع تعهداتِ سررسیدشده، فروپاشی سراسری نظام اشتغال باشد؛ بحرانی که در مورد آمریکا برخی برآوردها حاکی از سقوطی دست‌کم ۳۰ درصدی در میزان تولید ناخالص داخلی (GDP) است.

به‌نظر می‌رسد این تصمیمی‌ست که دولت‌های دیگر نیز، دیر و یا زود، خواهندگرفت، تا از فروپاشی اقتصاد جهانی جلوگیری کنند، و مانع از ماندگاری رکودی شوند که می‌تواند سال‌ها (و، شاید، دهه‌ها) جهان را متأثر کند؛ یعنی به‌طور طبیعی در دوگانه‌ی تعطیلی فعالیت‌های کسب‌وکاری تا ریشه‌کنی کرونا، که معلوم نیست چقدر طول بکشد، و قربانی‌کردن بخشی از جمعیت برای زنده‌ماندن بقیه‌ی جمعیت، دومی را انتخاب خواهندکرد، و این یعنی اگر بشر در دست‌یابی به‌دارو و یا ویروس کرونا توفیق نیابد، روزهای تاریکی در انتظار همه‌ی دنیاست، که روزهای تیره‌ای که فکر می‌کردیم دیگر دنیا به‌پایان رسیده‌است، در برابرشان هیچ خواهدبود.

در این میان، دولت ایران که عموماً پِی‌رُوِ سیاست «خودت بمال!» است، و با حیف‌ومیل درآمدهای هنگفت نفتیِ بیش از یک دهه‌ی گذشته، از ضعف گسترده‌ای در امکانات زیرساختی رنج می‌برد، خیلی زود این راه‌کار را اتخاذ کرده‌است؛ مابقی دولت‌ها نیز، که غلام حلقه‌به‌گوش سیاست‌های نولیبرالی بوده‌اند و هستند، به‌همین راه سخت پا خواهندگذاشت ـــ در این میان، تنها جای امیدواری این است که دارو و یا واکسنی برای این بیماری پیدا شود.

پی‌نوشت: عنوان نوشته را از یک دیالوگ مشهور سریال «بازی تاج‌وتخت» برداشته‌ام.

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۳۲
محمدعلی کاظم‌نظری

جوکر

چقدر تماشای فیلم دلقک (Joker) جان‌کاه و سخت بود؛ چقدر این فیلم تلخ و خشم‌گین بود؛ و سینما چقدر می‌تواند شورانگیز و خیره‌کننده و تکان‌دهنده و حیرت‌آور باشد. وقتی تماشای فیلم به‌پایان رسید، سرم درد گرفته‌بود؛ کم‌تر فیلمی اثری چنین قدرت‌مند بر من برجای گذاشته‌است.

دلقک شاه‌کاری از بازی تماشایی واکین فینیکس، موسیقی متن شگفت‌انگیز، فیلم‌نامه‌ای استخوان‌دار (متن کامل)، و نگاهی ژرف به‌جهان کنونی بود؛ بازی فینیکس چنان باورپذیر بود، که وقتی بعداً به‌سخن‌رانی‌اش در مراسم اسکار فکر می‌کردم، نمی‌توانستم تشخیص دهم او خودش بوده، یا داشته نقش آرتور فلِک را بازی می‌کرده‌است. پس از هیث لجِر، که دلقک را در شوالیه‌ی تاریکی از نو خلق کرد، و از جانش مایه گذاشت تا این شخصیت را به‌معنای دقیق کلمه بسازد، فینیکس با چیرگی از عهده‌ی خلق یک دلقک استثنایی برآمد؛ شخصیتی که وقتی درد می‌کِشد و می‌خندد، حقیقتاً معلوم نیست دارد می‌خندد، یا در حال گریستنی دردناک است، و زمانی که نهایتاً دلقک از پوسته‌ی فلِک برون می‌آید، آن نگاه گنگ را کنار گذاشته، و چنان درّنده می‌نگرد، که یک لحظه فراموش می‌کنیم همان فلِکِ تیپاخورده اکنون دارد بر آشوبی که شهر را به‌هرج‌ومرج کشانده فرمان‌فرمایی می‌کند ـــ البته اگر چنین مفهومی در دنیای دلقک اصولاً دارای معنای مشخصی باشد.

در طول تماشای فیلم، مرتباً به‌یاد اعتراضات آبان ۱۳۹۸ می‌افتادم؛ خصوصاً از این جهت که در جای‌جای فیلم، گذشته از اشارات روشن به‌فساد گسترده در گاتهام، وضعیت اسف‌بار اقتصادی این شهر، این‌که تنها ناجی آن هم در واقع از همین فساد دارد تغذیه می‌شود و، به‌نوبه‌ی خود، آن را تغذیه هم می‌کند، نگاه از بالا به‌پایین ثروت‌مندان (که در انگل هم شاهدش بودیم؛ با آن رفتار مشمئزکننده‌ی مرد ثروت‌مند، که حتا وقتی جنازه‌ای را بلند می‌کرد، ابتدا بوی بد او را با رفتاری شدیداً تحقیرآمیز منکوب می‌کرد)، نارضایتی انباشته‌ی شهروندان معمولی از وفور گندکاری‌ها، شاهد تأکید فلِک بر «نامرئی‌بودن» او و دیگرانی هستیم، که تنها در پایان فیلم است که «مرئی می‌شوند»: سر به‌آشوب می‌گذارند و، بدون آن‌که مطالبه‌ی مشخصی داشته‌باشند یا این‌که معلوم باشد به‌چه‌چیزی معترض‌اند، همه‌چیز را ویران می‌کنند.

من فکر می‌کنم پررنگ‌ترین وجه این شاه‌کار، سویه‌ی پیش‌گویانه‌اش باشد: این‌که تصویری از اعتراضات امروز و فردا عرضه می‌کند؛ اعتراضاتی که جان‌های خسته را وامی‌دارد همه‌چیز را ویران کنند، تا بلکه مرگ‌شان ارزش‌مندتر از زندگی‌شان شود.

پی‌نوشت: عنوان نوشته را از یکی از دیالوگ‌های فلِک برداشته‌ام: «I just hope my death makes more cents than my life».

۰ نظر ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۲
محمدعلی کاظم‌نظری

به‌جز روزی روزگاری هالی‌وود، انگل و آب‌های تاریک را در این ایام قرنطینه تماشا کردم؛ اولی که چندان ارزش توجه ندارد و، به‌گمانم، نقدهای مثبتی که از آن شده‌است و توجهی که به‌آن کرده‌اند، ناشی از نام کارگردان و بازی‌گران درجه‌اولش باشد. با این حال، باید توجه داشت که فیلم از پس معیارهای خودِ تارانتینو برنیامده‌است، وگرنه بازی‌ها و صحنه‌پردازی و فضاسازی و قصه‌ی نیم‌بند و آن خشونت پایانی، که در عین بی‌پردگی تا حدی خنده‌دار هم هست، همان چیزی‌ست که از سازنده‌ی اثر خیره‌کننده‌ای مانند هشت نفرت‌انگیز سراغ داریم.

می‌مانَد انگل و آب‌های تاریک، که اولی احتمالاً ستایش‌شده‌ترین فیلم سال میلادی گذشته باشد، و دومی روایتی واقعی و گیراست، که بیننده را تکان می‌دهد: در انگل، شاهد ورود انگل‌وار یک‌خانواده‌ی تهی‌دست ـــ ولی، با معیارهای ایرانی، زرنگ ـــ به‌یک‌خانواده‌ی ثروت‌مند هستیم؛ آن‌ها به‌تدریج تلاش می‌کنند وارد خانه‌وزندگی خانواده‌ی ثروت‌مند شوند و، علاوه بر دریافت دست‌مزد در قبال خدماتی که ارائه می‌کنند، و نوع نگاه‌شان به‌آن جریان‌یافتن پول از خانواده‌ی ثروت‌مند به‌خانواده‌ی فقیر است، می‌کوشند در خانه‌ی آن خانواده، که به‌غایت زیبا و اعیانی‌ست، زندگی دیگری را بیاغازند.

از اشاره به‌ادامه‌ی داستان می‌گذرم، و به‌این اکتفاء می‌کنم که انگل در پرداختن به‌جزئیات فوق‌العاده است: در توجه به‌تصویری که فقراء و ثروت‌مندان از یک‌دیگر دارند، در نمایش تصویری که هریک از خودشان دارند، و در نگاهی «استعاری» ـــ چنان‌که دست‌کم دوبار در فیلم به‌این اصطلاح اشارتی مؤکد می‌شود ـــ به‌اختلاف طبقاتی با پله‌هایی که بالا و پایین می‌شوند، کم‌نظیر است؛ همان‌گونه که در طراحی قصه‌ای با ضرب‌آهنگی شگفت‌انگیز و پُر از گره‌های داستانی میخ‌کوب‌کننده، به‌خوبی از عهده برآمده‌است.

اما آب‌های تاریک: داستان واقعی مبارزه‌ی یک‌وکیل دادگستری به‌نام رابرت بیلات با یک‌شرکت بزرگ تولید مواد شیمیایی در آمریکا به‌نام دوپونْت، که تا امروز بیش از ۲۰ سال به‌طول انجامیده‌است، با تکیه بر روایت خواندنی نیویورک‌تایمز با نام «وکیلی که بدل به‌بدترین کابوس دوپونت شد»؛ تصویری باشکوه از مبارزه برای جان‌هایی که با تعرض یک‌شرکت غول‌پیکر به‌محیط‌زیست صدمه دیده‌اند و از دست رفته‌اند ـــ آن هم از سوی وکیلی که تا آن تاریخ برای شرکت‌های بزرگ شیمیایی کار می‌کرده‌است و، در یک‌لحظه، تصمیم می‌گیرد کار درست را انجام دهد.

مارک رافالو، یکی از بازی‌گران محبوب من، که هم نقش آقای بیلات را ایفاء می‌کند و هم تهیه‌کننده‌ی این اثر دیدنی‌ست، خیلی خوب از عهده‌ی نمایش شخصیت مستحکم، متمرکز، متعهد، و بی‌هیاهوی ایشان برآمده‌است؛ موسیقی تکان‌دهنده‌ی اثر هم به‌خوبی بر صحنه‌های مختلف آن سوار است، و صحنه‌آرایی و نورپردازی دل‌هُره‌آور فیلم، که با فضای تاریک و لب‌ریز از دل‌شوره‌ی این فیلم سازگار است، کار را به‌زیبایی هرچه تمام‌تر از آب درآورده‌است. این فیلم را حتماً باید دید؛ خصوصاً وکلاء باید به‌صورت ویژه به‌این فیلم توجه کنند، که بدانند کار حقوقی واقعاً یعنی چه.

این همه را نوشتم که به‌این‌جا برسم: تفاوت میان جهان اول و جهان سوم؛ تفاوتی که در نوع نگاه‌ها خود را نشان می‌دهد ـــ همان نگاهی که یک‌تازه‌به‌دوران‌رسیده را از یک‌شخصیت اصیل، صرف‌نظر از پولی که دارند یا ندارند، متمایز می‌کند. آب‌های تاریک مبارزه با فسادی را نشان می‌دهد که طی آن شرکتی با آلوده‌کردن محیط‌زیست سود هنگفتی به‌جیب می‌زند، برای آن‌که محصولات تازه و نوآوری‌های متفاوتی را به‌بازار معرفی کند و، به‌قول خودشان، شیمی را برای زندگی به‌ارمغان بیاورند؛ لطمه به‌جان انسان‌ها کاری‌ست که با هیچ توجیهی قابل چشم‌پوشی نیست، ولی از منظر دیگری هم می‌توان به‌این موضوع نگریست.

در این روزها که کشور درگیر مبارزه با کروناست، حیف‌ومِیلی که در درآمدهای هنگفت نفت در سال‌های گذشته رخ داده‌است، بیش از هر چیز دیگر جلب‌توجه می‌کند: این درآمدها، که بالغ بر صدها میلیارد دلار می‌شدند، در فساد گسترده‌ی ساختارمندی که کشور را عملاً فلج کرده‌است، صَرف واردات پورشه و راه‌اندازی «مال» و ساخت‌وساز در لواسان و زمین‌خواری و تولید سریال‌های خوش‌آب‌ورنگی مانند شهرزاد و چیزهای بی‌مقدار دیگری شد؛ در حالی که اگر این درآمدها صَرف توسعه‌ی واقعی و متوازن ایران می‌شد، اکنون قاعدتاً لازم نمی‌بود تخت‌های سربازی را در محوطه‌ی نمایش‌گاه بین‌المللی بچینیم و ظرف ۴۸ ساعت «بیمارستان» ۲۰۰۰ تخت‌خوابی بنا کنیم.

تفاوت نگاهی که گفتم خود را در این‌جا نشان می‌دهد: در کشوری توسعه‌یافته و جهان‌اولی مانند آمریکا، به‌عنوان تنها کشوری که نمونه‌ای واقعی از مفهوم «قرارداد اجتماعی» را نمایندگی می‌کند، حتا فساد هم به‌حدی باکیفیت صورت می‌گیرد که در خدمت سودآورترکردن کسب‌وکارهای بزرگی درمی‌آید که به‌هر حال سودشان به‌جماعت بزرگی می‌رسد و میراثی برای آیندگان هستند؛ در ایران، به‌عنوان کشوری توسعه‌نیافته و جهان‌سومی، حتا فساد هم صورتی عقب‌مانده و بی‌مایه پیدا می‌کند: زمین‌خواری و ویلاسازی و پورشه‌سواری و «پول‌پارتی» و دختربازی ـــ گویی فسادگران در ایران چنان گرسنه و نخورده و وامانده‌اند، که حتا فساد را هم برای خاک‌ریختن روی حقارت‌ها و عقده‌های‌شان می‌خواهند؛ نه بزرگی و نام‌برداری و تحصیل سود.

در واقع، تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های ایران، به‌جای آن‌که سهم ناروای‌شان از پول نفت را خرج خلق پول‌های بیش‌تر کنند و کسب‌وکاری بزرگ راه بیاندازند، صرفاً در راه همان کارهای احمقانه‌ای آن را خرج کردند که تا پیش از آن هم مشغول انجام آن بودند: دلالی، واسطه‌گری، نوسان‌گیری و، علاوه بر آن، خرید توجه همه؛ از تمام مردم، به‌ویژه سلبریتی‌ها، رسانه‌ها، و دیگر مزدبگیرانی که جاده‌صاف‌کن توجه به‌امثال امامی و خلجی شدند، که هم از توبره بخورند و هم از آخور.

این تفاوت همان چیزی‌ست که با هیچ سرمایه‌گذاری و تحولی مرتفع نمی‌شود؛ این همان ابتذال و فرومایگی‌ای‌ست که سبب می‌شود هرکه به‌هر مقام و منصبی می‌رسد اساساً نداند این مقام برای چی‌ست و باید در آن چه کند و، از همین رو، از آغاز تا پایان کار صرفاً به‌دنبال جلب منافع شخصی برای درآمدن از حقارتی‌ست که در نگاه او به‌خودش و به‌دیگران جلوه‌گر است: همان که کاری می‌کند یک‌نماینده‌ی مجلس برای واسطه‌گری در گمرک «گُه بخورد».

انگل در نمایش این حقارت استادانه عمل می‌کند و، به‌گمان من، تمام شایستگی‌اش نیز از همین‌جا آب می‌خورد: نخورده‌هایی که انگل‌وار زندگی‌شان را در خانه‌ی خانواده‌ی ثروت‌مند پهن می‌کنند، همان سبک زندگی و خوش‌گذرانی‌های محقرشان را ـــ این‌بار در ابعادی بزرگ‌تر ـــ در آن خانه‌ی اَشرافی دنبال می‌کنند؛ گویی مانند بوی تن‌شان، که همه‌جا را پُر می‌کند و با هیچ صابونی هم از بین نمی‌رود، این حقارت مستتر در نگاه‌شان به‌زندگی با هیچ اندازه‌ای از پول و یا رفاه از میان نمی‌رود.

۰ نظر ۰۷ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۱۴
محمدعلی کاظم‌نظری

نمودار همه‌گیری کرونا «زنگوله‌ای»ست؛ همان نموداری که توزیع طبیعی پدیده‌ها را نشان می‌دهد، و به«منحنی نُرمال» هم مشهور است: به‌بیان ساده، کرونا تا رسیدن به‌قله‌ی نمودار روند صعودی خواهدداشت، و مداوماً شمار بیش‌تری به‌آن مبتلاء می‌شوند؛ پس از آن، نمودار نزولی می‌شود، تا این‌که کرونا برای همیشه، یا اگر رفتاری مشابه همه‌گیری آنفلوآنزای اسپانیایی ۱۹۱۸ از آن شاهد باشیم، تا فرارسیدن موج بعدی‌اش، که سهم‌گین‌تر خواهدبود، رخت بربندد.

تصویر امواج همه‌گیری آنفلوآنزا در سال ۱۹۱۸

ما در ایران فعلاً در دُم صعودی نمودار کرونا قرار داریم: یعنی شمار مبتلایان جدید همواره از مجموع شمار مبتلایانی که حال‌شان خوب شده‌است، و شمار مبتلایانی که این بیماری جان‌شان را گرفته‌است، بیش‌تر است؛ با محاسباتی که تا پایان ۲۵ اسفندماه کرده‌ام، و در جدول ذیل قابل‌مشاهده است، معلوم است که این نمودار عجالتاً نَمایی‌ست، و کم‌ترین نرخ افزایش ابتلاء در آن حدود ۹ درصد است. از سوی دیگر، ظرفیت بیمارستانی ما مطابق خوش‌بینانه‌ترین آمارها، حدوداً ۱۵۰هزار است، که فرض می‌کنیم با تمام اقداماتِ انجام‌شده، این ظرفیت تا ۱۰۰هزار تخت دیگر افزایش یابد، و به ۲۵۰هزار تخت برسد. با فرض صحت آمار رسمی، با همین نرخ اگر پیش برویم، حدود ۳۳ روز دیگر ظرفیت بیمارستانی‌مان تکمیل می‌شود (در آن تاریخ تعداد کل مبتلاءیان دست‌کم به ۲۴۴هزار نفر رسیده‌است)؛ در حالی که ظرفیت تخت‌های مجهیز آی‌سی‌یو و دست‌گاه‌های اکسیژن‌سازِمان پیش‌تر تمام شده‌است، و نیروی انسانی کافی نیز برای مدیریت این مقدار از بیمار در اختیار نداریم.

آمار کرونا

در این صورت، شمار مرگ‌ومیر زیاد می‌شود؛ افزایش شمار مرگ‌ومیر، که پیش از آن با اتخاذ تصمیم‌های سخت در اختصاص تخت‌های مجهیز و تجهیزات مربوط به‌بیمارانِ با شانس بقای بیش‌تر هم‌راه شده‌است (اتفاقی که هم‌اکنون در ایتالیا دارد می‌افتد)، لطمات روانی جدی به‌همه‌ی مردم ایران وارد خواهدکرد، و می‌تواند اوضاع را دچار مشکلات عدیده‌ی حتا امنیتی کند. از سوی دیگر، هرقدر هم به‌ظرفیت تخت‌های بیمارستانی اضافه کنیم، احتمالاً نمی‌توانیم به‌نقطه‌ای برسیم که بالاتر از قله‌ی نمودار صعودی کرونا بایستد؛ زیرا امکانات سخت‌افزاری و انسانی‌مان نامتناهی نیست و، از این گذشته، از آن‌جا که در نوشته‌ی قبلی هم توضیح داده‌ام، امکان قرنطینه برای کاستن از سرعت رشد نمودار وجود ندارد.

اما یک‌نکته‌ی دیگر هم در این میان مطرح است: این‌که کاستن از سرعت رشد نمودار تا بِدان‌جا که به‌کم‌تر از ظرفیت سخت‌افزاری و انسانی‌مان برسد، می‌تواند کاری کند همه‌گیریِ کرونا تا سال‌ها ادامه داشته‌باشد (در مورد آمریکا این میزان حدوداً ۱۰ سال است؛ نمودار ذیل را ببینید)، و روشن است که به‌دلیل ملاحظات جدی اقتصادی و اجتماعی امکان چنین دوامی در مواجهه با این بیماری وجود نخواهدداشت. از این رو، خواه‌ناخواه باید قله‌ی بیماری از سقف امکانات‌مان بالا بزند، تا بتواند روند نزولی را تجربه کند و، سرانجام، خاتمه یابد.

با توجه به‌این‌که با تعلل حضرات اکنون کرونا تمام ایران را درگیر کرده‌است، و برخلاف چین که چند استان آن درگیر شده‌بود، ردپای این ویروس در تمامی نواحی گسترده شده‌است، نقطه‌ی اوج این نمودار، جایی‌ست که دیگر مبتلای بیش‌تری باقی نمانده‌است: از این به‌بعد، هر انسانی از این دو حالت خارج نخواهدبود؛ یا بیمار شده و زنده می‌ماند، یا بیمار شده و می‌میرد. با ادامه‌ی این مسیر، با توجه به‌کُشندگی اندک این بیماری، شمار بیمارانِ زنده‌مانده به‌تدریج فزونی می‌گیرد، و همه‌گیری ـــ دست‌کم در موج اول خود ـــ خاتمه می‌پذیرد.

با توجه به‌همین ملاحظات، برخی کشورها (مانند بریتانیا) به‌جای کاستن از سرعت شیوع کرونا، که کاری می‌کند دیرتر به‌نقطه‌ی اوج برسیم، در حالی که روشن است به‌هر حال به‌این نقطه خواهیم‌رسید، و تفاوت تنها در زمان رسیدن به‌این نقطه است و، علاوه بر این، ظرفیت بیمارستانی هم خواه‌ناخواه زمانی خاتمه خواهدیافت، در تلاش‌اند هرچه زودتر به‌نقطه‌ی اوج برسیم، و با دادن تلفات مورد نیاز، روند نزولی همه‌گیری آغاز شود: در این راستا بریتانیا یکی از کشورهایی‌ست که تعمداً از کودکان، که شانس مرگ‌شان در اثر ابتلاء به‌کرونا کم‌تر از دیگر گروه‌های سنی‌ست، به‌عنوان ناقلان بیماری استفاده می‌کند، و مدارس را تعطیل نکرده‌است.

تلاش دولت ایران عموماً بر این موضوع متمرکز است که با اقدامات ترویجی ـ اقناعی کاری کند آن‌ها که بیمار شده‌اند بیماری را به‌دیگران منتقل نکنند، تا این‌که وضعیت‌شان تعیین‌تکلیف شود؛ در واقع، وزارت بهداشت دارد می‌کوشد راه‌کار چین را از نیمه‌های مسیر دنبال کند: محدودساختن مبتلایان به‌نقاط تحت کنترل، و تلاش برای درمان آن‌ها، و جلوگیری از انتقال ویروس به‌دیگران. این راه‌کار در صورت مراعات عمومی می‌تواند سرعت شیوع را کم کند، و ما را نه از طریق ابتلاء همه و سپس درپیش‌گرفتن مسیر نزولی نمودار، که از طریق رسیدن نمودار در خصوص مبتلایان به‌اوج و عدم‌ابتلاء بقیه به‌این بیماری، از این بحران به‌سلامت گذر دهد.

در این راستا، همه‌ی امید من به‌تعطیلات نوروز است: این‌که دولت با سخت‌گیری نسبی مانع از هرگونه مسافرت مردم شود، و تلاش‌های ترویجی ـ اقناعی رسانه‌ها کاری کند بساط دیدوبازدیدهای نوروزی دست‌کم برای نوروز ۱۳۹۹ جمع شود (البته امیدواری حاشیه‌ای این کم‌ترین آن است که دیدوبازدید نوروزی اساساً وَر بیافتد، و تعلیق نوروز ۹۹ مقدمه‌ای بر تعطیلی دائمی این مراسم بی‌هوده باشد!). در این صورت، شاید بتوان از شرّ این بیماری رهایی یافت؛ در غیر این صورت، با توجه به‌ناتوانی در کاستن از سرعت رشد این بیماری، با انفجاری در ابتلاء به‌کووید-۱۹ و مرگ‌ومیر ناشی از آن روبه‌رو خواهیم‌شد.

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۳۱
محمدعلی کاظم‌نظری

با اظهارات اخیر روحانی، دیگر معلوم شده‌است که حتا به‌رغم تشکیل قرارگاهی در ستاد کل نیروهای مسلح برای مقابله با کرونا، احتمالاً خبری از قرنطینه، به‌مفهومی که در دنیا رایج است و، پس از استان‌های معدودی در چین، هم‌اکنون در سراسر ایتالیا شاهد آن هستیم، در کار نخواهدبود؛ پس از پوزخند به‌سازمانی عریض‌وطویل ذیل ستاد کل نیروهای مسلح، به‌نام سازمان پدافند غیرعامل کشور، که سالانه میلیاردها تومان از درآمدهای ملی را هرز می‌دهد، و معلوم نیست در این شرایط که کشور نیازمند خدمات آن است دقیقاً چه‌کار می‌کند، که لازم آمده‌است نهادی تازه به‌نام «قرارگاه بهداشتی ـ درمانی امام رضا» پا به‌عرصه‌ی وجود بگذارد، نوبت به‌آن می‌رسد که موضوعی مهم‌تر را بررسی کنیم.

هم از اظهارات علنی، و هم از عمل‌کرد کلی پس از اعلام رسمی ورود کرونا به‌کشور، روشن است دولت و، به‌عبارتی، کل حکومت، از برقراری قرنطینه در ایران إبا دارد؛ در شرایطی که چین با قرنطینه‌ای سفت‌وسخت موفق شده‌است تا اندازه‌ی زیادی این بیماری را کنترل کند، چرا دولت ایران از برقراری این ترتیبات خودداری می‌کند؟ در پاسخ به‌این پرسش، علاوه بر توجه به‌ناتوانی لجستیکی کل حکومت در تأمین نیازهایی که متعاقب اعلام قرنطینه ملزم به‌برآوردن آن‌هاست، و شهردار تهران هم امروز اشارتی به‌آن کرده‌است، باید در خصوص اثری که این تصمیم به‌عنوان یک‌سیگنال عمومی بر جامعه می‌گذارد تأمل کرد.

لطمه‌ای که چین از وقفه‌ی ناشی از کرونا در فعالیت‌های اقتصادی‌اش دریافت کرد چشم‌گیر بوده‌است؛ تا بِدان‌جا چشم‌گیر که ممکن است این لطمه موجب شود اقتصاد دنیا پس از دوره‌ای یازده‌ساله رشد پیوسته وارد دوره‌ای از رکود شود. با این حال، نظام مالی و پولی چین از این لطمه کمر راست خواهدکرد؛ زیرا این کشور دارای بزرگ‌ترین ذخایر دلاری، و یکی از بزرگ‌ترین ذخایر طلای دنیاست، و این موضوع کمک می‌کند ناتوانی احتمالی چین در بازپرداخت قروضی که با اطمینان از تداوم رشد اقتصادی قدرت‌مند و پیوسته‌اش دریافت کرده‌است، و میزان آن به ۳۰۰درصد تولید ناخالص داخلی‌اش نیز می‌رسد، تا اندازه‌ی زیادی جبران شود.

اما دولت ایران از چنین منابعی بی‌بهره است و، اگرچه یکی از کم‌بدهی‌ترین دولت‌های جهان از منظر اعتبارات خارجی هستیم، در صورت اعلام قرنطینه‌ی عمومی و اجرای سخت‌گیرانه‌ی آن این پیام به‌مردم منتقل می‌شود که اوضاع خیلی جدی‌ست و بحرانْ واقعی‌ست؛ در این صورت، ممکن است مردم برای صیانت از دارایی‌های‌شان به‌جای صف‌کشیدن در مقابل پمپ‌های بنزین و سوپرمارکت‌ها، به‌بانک‌ها هجوم بیاورند، تا وجوه‌شان را از حساب‌های بانکی‌شان خارج کنند. نیک می‌دانیم کارویژه‌ی بانک‌ها خلق پول است؛ یعنی از محل سپرده‌های غیردیداری مردم، در مدتی که این سپرده‌ها به‌رؤیت مردم نمی‌رسد، اقدام به‌پرداخت تسهیلات می‌کنند و، بدین‌ترتیب، حجم پول را افزایش می‌دهند: متوسط نرخ خلق پول در بانک‌های دنیا حدوداً ۱۲ برابر است، و در ایران ظاهراً چیزی در حدود ۵ برابر است (این‌جا و این‌جا).

در نتیجه، در صورت هجوم همه یا بیش‌تر مردم به‌بانک‌ها برای دریافت وجوه‌شان، بانک‌ها ـــ نه فقط در ایران ـــ به‌طور طبیعی از پرداخت موجودی حساب‌های مردم ناتوان خواهندبود؛ در ایران، به‌علت تحریم‌ها و هرزرفت منابع کشور در اثر فساد گسترده و سوءمدیریت دامنه‌دار و، در شرایطی که بانک‌ها وضعیت استانداری از منظر مقررات مالی بین‌المللی نیز ندارند، در صورت بروز چنین مسئله‌ای، دولت برای جلوگیری از بحرانی که می‌تواند کشور را در چاهی بزرگ بیاندازد، به‌تنها راه‌کار ممکن دست خواهدزد: چاپ پول؛ نظیر همان روشی که برای حل بحران مؤسسات اعتباری به‌کار بست، و برای آن‌که شکاف اعتماد عمومی به‌نظام بانکی کشور عمیق‌تر، و بازار پول کشور دچار بحران نشود، افزایش حجم نقدینگی و تورمِ متعاقب آن را به‌جان خرید، و بدهی این مؤسسات را تسویه کرد.

بنابراین، سیاست دولت در خصوص کرونا بر همین محور رسانه‌ایِ صِرف خواهدچرخید، تا کاری کند با استفاده از فرصت تعطیلات نوروزی، مردم در خانه بمانند؛ بلکه بتواند جلوی شیوع این بیماری را بگیرد، و یا این‌که دست‌کم سرعت گسترش آن را کُند کند. در این صورت، ممکن است بتوانیم از این بحران با لطمات کم‌تری گذر کنیم؛ در غیر این صورت، از آن‌جا که طبعاً امکان کاستن از سرعت فعالیت‌های اقتصادی جامعه و یا توقف موقت آن‌ها برای مدت طولانی امکان‌پذیر نخواهدبود، شاهد انفجاری در ابتلاء به‌کرونا خواهیم‌بود.

در نوشته‌ی دیگری، به‌این موضوع خواهم‌پرداخت.

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۳۰
محمدعلی کاظم‌نظری

محمد مداح

بعد از مدت‌ها در غم یک‌انسان گریستم؛ برای مظلومیتی که این تصویر انباشته از آن است؛ برای غربتی که در غصه‌ی «محمد مداح» موج می‌زند: طلبه‌ای که خودش را برای رسیدگی به‌بیماران مبتلاء به‌کرونا به‌آب‌وآتش زده، و هم‌سرش را که دوقلو باردار بوده، در بیمارستان از دست داده‌است. برای من، باشکوه‌ترین جزء این تصویر آن است که او در گوشه‌ای برای خودش خلوت کرده، تا مزاحم بیماران نباشد، و عزاداری‌اش آن‌ها را ناراحت نکند.

مداح می‌گوید در قم تنهای تنها بوده‌اند؛ در مصاحبه‌ای که با او کرده‌اند، می‌گوید هر چندوقت «برای آن‌که دلش آرام بگیرد» به‌هم‌سرش در آی‌سی‌یو سر می‌زد، تا آن‌که دچار ایست قلبی شده، و به‌هم‌راه دو فرزندِ به‌دنیانیامده‌اش مداح را تنهاتر از پیش رها کرده‌است. موج‌سواری رسانه‌های این‌سو و آن‌سو را کنار می‌گذارم، و به‌طلبه‌ای فکر می‌کنم که در حین خدمت به‌مردم، که حسب باورهای دینی‌اش مأجور است، با بزرگ‌ترینِ بلایا روبه‌رو می‌شود: او هنوز هم همان‌قدر مُسلِم/مؤمن است؟

گذشته از غم جان‌کاه ازدست‌دادن تمام خانواده، این پرسش روان آدمی را در هم می‌ریزد: برای انسانی که به‌مجموعه‌ای از باورهای دینی ایمان دارد، و در راه همین باورها هم مشغول فداکاری‌ست و، به‌علاوه، مشغول تحصیل برای فراگیری بهتر همین باورها و احکام اخلاقی مترتب بر صحت آن‌ها تا مرحله‌ی استادی‌ست، این پرسش که «چرا من؟»، می‌تواند موجب تردیدی عمیق در مورد همه‌چیز شود. تحمل این غم سنگین کاری‌ست بزرگ؛ از آن بزرگ‌تر، مواجهه با شکّی‌ست که همین حالا هم بخشی از ایمان را با خود برده‌است.

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۲۱
محمدعلی کاظم‌نظری

سال بد ۱۳۹۸ در روزهای پایانی‌اش است؛ سالی که انصافاً تحمل اتفاقاتش از عهده‌ی کم‌تر ملتی برمی‌آمد، و این تاریخ ِ گران ایران بود که به‌کمک‌مان آمد، تا عجالتاً زنده بمانیم، و فرونپاشیم: آن هم در شرایطی که حاکمان عادت کرده‌اند به‌حکم قاعده‌ی «خودت بمال!» نه‌تنها انتظار همه‌ی تدابیر و اقدامات را از ابناء ملت داشته‌باشند، که حساب بی‌عملی و بی‌تدبیری‌شان را نیز از مردم بکِشند ـــ به‌راستی که «ما را به‌سخت‌جانی خود این گمان نبود».

این اواخر یک‌بار که خیلی عجله داشتم موتور گرفتم؛ وقتی داشتم درباره‌ی اثر کرونا بر زندگی مردم در آستانه‌ی نوروز با راننده گپ می‌زدم، جمله‌ای گفت که تکانم داد: «آقا به‌جهنم! ما که هیچ‌وقت عید نداشتیم و مجبوریم شبانه‌روز کار کنیم؛ بذار مردم یه‌کم بفهمن ما چی می‌کِشیم». شاید نامنصفانه به‌نظر برسد؛ ولی حاقّ مطلب را با بیانی گزنده بیان می‌کرد: جامعه‌ی ایران چنان طبقاتی شده‌است که برای عده‌ای از مردم تقویم بی‌معنا شده‌است ـــ چه رسد به‌کرونا.

در سال ۱۳۹۸ نامرئی‌هایی رؤیت شدند که خشم‌گین از گرانی سه‌برابری و یک‌شبه‌ی بنزین خیابان را به‌مثابه عرصه‌ی کُنِش سیاسی و نبرد بر سر کنترل و قدرت، و نه عرصه‌ی جان‌کندن و جنگیدن برای زنده‌ماندن، درک کردند، و بهای این فهم تازه را با خون‌هایی که خیابان‌های حاشیه‌ی مرکز را رنگین کردند پرداختند؛ همان‌ها که بانک‌ها و پمپ‌بنزین‌ها را آتش زدند، ولی دیگران نفهمیدند چرا چنین کردند.

در این سال، پدافند خودی هواپیمایی غیرنظامی را سرنگون کرد؛ ماجرایی که هنوز نمی‌دانیم جزئیات آن چی‌ست، ولی آن‌چه می‌دانیم این است که دروغی بزرگ را در بوق کردند و، تا زمانی که ناگزیر شدند راست بگویند، إبایی از به‌هم‌زدن این کثافت نداشتند. این رفتار چنان وقیح رخ داد، که شاید حتا باور عده‌ی زیادی از هواداران پروپاقرص نظام را هم سُست کرده‌باشد؛ این عملیات فریب پیش‌پاافتاده لطمه‌ی سنگینی به‌سرمایه‌ی اجتماعی نیم‌بندمان وارد کرد، که به‌این سادگی درمان نمی‌شود.

آن روز تاریک که سرباز وطن، شهید قاسم سلیمانی، ترور شد نیز، در همین سال ۱۳۹۸ قرار داشت؛ همین حالا که شاهد تُرک‌تازی ترکیه در مرزهای نفوذ راه‌بردی‌مان هستیم و، به‌جز لفاظی‌های نهاد نوبنیادی به‌نام «مرکز مستشاری ایران در سوریه»، کاری از دست‌مان برنمی‌آید، مشهود است که چه‌گوهری را از کف داده‌ایم. اگر سردار امروز زنده بود، احتمالاً صحنه‌ی نبرد در سوریه به‌گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد؛ فرمان‌دِهی که به‌قول اردشیر زاهدی «بچه‌ی ایران» بود.

گمان می‌کنم دیگر وقت آن رسیده‌باشد که نوعی تجدیدنظر اساسی صورت گیرد؛ از دید من، اوضاع عمومی کشور به‌سرعت به‌نقطه‌ای نزدیک می‌شود که در آن مجبور هستیم که بدهی‌های تمام سالیان گذشته را  پرداخت کنیم: یعنی فکر می‌کنم بحران کرونا کاری کرده‌باشد که تمام کاستی‌های سرمایه‌گذاری‌های زیرساختی، غفلت از حل‌وفصل واقعی معضلات ملی، و همه‌ی قصورها و تقصیرهایی که با بی‌تدبیری صورت گرفته‌اند، یک‌جا از پرده برون افتاده‌باشد.

بِن هاروویتْز، سرمایه‌گذار خطرپذیر و کارآفرین آمریکایی، کتاب فوق‌العاده‌ای دارد به‌نام «سختیِ کارهای سخت»؛ حتماً این کتاب را بخوانید. او در جایی از کتاب اشاره می‌کند که باید «بدهی‌های مدیریتی» شرکت را، یعنی تمام تصمیم‌های کوتاه‌مدتی که گرفته‌ایم و پی‌آمدهای درازدامنی دارد، و همان معضلی‌ست که از آن به«تُف‌مالی» تعبیر می‌کنم، هرچه زودتر شناسایی و پرداخت کرد؛ وگرنه از نظرمدیریتی ورشکسته خواهیم‌شد.

واقعیت این است که از نظر مدیریتی شدیداً بده‌کار هستیم: تاوان تمامی اقدامات نابخردانه باید پرداخت شود؛ خصوصاً از این منظر که در بیش از چهار دهه‌ی گذشته مشغول خوردن از جیب بوده‌ایم، و سرمایه‌گذاری‌های زیرساختی‌مان به‌هیچ‌وجه متناسب با رشد درآمدهای‌مان نبوده‌است، تا جایی که می‌شده با درآمدهای نفتی ۱۴ سال گذشته کل ایران را نوسازی و به‌نحو متناسبی وارد مسیر توسعه‌ای شتابان کرد، در حالی که اکنون به‌جای بیمارستان‌های مجهز با انبوهی «مال» بی‌استفاده روبه‌روییم.

و بهتر آن است که این بدهی را هرچه زودتر، با تجدیدنظری اساسی در سازوکارهای حکم‌رانی، با تأملی جدی در مبانی آن، با کار سخت، با اراده‌ای جدی، هرقدر هم زمان و زحمت و هزینه لازم داشته‌باشد، تسویه کنیم؛ وگرنه معلوم نیست سال ۱۳۹۹ و سال‌های بعد از آن نیز، به‌همین بدی ۱۳۹۸ نباشند.

دوست دارم این نوشته را با شعری از محمدرضا شفیعی‌کدکنی به‌پایان برسانم؛ در حالی که می‌کوشم امیدوار باشم و، در عین حال، نومید از هرچه امید باسمه‌ای‌ست:

طفلی به‌نام شادی، دیری‌ست گم شده‌ست

با چشم‌های روشنِ برّاق، با گیسویی بلند ـــ به‌بالای آرزو ـــ

هرکس از او نشانی دارد، ما را کند خبر

این هم نشان ما:

یک‌سو خلیج فارس، سوی دگر خزر

۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۲۹
محمدعلی کاظم‌نظری