هر حکومتی اولاً و بالذات در جستوجوی بقای خود است: این اصل اولیهی حیات تمام موجودات، از طبیعی تا مصنوعی، است، که حکومتها هم از آن مستثنا نیستند؛ شمول این اصل در طول تاریخ بشر قابلردیابیست، و همهی حکومتها از آن پِیرَوی کرده و میکنند.
اقتضای اصل حفظ بقاء در روابط بینالملل، چیزیست که «توازن قوا» مینامند: اگر همسایهات قدرتمند است، اگر کشورهای اطرافت قوی هستند، اگر قدرتهای بزرگ بهدنبال گسترش منطقهی نفوذشان هستند، و ناگزیر بهدرون حوزهی ملیات پا میگذارند، باید تا جایی که میشود قدرتمند شوی، و یا از قدرتشان بکاهی؛ وگرنه مضمحل خواهیشد.
ایران ما نیز بهحکم تاریخ و جغرافیا مشمول همین قاعده است: بهعنوان کشوری که سرشار از منابع طبیعی و انسانی، و دارای یکی از غنیترین موقعیتهای راهبردی با دسترسی بهآبهای آزاد، و قرارگیری در مسیر مبادلات تجاری غرب و شرق عالَم است، در معرض انواع تهدیدها هستیم، که هستیمان را زیر سؤال میبرند.
بهنوبهی خود، ایران در طول تاریخ و، صرفنظر از نام و نوع حکومتهایی که بر آن فرمانروایی کردهاند، لازم دیدهاست در عین توجه بهرویکرد ایجابی در تقویت مؤلفههای سخت و نرم قدرت خود، رویکرد سلبی را در کاستن از قدرت همسایگانش و تعریف مرزهای دفاعیاش حتا تا فرسنگها دورتر از مرزهای سیاسیاش در پیش بگیرد.
گاه نیز، تلفیق رویکردهای ایجابی و سلبی با یکدیگر، سبب شدهاست کاستن از قدرت همسایگان، با ملاحظاتِ برآمده از مؤلفههای قدرت نرم توأم شود، تا با بهرهگیری از ظرفیتهای تاریخیمان، با دافعهی کمتری مواجه شویم (چنانکه کمی بعدتر نوشتهام، برای ایذاء اسرائیل از پوشاندن لباس حقطلبی و ظلمستیزی در حمایت از گروههای فلسطینی غفلت نکردهایم)؛ از این رهگذر، تلاش میکنم بهمناقشهای که دهههاست با اسرائیل داریم نگاهی بیاندازم، تا بتوان این پرسش را بررسید: دشمنی با اسرائیل در راستای منافع ملی ماست؟
اگر تعریف دقیق منافع ملی را بهفرصت دیگری موکول کنیم و، عجالتاً، بهتعریف معهود این مفهوم اکتفاء کنیم، میتوانیم بهگزارهی مهمی در رابطه با پرسش اصلیمان دست یابیم: اسرائیل همسایهی قدرتمند ماست، که ذاتاً مانند هر حکومت دیگری بهدنبال توسعهی حوزهی نفوذ خود است؛ با این حال، از منظری در منطقهی خاورمیانه تَکین است ـــ اسرائیل تنها کشور خاورمیانه است که زرادخانهی هستهای دارد.
مناسبات میان ایران و اسرائیل در دوران پهلوی، بَدْواً متأثر از مناسبات میان اَعراب و اسرائیل بود: بدینترتیب، با تکیه بر راهبرد دشمنِ دشمنِ من، حتا اگر دوست من نباشد، دستکم دشمنیِ عاجلی هم با من ندارد، از فرصت اسرائیل بهرهبرداری کردیم، و در مناقشهای که یکسوی آن اَعرابی بودند که هریک از ایرانِ شیعه هراسی تاریخی داشته و دارند، طرف اسرائیل را گرفتیم.
با فروش نفت بهاسرائیل و دریافت فنآوری نظامی و غیرنظامی از این کشور، حتا تا جایی پیش رفتیم که برخی سلاحهای راهبردیمان را بهجای آمریکا از اسرائیل تهیه میکردیم. با این حال، بهمحض خلاصی نسبی اسرائیل از مناقشه با اَعراب، این کشور نیز طبعاً شروع بهتوسعهطلبی میکرد، و منافع آن با دیگران دچار تعارض میشد.
در این میان، اَعراب تأمین امنیت خودشان را در مقابل مماشات با اسرائیل بهآمریکا برونسپاری کردند؛ توافق شد که بخش زیادی از فروش نفت اَعراب صَرف خرید جنگافزار دفاعی از آمریکا شود، تا در مقابل، ایالاتمتحد مانع از بهرهگیری اسرائیل از سلاح هستهای شود: بدینترتیب، همگی در یکاردوگاه باقی ماندیم ـــ اردوگاه غرب، در میانهی جنگ سرد، میان شرق و غرب.
ایران نیز بهتقویت قدرت نظامی خود ادامه میداد، تا سنگری در برابر نفوذ جبههی شرق و، بهنوعی، ژاندارم منطقه باشد؛ با این حال، ذکاوت تاریخی ما در مناسبات بینالمللی سبب شد بهمحض تقویت قدرت نظامی اسرائیل، حواسمان را جمعتر کنیم، و بهتقویت شیعیان جنوب لبنان بپردازیم، تا سنگری در برابر توسعهطلبی اسرائیل برپا شود: این البته در امتداد همان سنت حراست از «ممالک محروسهی ایران» از سوی «سلطان شیعیان» هم بود، که شاخصترین نماد آن ـــ شاهعباس کبیر ـــ توجه ویژهای را به«جبلعامل» ابراز میکرد (باید بعداً دربارهی تولد دوبارهی این اندیشه در نظریهی «ولایتفقیه» بنویسم).
نقطهی اوج چنین راهبردی، برقراری مناسبات راهبردی میان حکومت پهلوی و آقاموسا صدر بود؛ مناسباتی که اگرچه برای جلوگیری از قدرتگرفتن گرایشهای چپ در این منطقه هم برقرار شد، هدفی فراتر را دنبال میکرد، و آن، تضعیف موضع اسرائیل در آن منطقه بود: بهنحوی که سرهنگ مجتبا پاشایی، مسئول بخش خاورمیانهی ساواک، لازمهی احتراز از درگیری در مرزهای غربی کشور را، نبرد در ساحل شرقی مدیترانه، لبنان، میدانست.
با وقوع انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، سیاست خارجی ایران از نگاه بهغرب، بهنگاه بهشرق گرایید (دلایل این تغییر راهبردی را در مناسبت با انقطاع چینِ مائو از شوروی در پی مذاکرات پینگپونگ باید بعداً بهتفصیل مورد بررسی قرار داد). پاسخ طبیعی این تغییر گرایش، در تجاوز نظامی عراق بهایران جلوه کرد، که علاوه بر این زمینهی اصلی، متأثر از فرصتطلبی عراق بهعنوان کشور عربی کوچکی در کنار کشور بزرگ ایران برای ضربهزدن بهما هم بود.
در جریان جنگ، بخش زیادی از توان نظامیمان از دست رفت؛ همچنانکه بر توان نظامی عراق افزودهشد و، البته، توان نظامی عراق هم، با وقوع جنگ خلیجفارس، کاملاً مستهلک شد، تا همچنان اَبَرقدرتی بهجز اسرائیل در منطقه نباشد. با این حال، توجه طبیعی ایران بهاصلیترین قدرت منطقهای، که سلاح هستهای هم دارد، منحرف نشد و، اصلاً، تولد نیروی قدس سپاه، مولود توجه راهبردی بهچنین موضوعیست.
بخشی از لشگر تهران سپاه، که شهید متوسلیان هم در میانشان بود، در اوج جنگ با عراق بهلبنان رفت، و قصد داشت آن جبهه را نیز بگشاید، که با جملهی استراتژیک ولی کجتعبیرشدهی رهبر وقت نظام ـــ راه قدس از کربلا میگذرد ـــ روبهرو شد، و بهایران بازگشت: مُراد خوبدرکنشدهی مرحوم خمینی این بود که فعلاً نبرد با دشمن نزدیکتر اولویت بالاتری دارد، و نزاع با اسرائیل موعد دیگری دارد.
با خاتمهی جنگ و تضعیف نیروی نظامی ایران، دو راهبرد اصلی برای ارضاء اصل مورد اشاره در صدر این نوشتار بهموازات اتخاذ شد: یکی تلاش برای دستیابی بهدانش غنیسازی هستهای، و دیگری نبردهای نامتقارن، که این دومی سابقهای در حمایت از گروههای کُرد در زمان پهلوی هم داشت، که با هدف توازن قوا در عراق صورت میگرفت.
برای اولی، ماجرای پروندهی طولانی منتهی بهبرجام نیازمند تفصیل نیست؛ ما میخواستیم ظرفیت ساخت سلاح هستهای داشتهباشیم، و این ظرفیت را موقتاً و بهگونهای بازگشتپذیر با قطعنامهی شورای امنیت سازمان ملل تاخت زدیم، تا بتوانیم از کیانمان در برابر تهدید اسرائیل بر مبنای منافع ملیمان دفاع کنیم ـــ در مقام مقایسه، هند و پاکستان برای دفع این تهدید از جانب یکدیگر هریک دارای سلاح هستهایاند.
در مورد دومی، شماری از گروههای شبهنظامی را خصوصاً در مناطق راهبردیتر پدید آوردیم، و هرجا میشد، از منافع اقلیت در برابر دولت مستقر حمایت کردیم؛ همین کار را همسایگانمان نیز انجام دادهاند و میدهند: البته عقد اخوت با کسی نبستهایم؛ چنانکه زمانی برای سرکوب طالبان با آمریکا همپیمان شدیم، و زمانی چنان با طالبان اشتراک منافع یافتیم که برای شهادت سردار سلیمانی بیانیه بدهند.
در این بین، با نگاهی قابلانتقاد ولی در مجموع عقلانی بهمنافع ملی، کوشیدهایم حسبمورد از ظرفیتهای منطقهای و بینالمللی برای کاستن از تهدیدها و افزایش قدرتمان بهره ببریم؛ مشخصاً بهبرجام دست یافتهایم، که مهمترین مجوز آن امکان خرید بدون محدودیت انواع سلاحهاست که هرگونه معامله بر آنها از سوی شورای امنیت برایمان ممنوع شدهبود، و این مجوز هم ربطی بهزورگوییهای ایالاتمتحد پیدا نمیکند.
سردار شهید، قاسم سلیمانی، اصلیترین چهرهی پیگیری راهبرد دوم در خلق گروههای کوچک سریع، برای کاستن از قدرتهای همسایه و غیرهمسایهیمان، بود؛ پروژهای کاملاً منطبق بر الزامات منافع ملی، برای حفظ ایران. پاسخ بهترور او، طبیعتاً نمیتواند بهگونهای مغایر منافع ملی صورت گیرد؛ این دقیقاً مخالف هدف سپهبُد سلیمانی از تحرک در منطقه است.
نخستین جملهای که در فصل اول «بیل را بکُش»، ساختهی تارانتینو، میشنویم این است: «انتقام غذاییست که بهتر است سرد سِروْ شود». ما هنوز برای انتقام ترور سرباز وطنمان وقت داریم، و باید قدرتمندتر شویم: بهموازات تقویت حضورمان در منطقه، باید از ظرفیت برجام سود ببریم؛ باید سلاحهای پیشرفته بخریم، باید نیروی هوایی نیرومندی داشتهباشیم، باید سامانههای پدافندی قوی داشتهباشیم، و باید موشکهای بهتری در اختیار بگیریم.
بهعلاوه، هنوز آن اِشرافی که لازمهی چنین انتقامیست بر اطلاعات منطقه نداریم: برای این اِشراف، باید ماهوارههای ملی داشتهباشیم و، در عمل، بهنقطهای دست یابیم که تحرک پشهها را هم بتوانیم تا اعماق نفوذ راهبردیمان تشخیص دهیم. آن زمان است که میتوانیم انتقامی شایستهی عملکرد نظامی سردارمان از عاملان و آمران ترورش بگیریم؛ تا پیش از آن، هر اقدامی در حکم دیوانگیست.
تا آن زمان چه میشود؟ گمان میکنم مذاکرات برای انضمام، مفهومی که شاید لازم است بیشتر بِدان بپردازم، همچنان جریان خواهدیافت؛ خواهیمکوشید از میراث منطقهای سردار سلیمانی دفاع کنیم، و چونان شیری در سکوت بیشه بهپیش برویم و اوضاع را زیرنظر بگیریم، تا بر قدرتمان بیافزاییم.
در داخل اما، نیازمند اصلاحات اساسی خواهیمبود؛ وگرنه، همان ملتِ پیشبینیناپذیری که پیکر سربازشان را بِداننحو تشییع کرد، در هنگام عصبانیت از تمامی مشکلاتی که با گوشتوخونمان لمس میکنیم، میتوانند شدیدتر از آبان ۱۳۹۸ خیابان را تسخیر کنند ـــ آن موقع معلوم نیست چه خواهدشد.