در این چند روز، سهتصویرِ ظاهراً بیربط، داستان جالبی را روایت کردند:
تصویر نخست، شامل نوشتهی مخدوشی در اینستاگرام محمدجواد ظریف بود، که خبر از استعفای او میداد؛ تصویری که چندساعت بعد، با تصویر دیگری مبنی بر کوتاهآمدن او از استعفاء، تکمیل شد.
تصویر دوم، ویدیوی کوتاهی از یکنمایشگاه مُد در لواسان بود، که میتوانست نمونهی بُنجُلی از یکنمایشگاه مُد واقعی باشد؛ نمایشگاهی که برگزاریاش بهخاطر بیتوجهی به«مسئلهی حجاب» خبرساز شد.
تصویر سوم، عکسی از میرحسین موسوی و زهرا رَهنورد بود؛ در حالی که گذر سالیان بر چهرهیشان هویداست.
ظریف استعفاء کرد و برگشت؛ نمایشی که تنها برای تحکیم جایگاه گرایشی اجراء شد که «برجام» را بهنتیجه رساند: نمیگویم حزب یا جناح، میگویم «گرایش»، و منظورم هم تمایل انکارناپذیر و روبهگسترشی در کلیت نظام است، که بهدنبال معامله با جهان و رویگردانی از تمام شعارهای دالّ بر «ایستادگی»ست؛ گرایشی چنان قدرتمند، که حتا بیانیهی مفصل «گام دوم» هم چندان اثری بر حرکت آن نگذارَد.
استعفای ظریف و بازگشت او، بهروشنی، راهکاری برای نهاییسازی تصویب مستندات گروه ویژهی اقدام مالی در مجمع تشخیص مصلحتیست که مکان هندسی تمام جناحهای مسلط قدرت در نظام است؛ با نمایشی که در اینستاگرام، این جولانگاه سیاستزدایی از عرصهی عمومی، و نه توییتر ـــ بهعنوان رسانهی رسمی وزیر امور خارجه ـــ بهدقت هرچه تمامتر اجراء شد، سلطهی بیچونوچرای گرایش انضمام بهنظم جهانی، پذیرش ادبیات مستقر، استحالهی مفهوم «انقلاب» در دیوانسالاری بینالمللی، بهجای پایداری در برابر آن، تحکیم شد.
همینجا دو اشارت لازم است: یکی اینکه مستندات گروه ویژهی اقدام مالی، در برابر برجام، تقریباً هیچ است؛ بدینمعنا که تصویب آنها در برابر عقبنشینی در موضوع هستهای، که زمانی همهی هستی و چیستی مملکت را تشکیل میداد، اصلاً بهحساب نمیآید: پرسش این است که پس بحث بر سر چیست؟ گمان من این است که فرآیند انضمام بهنظم جهانی، چنانکه دلالتهای نرمافزاری و سختافزاریاش هم بهروشنی دیده میشود، در مذاکراتی پنهانی جریان دارد، و تمام چالشها هم اینجاست که چهگروهی سُکاندار «گرایش» تازهی نظام شود: حرکت مجمع در تعویق تصمیمگیری نیز، علاوه بر خریدن زمان برای بهنتیجهرساندن دادوستدهای داخلی، ارسال نوعی پیام بهطرف خارجی هم هست، که «یکگام جلوتر بیا، ما آمادهایم».
اشارت دوم آن است که زمانی باید از تاریخ حساب کشید؛ برای ما ملتی که اصولاً بهپرسیدن عادت نداریم، و بهجای پرسش، همواره انبانی از پاسخهای آماده در چنته داریم، این حسابکشیدن سخت و جانکاه خواهدبود. با این همه، زمانی باید بپرسیم که کجای تاریخ را اشتباه آمدیم و کجا را درست عمل کردیم؛ دورانی که در پیش است، کمتر اجازهی اشتباه میدهد. این پرسشها را باید از ژرفترین لایههای عمل و نظر بپرسیم؛ از خودِ پرسش شروع کنیم، تا در جایی از مسیر بهاین پرسش تعیینکننده برسیم، که: ایستادگی بهتر است یا انضمام؟ چرا؟ چرا زودتر ـــ بهموقع ـــ بهجمعبندی نرسیدیم؟
ویدیوی کوتاه نمایشگاه مُد لواسان هم، چونان جام جهاننمایی، نشان میدهد وقتی چانهزنیها بهسرانجام برسد، با چهپدیدارهایی بیشازپیش روبهرو خواهیمشد: انبوهی از نمایشهای پوچ، برای جذب طبقهی متوسط سرگردانی که نمیداند در عصر «پسابرجام» باید بهچهچیزی چنگ بزند؛ اینجا فقط خوشباشی و ابتذال است که، همچون تمامی دیگر نواحی دنیا، جولان خواهدداد، و مردمان را انگشتبهدهان نگاه خواهدداشت، که با تماشای «طاووس»های باسمهای فریاد حیرت سر دهند، و غرق افسون تجربهی گردش و خرید بیپایان در هزاران «مال» سرتاسر کشور شوند ـــ حل مسئلهی حجاب و ورود زنان بهورزشگاه و دیگر دغدغههای پوشالی شکمسیرهای وطن نیز، چنان بَطئی رخ خواهدداد که هیچکس حتا بهخاطر نخواهدآورد زمانی حجاب شرعی یکالزام قانونی در ایران بودهاست؛ چنانکه عقبنشینیهای نظام حقوقی کشور در تمام موضوعات چالشبرانگیز دیگر، از دیهی نابرابر و حکم سنگسار (رَجْم) تا اعدامهای پُرشمار، بهیاد کسی نمیآید.
اما تصویر سوم، که پیرمردی را در کنار همسرش نشان میدهد؛ دالّ روشن ایستادگی، در سکوت، بدون جاروجنجال و غوغا، بر یکخواستهی روشن. در مسیر انضمام بهنظم جهانی، حل مسئلهی حصر، سادهتر از هر کار دیگری خواهدبود: همینحالا هم سازوکار رفع حصر در جریان است، و ملاقاتهای خانواده و شخص محصوران ظاهراً آسانتر شدهاست؛ در واقع، در فضا ـ زمان امروز و فردای ایران، رفع حصر تقریباً مطالبهی هیچکس نیست و، حتا، اگر دفعتاً هم واقع شود، هیچ واکنش ویژهای را برنمیانگیزد؛ چنانکه عکس پیرمرد و پیرزنی که صادقانه بر درخواستشان (کاری ندارم درخواستشان درست بود یا نادرست، قانونی بود یا غیرقانونی) ایستادگی کردهاند تا پیر شوند، عمدهی واکنشی که برمیانگیزد چیزی شبیه بهاین است: «آخی! چه پیرمرد و پیرزن گوگولی و بامزهای!»؛ یا در بهترین شرایط، این: «چقدر پیر شده!».
تصویر سوم، با همهی آهوفغانهای کم یا زیاد زودگذر، روشنترین قرینهی تمامشدن یکعصر، و آغاز یک«عصر جدید» است؛ عصری که در آن، سلطه از آن دغدغههای شکم و زیرشکم است، و جامعهای باقی نمانده که بخواهد سیاستورزی کند، یا بهدنبال دغدغههای متعالی، پیر شود.