واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

واژه

سوگند به واژه، و آن‌چه واژه می‌سازد

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با موضوع «حقوق» ثبت شده است

غالب گفتنی‌ها را درباره‌ی آن‌چه در قزوین به‌وقوع پیوسته‌است، حضرات حقوقی قلمی کرده‌اند؛ این‌که چه اشکالاتی به‌کل این ماجرا، از نگاه فقهی و حقوقی و جرم‌شناختی و کیفرشناختی و جامعه‌شناختی وارد است، نیازی به‌ایضاح دوباره ندارد. آن‌چه شاید مغفول مانده‌باشد، توجه به‌روش‌شناسی تحلیل و، احیاناً، انتقاد از این ماجراست؛ این‌که چگونه می‌توان هم‌زمان قانون‌گرا بود، ولی عنداللزوم از ظرف قانون بیرون پرید ـــ روی سخنم البته به‌شخص خاصی نیست.

پیش از این، خبر گسیل ۷هزار نیروی گشت نامحسوس، برای کنترل امنیت اخلاقی و جز آن، در همین حدواندازه‌ها سروصدا کرده‌بود؛ عمده‌ی حضراتی که به‌نقد این ماجرا نشسته‌بودند، و عده‌ی پُرشمارتری که در شبکه‌های اجتماعی به‌این موضوع پرداخته‌بودند، اصلاً حواس‌شان نبود که حفظ حجاب شرعی، چه بخواهیم و چه نه، یک الزام قانونی‌ست و، از آن مهم‌تر، عدم مراعات آن، یک جرم. از این رو، برپایی گشت ارشاد و گشت نامحسوس و حبس و جریمه و شلاق مرتکبان آن، قانوناً منعی ندارد؛ چنان‌که دست‌گیری قزوین و تمام جزئیاتش، می‌تواند منتسب به‌قوانین و مقررات کیفری کشور انجام شده‌باشد.

اما واکنش‌ها به‌هر دو موضوع تقریباً یک‌سان بود: این‌که فراموش کنیم رکن موجهه‌ی چنین اقداماتی، قانونی‌ست که اتفاقاً از نظر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به‌درستی تصویب شده‌است و، صرف‌نظر از این‌که خوب است یا بد، عادلانه است یا ظالمانه، کیفرشناسانه و جرم‌شناسانه و بشردوستانه است یا خیر، «قانون» است، و باید اجرا شود؛ همان‌گونه که اصل ۱۶۷ قانون اساسی قانون است و، لذا، باید اجرا شود. آیا می‌توان رفتارهای قانونی اشخاص را نقد کرد؟ ظاهراً اشخاصی که رفتارهای‌شان مستند به‌قوانین و مقررات جاری‌ست، دست بالا را در این منازعه دارند؛ کافی‌ست بگویند قانون این را گفته‌است، و همین. روشن است که اعتراض به‌معلول، به‌جای علت، دردی را، اگر هم باشد، درمان نمی‌کند.

نکته‌ی جالب‌توجه در این میان، آن است که معترضان به‌ماجرای قزوین، و یا گشت ارشاد، در دیگر موارد، عمده‌ترین نقدشان به‌رفتارهای «غیرقانونی»ست؛ این‌که چرا قانون پای‌مال شده‌است و، از دید من، اصلی‌ترین نکته‌ای که باید بِدان توجه کرد، نه شلاقی‌ست که بر پیکر گروهی جوان وارد شده، نه گشت ارشاد است، و نه سکوت و یا اعتراض در برابر این خبرها؛ بلکه این است که چطور می‌شود به‌روشنی و، البته، به‌طور جمعی، ناهم‌ساز بود، ولی متوجه این قضیه نشد. چگونه است که اعتراض به‌اعدام‌ها و برخی قصاص‌ها می‌تواند مستند به‌غیرقانونی‌بودن انجام شود، ولی اعتراض به‌شلاق و گشت ارشاد اتفاقاً با غفلت از قانون؟

به‌عنوان فتح باب گفت‌وگو راجع به‌این معضل اساسی، با پذیرش این پیش‌فرض که قانون اصولاً چیز خوبی‌ست (گرچه شخصاً به‌این گزاره به‌دیده‌ی تردید می‌نگرم، و بعید نمی‌دانم قانون، به‌مثابه عریان‌ترین تجلی خشونت، و عقلانی‌ترین صورت انتظام‌بخشی به‌آدمی‌زاد، بیش‌تر به‌کار صیانت از قدرت مشغول باشد)، و پِی‌رَوی از آن ضروری‌ست (شخصاً به‌این گزاره تردیدِ حتا بیش‌تری دارم؛ به‌همان دلایلی که گفتم)، باید به‌دانش‌گاه نگریست؛ همان‌جا که برخلاف حوزه‌های علمیه، روش‌شناسی تقریباً جایی ندارد و، به‌همین خاطر، می‌شود از عدالت در عرض قانون، و نه در طول آن، سخن گفت، تا هرجا کار گره خورد، از ظرف قانون بیرون پرید، و با تمسک به‌عدالت، انصاف، و دیگر مفاهیم عریض‌وطویل، مشکل را حل کرد ـــ همین هم می‌شود که در نقد احکام شرعی، به‌اهداف تشریع آن احکام دست می‌یازند و، تازه، می‌توانند دست‌آوردهای علوم جدید را، به‌عنوان حکمت وضع احکام، معرفی کنند.

علاوه بر این، به‌نظرم خوب است نگاه‌مان را به‌دوگانه‌ی معماگونه‌ای معطوف کنیم، که از مشروطه بدین‌سو، دَمار از روزگارمان درآورده‌است: بالأخره شریعت یا قانون؟ اگر اختلاط نامحرمان حرام است، و تعزیر دارد، این‌که پی‌آمدهای این قضیه چیست، به‌کلی نامربوط است؛ از آن نامربوط‌تر، نقد شریعت، با ابزارهای عقل عُرفی‌ست: ملغمه‌ای از دو پارادایم قیاس‌ناپذیر ـــ همان کاری که مثلاً عبدالکریم سروش سال‌هاست بِدان مشغول است، و موسا غنی‌نژاد یک‌بار درباره‌اش گفته‌بود (مهرنامه، شماره‌ی ۳۴): «روشن‌فکری چپ‌زده‌ی ما، از شهریور ۱۳۲۰ به‌این‌سو، دست‌گاه فکری‌ای ساخته‌است، که هر چیزی که از غرب می‌آید، درون آن می‌ریزد، و معجون فاجعه‌باری از آن بیرون می‌آورد. این تنها مربوط به‌اقتصاد و عدالت اجتماعی نیز نیست، همه‌جا ما با این پدیده‌ی شگفت روبه‌رو هستیم؛ به‌عنوان مثال، جای دیگری هم اشاره کرده‌ام، وقتی اندیشه‌ی پوپری در این ماشین شگفت‌انگیز ریخته می‌شود، و با تفکرات عرفانی در هم می‌آمیزد، از آن طرف آش درهم‌جوشی به‌نام "تفرّج صُنع" بیرون می‌آید!». اگر هم عقل عُرفی می‌گوید اختلاط دختران و پسران مردم، درون خانه‌ی‌شان، ربطی به‌حکومت ندارد، دیگر صحبت از این‌که شریعت چه می‌گوید، وجهی ندارد؛ نمی‌شود هم خدا را خواست، و هم خرما را.

و دوگانه‌ی معماگونه‌ی شریعت و قانون، تصویری از دوگانه‌ای‌ست که هم‌چنان با آن گَل‌آویزیم، و آن عبارت است از: سنت، و مدرنیته. از همان هنگام که هجوم مدرنیته به‌این مملکت آغاز شد، و هر روز هم فزونی گرفت، تا همین امروز و همین لحظه، هم‌چنان در حیرت به‌سر می‌بریم، که تکلیف‌مان را با مدرنیته‌ی ذاتاً مهاجمی که سَرِ آشتی با هیچ‌یک از سنت‌های‌مان، اعم از دینی و جز آن، ندارد، چگونه روشن کنیم: آیا باید از سنت‌های‌مان دست بشوییم و، به‌قول تقی‌زاده، از پا تا به‌سر غربی شویم؟ یا باید در برابر مدرنیته، داعش‌وار، سلاح به‌دست بگیریم؟ نتیجه همین می‌شود که نمی‌دانیم وقتی ۳۵ جوان را شلاق می‌زنند، باید با استمداد از جرم‌شناسی و کیفرشناسی متعرض قاضی شویم که این چه‌حکمی‌ست؟ یا پای شریعت را وسط بکشیم، و بگوییم این حکم با اقتضائات شریعت منافات دارد؟ یا اصلاً متعرض قانون‌گذار و شورای نگه‌بانی شویم که چرا شلاق را از ۱۴۰۰ سال قبل به‌امروز آورده‌اند؟ و تازه، پشت‌بند هریک از این پرسش‌ها، یک «چرا»ی بزرگِ مردافکن خودنمایی می‌کند.

مادامی که نسبت قانون ـ شریعت و، مهم‌تر از آن، نسبت مدرنیته ـ سنت را، نزد خودمان، روشن نکرده‌ایم، نمی‌توانیم کار خاصی انجام دهیم؛ این خطیرترین و فوری‌ترین پرسشی‌ست که باید از خودمان بپرسیم، و مهیای پاسخ‌گویی به‌آن باشیم ـــ مادامی که پاسخ این معما روشن نشده‌باشد، هرگونه سخن‌وری و نقد و بررسی، رَه به‌جایی نمی‌برد؛ حتا اگر به‌جایی برسد که مجازات شلاق به‌کلی مُلغا شود: زیرا در آن صورت می‌توان پرسید «مجوز این الغاء از کجا آمد؟»، و بعد نقد کرد از نظر شرعی تعزیر منحصر در تازیانه است؛ چنان‌که امروز استدلال می‌شود شلاق با انسانیت در تعارض است.

۱ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۷
محمدعلی کاظم‌نظری

پارسینه یک نظرسنجی برگزار کرده‌است، که تا این لحظه ۲۶۴۲ نفر در آن شرکت کرده‌اند؛ بدین‌شرح (به‌عبارت‌پردازی پرسش البته اشکال دارم؛ مشخصاً این‌که هنوز وقوع هیچ جرمی به‌اثبات نرسیده، و وصف «افغانی» برای مَجنیٌّ‌علیها مناسب نیست و، از این گذشته، می‌توان پرسید: «اصلاً مگر مجازات باید "مناسب" باشد؟»):

چه‌مجازاتی برای قاتل ستایش، دختر افغانی، مناسب است؟
حبس مادام‌العمر / اعدام / حبس طولانی / هیچ‌کدام

به‌تقریب، ۲۱ درصد با حبس مادام‌العمر موافق بوده‌اند، ۵۸ درصد با اعدام، ۱۲ درصد با حبس طولانی، و ۹ درصد هم مجازاتی را که مناسب تشخیص می‌دهند در میان این گزینه‌ها نیافته‌اند و، از این رو، هیچ‌کدام را برگزیده‌اند ـــ از این نظرسنجی چه می‌آموزیم؟

پیش از ورود به‌بررسی نتایج این نظرسنجی، باید نکاتی را به‌اجمال مطرح کرد؛ با این فرض که تجاوز جنسی به‌وقوع پیوسته‌باشد، قتل عمد روی داده‌باشد و، از همه مهم‌تر، متهمِ بازداشت‌شده، در نهایت، مجرم تشخیص داده‌شود و، طبعاً، از نظر کیفری مسئولیت داشته‌باشد:

اولاً، متهم بازداشت‌شده ۱۷ سال دارد؛ از این رو، اگر دوستانی هستند که مخالف مجازات اعدام‌اند، آن را «غیرانسانی» می‌دانند، و اجرای این مجازات را محکوم می‌کنند، باید به‌فرض اعدام متهم معترض باشند، و یا اگر از اعدام وی دفاع می‌کنند، باید استدلال کنند چرا اعدام این شخص، عَلیٰ‌رَغْمِ این‌که کم‌تر از ۱۸ سال دارد، موجه است. جالب است که توجه کنیم حتا نهادی چون «کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران»، که مخالف پروپاقرص مجازات اعدام است، بسیار به‌تلویح این موضوع را مطرح می‌کند که متهم کم‌تر از ۱۸ سال سن دارد، و این را هم اصلاً نمی‌گوید که به‌باورشان نباید مطلقِ افراد کم‌تر از ۱۸ سال را اعدام کرد؛

ثانیاً، ارتکاب این جرایم، مطابق حقوق کیفری ایران، موجب دو اعدام است: یکی از باب حد زنای به‌عُنف، دو دیگر از باب قصاص، و مطابق ماده‌ی ۱۳۵ قانون مجازات اسلامی (مصوب ۱۳۹۲)، از آن‌جا که مجازات جرم حدیْ سالب حیات است، لزومی ندارد که فاضل دیه به‌جانی پرداخت شود؛ با این حال، در ماده‌ی ۹۱ این قانون و تبصره‌ی ذیل آن، چنین آمده‌است (تأکید و عبارت داخل قُلاب از من است):

در جرایم موجب حد یا قصاص، هرگاه افراد بالغِ کم‌تر از هجده‌سال، ماهیت جرم انجام‌شده و یا حرمت آن را درک نکنند، و یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته‌باشد، حسب مورد با توجه به‌سن آن‌ها، به‌مجازات‌های پیش‌بینی‌شده در این فصل [مجازات‌ها و اقدامات تأمینی و تربیتی اطفال و نوجوانان] محکوم می‌شوند.
تبصره ـ دادگاه برای تشخیص رشد و کمال عقل، می‌تواند نظر پزشکی قانونی را استعلام، یا از هر طریق دیگر که مقتضی بداند، استفاده کند.

البته هم‌چنان رویّه‌ی روشنی برای تشخیص شروط این ماده و، اساساً، مفهوم «رشد و کمال عقل»، پدید نیامده‌است (اگر هم پدید آمده‌است من از آن اطلاعی ندارم)؛ اما فرض کنید مرجع قضایی در نهایت احراز کند در «رشد و کمال عقل» مرتکب «شبهه» وجود دارد و، به‌عنوان مثال، وی را به ۵ سال نگه‌داری در کانون اصلاح و تربیت، موضوع بند الف ماده‌ی ۸۹ قانون یادشده، محکوم کند: در این صورت، واکنش بیش از ۹۰ درصدی که مجازات‌هایی سنگین ـــ اعدام، حبس ابد، حبس طولانی‌مدت ـــ را برای مرتکب این جرم «مناسب» تشخیص داده‌اند، چه خواهدبود؟ آیا این دیدگاه عموم، بر فرضی که مقبولیتی قابل ملاحظه داشته‌باشد، که به‌نظر می‌رسد چنین باشد، بر قضات صادرکننده‌ی رأی، که قاعدتاً باید در فضایی ایمن از همه‌ی اثرات بیرونی، مطابق قانون، تکلیف قضایای ارجاع‌شده را روشن کنند، سنگینی نخواهدکرد، و قضاوت‌شان را تحت‌تأثیر قرار نخواهدداد؟

واقعیت این است که چرا: خُلق‌وخوی عموم، بر قاضی هر پرونده‌ای که چنین مختصاتی بیابد، تأثیر می‌گذارد؛ به‌هر حال، قضات هم، هرقدر کارکُشته، انسان‌اند. در بی‌شمار پرونده‌ی دیگری که جَو‌سازی و جَوگیری، در آن‌ها نیز یقه‌ی قانون را گرفت، و آن را زیر اثر سهم‌گین خود خُرد کرد ــ از زورگیرانی که فیلم‌شان پخش شد، و در ملأعام به‌دار آویخته‌شدند؛ تا بهنود شجاعی و ریحانه جباری و شهلا جاهد ـــ هم چنین اتفاقی افتاد، و این وضعیتی‌ست که منحصر به‌ایران نیز نیست: دِیوید فینچِر، در دخترِ رفته (Gone Girl)، همین وضع را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد، و دست‌آخر نیز، تصویری اسیرِ رسانه (جامعه؟) از آدمی‌زاد عرضه می‌کند؛ صرف‌نظر از وجوه خارق‌العاده‌ی دیگری که این فیلم از آن برخوردار است، و شاید وقتی دیگر بِدان‌ها پرداختم.

اما از این‌ها گذشته، شاید بتوان این وضعیت را با نگاهی مثبت‌تر نیز نگریست؛ مثلاً این‌که: «اثرگذاری افکار عمومی بر ساحت دادگاه بد نیست ـــ اصلاً مگر عدالت چیزی جُز خواست مردم است؟». مکتبی در فلسفه‌ی حقوق کیفری وجود دارد، به‌نام «بیان‌گرایی (Expressivism)»، که باورمندان به‌آن، توجیه هر مجازاتی را در این می‌دانند که بیان مؤکد تقبیح عمومی جرم از سوی جامعه است و، از این رو، نوع و میزان مجازات را، با دیدگاهی میزان می‌کند که عموم درباره‌ی پلیدی رفتار انجام‌شده اتخاذ می‌کند؛ یعنی: هرقدر جامعه جرمی را زشت‌تر تشخیص داد، مجازات سنگین‌تری در انتظار مرتکب آن است. فرض کنید این مکتب را، با وجود همه‌ی نواقصی که می‌توان متوجه آن دانست (مثلاً جریمه‌های چند۱۰هزار تومانی راه‌نمایی و رانندگی، واقعاً مستند به‌تقبیح عمومی توجیه می‌شود؟)، پذیرفتیم؛ آن‌گاه سرنوشت یکایک‌مان در برابر افسارِ گسیخته‌ی افکار عمومی، که خصوصاً در این زمانه، به‌شدت متلوّن و دَم‌دَمی‌مزاج است، چه خواهدبود؟

واقعیت این است که در پرونده‌های افتاده در اَفواه، تصمیم اصلی را مردم، فارغ از ملاحظات قانونی، و صرفاً مستند به‌شهود / احساس‌شان می‌گیرند، و از دست‌گاه عدالت کیفری، کاری جُز دنباله‌روی ساخته نیست: همین مردم، با حضور در صحنه‌ی اجرای مجازات، که فرقی نمی‌کند اعدام باشد یا قطع ید، دورگردانی با الاغ باشد یا کَت‌بسته چرخاندن در محل، بر عملی‌شدن تصمیم‌شان صحه می‌گذارند، و پاسخ مسئله‌ی حضور چشم‌گیر جمعیت در مراسم اجرای اعدام هم، همین است؛ مردم می‌آیند که به‌عینه ببینند تجلی احساس‌شان درباره‌ی عدالت چه‌مختصاتی دارد، و از این‌که به‌حساب آمده‌اند، این‌که می‌بینند عاملی که آرامش روانی‌شان را برهم ریخته، از صحنه‌ی روزگار محو می‌شود، دوباره احساس آرامش می‌کنند.

اما یک پرسش مهم برجای می‌ماند: آیا باید سرنوشت عدالت را به‌نظرسنجی بسپاریم؟ یا قانون؟ از نظر من هیچ‌کدام: ساحت قدسی عدالت، به‌امر عُرفی آلوده نمی‌شود؛ یعنی نباید بشود ـــ عدالت صرفاً در یک سنت غنی دینی امکان دارد، و لا غیر.

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۱۹
محمدعلی کاظم‌نظری

این روزها همه، حتا برخی مقام‌های برخی نهادهای صنفی وکلای دادگستری، به‌اَنحاء گوناگون به«گشت ارشاد» می‌اندیشند، و درباره‌اش می‌نویسند؛ از اصل آن گرفته، تا خبر «سامان‌دهی بیش از ۷هزار مأمور نامحسوس پلیس امنیت، در راستای اجرای طرح امنیت اخلاقی در پای‌تخت» ـــ من هم همین‌طور؛ لذا می‌کوشم، به‌شیوه‌ی معهود، سیخونَکی به‌هر اندیشه و سخنی بزنم که به‌نظرم ناصواب می‌رسد.

کاظم جلالی، رییس مرکز پژوهش‌های مجلس، یک‌بار گفته‌بود «ما ۳۵۰ صفحه قانون درباره‌ی حجاب داریم»؛ عجالتاً بحث‌هایی را که در نقد این گزاره می‌توان کرد کنار بگذاریم، و تبصره‌ی ماده‌ی ۶۳۸ قانون تعزیرات (مصوب ۱۳۷۵) را با هم بخوانیم:

زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ‌ظاهر شوند، به‌حبس از دَه روز تا دو ماه، و یا از پنجاه‌هزار تا پانصدهزار ریال جزای نقدی، محکوم خواهندشد.

چنان‌که به‌روشنی دیده می‌شود، به‌موجب این تبصره، عدم مراعات حجاب شرعی، که عبارت از پوشاندن همه‌ی بدن، به‌جز گردی صورت و دو دست تا مچ است، صراحتاً جرم‌انگاری شده‌است. در این‌جا متعرض بحث‌های فقهی مرتبط با حجاب نمی‌شوم؛ ملاحظه‌ی من در این موضع بر اعتراض‌هایی متمرکز است که، حَسَبِ اقدام‌های دولتی در اجرای این تبصره، هرازچندگاهی ابراز می‌شود؛ اعتراض‌هایی که از وجود تناقضی ژرف در برخی موضع‌گیری‌ها حکایت می‌کنند. تأکید می‌کنم: در این نوشته، کاری به‌نظر خودم درباره‌ی این تبصره، بحث‌های مرتبط شرعی، و این‌که چنین قوانینی مفیدِ فایده‌اند، و یا اصلاً چرا باید/نباید مفیدِ فایده باشند، نمی‌شوم؛ به‌رفتار «کُنِش‌گران» کار دارم ـــ می‌خواهم توصیف حتی‌المقدور دقیقی از وضعیت قانونی موضوع ارائه کنم، تا دوستان در فضای شفاف‌تری به‌کُنِش‌گری بپردازند.

ماجرا از چه قرار است؟ غالب دوستانی که به‌این تبصره، و اقدام‌هایی از قبیل «گشت ارشاد»، در اجرای آن، معترض‌اند و، از این گذشته، دست به‌برپایی کارزارهایی از جمله «آزادی‌های یواشکی»، و نافرمانی‌هایی مانند عدم مراعات این تبصره، می‌زنند، در دیگر موارد، کاملاً قانون‌گرا هستند؛ بدین‌معنا که یکی از مطالبه‌های‌شان اجرای قوانین است و، حتا، در صورتی که دیگرانی باشند که به‌قانون بی‌اعتنایی می‌کنند، موضوع گلایه‌ی این دوستان قرار می‌گیرند.

صرف‌نظر از بررسی این تبصره و، منحصراً، در مقام توصیف، چنین موضع‌گیری‌هایی نشان می‌دهد: حامیان آن، یا از وجود این تبصره‌ی قانونی بی‌اطلاع‌اند، که بعید است، وگرنه سخن از «نافرمانی مدنی» به‌میان نمی‌آمد؛ یا از وجود ناهم‌سازی در مواضع‌شان آگاه نیستند، که به‌نظر می‌رسد خوب باشد آگاه‌شان کنیم، و بگوییم کسی که به‌دنبال اجرای همه‌ی قوانین است، و به‌عدم اجرای برخی دیگر از قوانین معترض می‌شود ولی، در عین حال، این تبصره‌ی معتبر را به‌سویی دیگر می‌نهد، در واقع به‌دنبال اجرای قانون، علی‌الإطلاق، نیست، بلکه می‌خواهد نظر خود را، وَلو در صورت روشن‌فکرپسندِ «احترام به‌قانون»، به‌خلق‌الله حُقنه کند؛ و یا خدای نکرده در حال تجاهل‌اند، که در این صورت، باید گفت خدای تعالا از سر تقصیرات همه‌ی‌مان بگذرد.

آبشخور عمده‌ی انتقادها به‌قوانین و مقرراتی که اصطلاحاً ناظر به‌حریم خصوصی اشخاص‌اند، حقوق بشر است (یادم باشد به‌تفصیل درباره‌ی ایده‌ی «حقوق بشر» بنویسم)؛ این‌که نواحی‌ای هست که باید مصون از تعرض هر قانونی قرار گیرد، و همین نواحی، که مثلاً «آزادی‌های اساسی» آدمی‌اند، برکنار از دخالت قانون، به‌عنوان تجلی قدرت دولتی، هستند. نکته‌ی مهم در این میان آن است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، به‌عنوان زیربنای همه‌ی قوانین و مقررات کشور، و بنیادی‌ترین سند حقوق و تکالیف کلیه‌ی اشخاص ایرانی، ذکری از به‌رسمیت‌شناسی «حق بر پوشش» به‌میان نیامده‌است، و ملاحظات بیرونی راجع به‌حقوق بشر، هرقدر خواستنی/نخواستنی، هیچ ربطی به‌قوانین و مقررات جاری کشور ندارند؛ توجه کنید که هیچ‌یک از اسناد بین‌المللی ناظر به‌حقوق بشر، هیچ وصف الزام‌آوری ندارند (یادم باشد وقتی درباره‌ی حقوق بشر می‌نویسم به‌این اشاره کنم که چرا این اسناد الزام‌آور نیستند و، به‌احتمال قریب به‌یقین، هیچ‌گاه هم الزام‌آور نخواهندشد، که اگر می‌شدند، «وضعیت استثنایی» فرانسه، به‌عنوان یکی از اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد، این‌همه نمی‌پایید).

پس مراعات حجاب، در مقام یک الزام قانونی، ضروری‌ست و، عدم مراعات آن، مطابق تبصره‌ای که متن آن پیش‌تر ذکر شد، جرم و، طبعاً، موجب مجازات است؛ اما در مورد خبری که اخیراً منتشر شده، و در آن از گشت‌های نامحسوس برای اجرای این تبصره، در کنار گشت‌های محسوسی که به«ارشاد» منسوب‌اند، برخی نکات را اجمالاً می‌توان یادآور شد:

اولاً، عدم رعایت حجاب شرعی‌ای که مورد توجه «گشت ارشاد»، و یا نیروهای نامحسوس پلیس امنیت اخلاقی واقع می‌شود، جرم مشهود است؛ زیرا مطابق صدر بند الف ماده‌ی ۴۵ قانون آیین دادرسی کیفری (مصوب ۱۳۹۲)، «در مَرئا و منظر ضابطان دادگستری» روی داده‌است؛

ثانیاً، بنا بر اعلام حسین ساجدی‌نیا، که رییس پلیس تهران است، آن نیروهایی که قرار است به‌عنوان گشت نامحسوس فعالیت کنند، «ضابط قضایی شناخته شده ... و احکام قضایی لازم نیز در این خصوص اخذ شده‌است»؛ بدین‌معنا که ظاهراً از مقررات قانون جدید آیین دادرسی کیفری، که ضابطان قضایی را، صرفاً با دارابودن کارت ویژه و، به‌علاوه، دریافت آموزش‌های لازم از دادستانی، به‌رسمیت شناخته‌است، عدول نشده‌است؛

ثالثاً، حتا به‌کارگیری سربازان وظیفه در اجرای این طرح‌ها منع قانونی ندارد؛ زیرا تبصره‌ی ماده‌ی ۲۹ قانون اخیرالذکر چنین مقرر کرده‌است: «کارکنان وظیفه ضابط دادگستری محسوب نمی‌شوند، اما تحت نظارت ضابطان مربوط در این مورد انجام وظیفه می‌کنند»؛

رابعاً، با توجه به‌مشهودبودن جرم عدم مراعات حجاب شرعی، اجرای «گشت ارشاد»، بدین‌ترتیب که حتا مرتکبان آن بازداشت شوند، منع قانونی ندارد؛ زیرا چنین بازداشتی به‌وسیله‌ی نهاد «تحت‌نظرقراردادن متهم»، البته با رعایت مقررات ویژه‌ی آن، توجیه می‌شود، که مواد ۴۴ و ۴۶ قانون آیین دادرسی کیفری (مصوب ۱۳۹۲) صراحتاً آن را تجویز کرده‌است و، بدیهی‌ست، اگر بازداشت آنی مرتکب مجوز قانونی داشته‌باشد، احضار بعدی او، مستند به‌گزارش مأمور نامحسوس، نمی‌تواند محل اشکال قرار گیرد.

بدین‌ترتیب، قانوناً نمی‌توان اعتراضی را به‌این طرح‌ها روا داشت: اگر قانون محمل رفتارهای‌مان است، و به‌دنبال اجرای تمام‌وکمال آن هستیم، تنها راهی که برای اعتراض‌مان می‌توان شناسایی کرد، کوشش برای دگرگونی همین قوانین است؛ وگرنه، با این اعتراض‌ها، در واقع مشغول بازی‌بازی با گوشی‌های موبایل، مبارزه از پشت صفحه‌نمایش رایانه، لابد با فنجانی چای در دست، و ابداع «هَش‌تَگ»های تازه‌ایم.

پی‌نوشت: دیدم برخی برای هم‌دردی با خانواده‌ی ستایش قریشی (رحمت‌الله علیها) رفته‌اند مقابل سفارت افغانستان، و بعداً که با آن‌ها برخورد شده‌است، به‌پارکی رفته‌اند و شمع روشن کرده‌اند. به‌این دوستان باید گفت که هم‌دردی با این خانواده از این رفتارهای نمایشی نمی‌گذرد؛ افغان‌ها، برخلاف ما، که غالب سنت‌های‌مان را به‌شامورتی‌بازی فروخته‌ایم، مجلس «ختم» را بدون نمایش برگزار می‌کنند، و خیلی اوقات در آن چندین‌مرتبه کلام‌الله را «ختم» می‌کنند، تا ثوابش به‌روح تازه‌گذشته برسد ـــ نه این‌که برای هوچی‌گری تجمع برگزار کنند، یا با سانتی‌مانتال‌بازی‌ای پوچ، دور هم جمع شوند، و شمع‌بازی کنند: اگر قصدْ هم‌دردی با خانواده‌ی قریشی بود، راهش ملاقات با آن خانواده بود، ولی احتمالاً دوستان فُکُلی حتا نمی‌دانند خیرآبادِ ورامین کجاست، یا می‌ترسند حاشیه‌نشینانِ نامرئی زامبی‌هایی باشند که لخت‌شان می‌کنند، و یا اصلاً حالش را نداشته‌اند بِدان‌جا روند.

۲ نظر ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۰۵
محمدعلی کاظم‌نظری